نقطه ی شروع
جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۰ ق.ظ
بعد از این همه برو و بیا و بگیر و ببند...............بالاخره دیروز ختم شد و عروس و داماد شبو تو خونه ی خودشون گذروندن
حالا بیچاره عروس خانوم که باید تا یکی دو هفته فقط اون نمایشگاهی که درست کرده رو جمع و جور کنه
چقدر خسته ام
1- همه ی بدنم نا محسوس درد میکنه...ینی کوفته است...چرا خب؟؟
2- انگشت شت پای راستم از دیروز خوابیده!!!!!اصن حس نداره
3- خونه گرم- کولر خراب- جمعیت زیاد
4- مادر بزرگشون خیلی ماهه .دوسش دارم ولی چون هنوز یه پسر مجرد داره
نمیتونم زیاد بهش ابراز احساسات کنم...ممکنه یه عده خیالات خام بکنن
5- مادر جون(مامان بزرگشون) از راه رسید نوه هاش به پاش بلند نشدن!!!!!
تازه اوناییم که رو مبل بودن یکیشون بلند نشد که اون بشینه!!!!!!!!!!!تازه
اینا مثلا خیلی با هم صمیمین
خداییش اگه مامان بزرگ من اینجوری بود .....
6- دیگه فقط مامان و بابام نو گیر میارن که چپ و راست بهم گیر کنن!!
۹۱/۰۴/۲۳