خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

♥ تبریز ♥

شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۴۹ ق.ظ
اخیرا سالگرد شوهر عمه خدا بیامرزم بود که پارسال به خاطر سرطان بعد از کلی درد کشیدن فوت کرد عمه خانوم ماهم نشسته تو خونه ش و میگه بیاین دیگه !!! من منتظرم همه بیاین چشـــــــــــم!! نزدیک بود بریم که خدا رحم کرد و یه سری مسائل دیگه مطرح شد که نریم تبریز آخه مشهد که الان هواش اینجوریه و ما تو خونه هم که هستیم سردمونه دیگه خدا میدونه تبریز چه وضعی داره دفعه پیش که رفتیم چند سال پیش بهار بود ولی خیلی سرد بود هواش من همش واسم سوال بود تو اون هوای سرد این دختر عمه های من چه جوری با اون سر و وضع میرفتن بیرون و انگار نه انگار!! (تازه سرویس بهداشتی هم تو حیاطه) خب البته آدم به جایی که توش زندگی میکنه کم کم عادت میکنه دیگه.... اون سالی که رفتیم تبریز هیچ وقت یادم نمیره از بس مهیج بود مسافرتمون از خونه که رفتیم بیرون قصدمون چند تا از شهرای شمالی بود نمیدونم وسط راه چی شد؟؟؟؟!!! سر از آستارا در آوردیم شب رسیدیم و سوئیت گرفتیم که صبح بریم بازار بعد ادامه راه ولی از اونجایی که بابا مامان ما کلا طاقتشون کمه ۷صبح ما رو بیدار کردن و صبحانه نخورده راه افتادیم خب بازارش که تابلو بود بسته اس.قرار بود یه دوری بزنیم و ۸ برگردیم ولی دور زدن همانا و خارج شدن از منطقه همانا....طبیعتا دیگه برگشتیم در کار نبود گردنه حیران: اینقدر حیران شدیم که این باباجان گاز و گرفته بود و میرفت و هنوز میخواست جای بهتری نگه داره که از اونجا هم دور شدیم... خوش خوشک رفتیم رسیدیم اردبیل! آب گرم...بعد بابا زنگ زد به آبجیش و خبر داد که ما نزدیکیم اما نمیشه بیایم عمه و دختر عمه های ما هم پیله (اولین بار بود میرفتیم تبریز خانوادگی) زنگ زدن و اینقدر قسم و اصرار که از اونجا راهی نیست باید بیاین رفتیم غروب رسیدیم و فرداش بعد از یه گشت کوچیک تو ائل گلی(ایل جولی=لهجه ترکی) اونجا رو در میان اشکهای عمه جان ترک کردیم این تنها یه بخش خیلی کوتاه از اون مسافرت هیجان انگیز بود و ما نصف ایرانو در عرض ۵-۶ روز دور زدیم نمیدونم کی دنبالمون میکرد؟؟ هنوز که هنوزه بابا جان با افتخار از این ایرانگردیش تعریف میکنه!!! دو روز اون سمت بودیم و من کلی ترکیم خوب شده بود اگه 5-6 روز میموندیم زبون پدریمو مث زبون مادریم حرف مییزدم  حالا شاید واسه عروسی دختر عمم که احتمالا تابستون باشه بریم..شاااااااااااید
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۰۸
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.