خروس...پَر
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۷ ب.ظ
امروز صبح این خروسه از ساعت 4 صبح هر نیم ساعت قوقولی میکرد..مگه گذاشت بخوابم؟؟؟ دیوونه شدم
ظهر زنگ زدم ریحانه...عصری یکی از مددجویاشونو فرستاد اومد جفتشو برد
خیرات
روح عمم کردمشون...هر کدومو گذاشتم تو یه کیسه برنج و زیپشو بستم...فقط یه
کم باز گذاشتم که نفس بکشن...وقتی خانومه اومد اینا تازه داشتن میخوابیدن و
بی حال بودن دیگه...میخواستم ببرمشون زیر زمین که زنگ زد...
حالا من موندم و قفس خالی و بزرگی که خودم با حصیر براشون درست کردم...باید فردا اون گوشه رو تمیز کنم دیگه
گرچه
خیلی سر صدا میکرد و نمیذاشت بخوابم ولی دلم براشون تنگ میشه...خیلی باحال
بودن...کلی تو این 4-5 ماه سرگرمم کردن...کلی از دستشون خندیدم...خداییش
با خون دل بزرگشون کردم :))
اینم تصاویر برگزیده از بین 80تا عکسی که ازشون گرفتم از اول تا همین دو سه روز پیش :))
سپی و آوی روز اول-پشت به جمعیت :))
در حال آب خوردن P:
آخی!چقد کوچیک بودن..آرومم بودن ...فقط زیاد جیر جیر میکردن 2-3 هفته اول
سپی (بزرگه) (بعد از 4ماه و نیم)
آوی
روحشون شاد ;)
۹۲/۰۷/۱۱