خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

ساکت

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۲ ق.ظ
خیلی به سکوت عادت کردم حرف زدنم نمیاد حتی با خودم! بچه که بودم و جوجه داشتم خیلی باهاشون حرف میزدم هر موقع ناراحت میشدم میرفتم زیر زمین پیش جوجه هام و اونام که موجودات کوچیک و ضعیفی بودن میومدن سمتم بغلشون میکردم و تو چشاشون زل میزدم باهاشون حرف میزدم و گریه میکردم....... حالا میفهمم چرا اون بیچاره ها زودی مریض میشدن و میمردن حالا دیگه با جوجه هام حرف نمیزنم .فقط نگاشون میکنم و ناز و نوازش دیگه دارن بزرگ میشن اینقدر به سکوت عادت کردم که وقتی باید حرفامو میزدم نزدم...الان که میخوام بزنم دیگه گوشی که باید میشنید نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۳۰
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.