خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

دشمنی به نام ویروس!

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ب.ظ
اول از همه: ♥♥عید قربان به همگی مبارک♥♥ یکی دو شب یا دو روز یا شایدم ظهر روز قبل از رفتن و سپی و آوی(خروسام) خواب دیدم یه عالمه خروس سفید درست شکل اون دوتا دارم که حتی نمیتونستم بشمارمشون و داشتم همه رو قربونی میکردم.... بیدار شدم گفتم چه ربطی داشت؟؟؟؟منکه قراره اینا رو بدم به سمی نگهشون داره بعدشم دوتا بیشتر که نیستن!!! و درست ظهر روز بعد تکلیفشون روشن شد و قرار شد یه نفر از طرف خیریه بیاد ببرشون(ریا شد دیگه )...بعد از رفتنشون مامان جان شبش یا شایدم روز بعدش بود خواب دیده بود بابا بزرگم(مرحوم شدن 5سال پیش) یه مهمونی داده و همه رو دعوت کرده...حتی کسایی که ما اصلا نشناختیمشون....گفتم بله دیگه اینا خیرات عمه جون خدابیامرزم(که تقریبا 2ماه پیش فوت شدن) بود و پدر بزرگها و مادر بزرگهای گرامی...آقاجونم سریعا مهمونی به پا کرده با خروسام :| حالا نمیدونم این خاطره رو قبلا گفته بودم یا نه ولی هدفی توش بود که در ادامه میگم چند روز پیش مامی خواب دید رفتیم شیراز و اونجا منو گم کرده...بعد به هزار مکافات پیدام کرده ولی ظاهرا بازم گم شدم!! گفتم هیچی دیگه مامی جون قراره من یه شوهر شیرازی بگیرم و برم :))) مامان خیلی ناراحت و افسرده انگار کاملا جدی گرفته بود گفت:نه تورو خدا! به غریبی نرو...اون یکی که نزدیکه مواقع لزوم بابات به زور مارو میبره دیگه اگه دور شی من چیکار کنم؟؟؟؟ :|:|:| حالا نتیجه گیری از این دوتا خواب و تفاسیر با خودتون ***** از روز اسباب کشی خواهرم همه لرزمون گرفت...آخه خیلی سرد بود خونه...مامان و بابا که یه هفته قشنگ افتادن طفلیا...منم کم و بیش سردردای خفیف و دیروزم سر کار یه ذره سرمام شد و الانم به سلامتی تب کردم و دارم میلرزم حسابی..اصن از صورتم حرارت میزنه بیرون...الانم با پتو در خدمت شمام چون خوابم نمیبره و بیشتر اذیت میشم...مامی هرچی اصرار کرد بریم دکتر نرفتم چون هیچ اعتقادی به اون داروهای شیمیایی ندارم...نتیجه ی دلخواهم نمیگیرم عموما و مریضیم طولانی تر میشه...حالا از عصری نوشیدنیهای گیاهی و سیب و لیمو شیرین و این چیزا رو خوردم...ایشالا خوب بشم که اصلا دوس ندارم روز عید افتاده باشم...حالا بماند که چقدر کار دارم! خلاصه که امروز قسمت نشد بریم حرم :( مامان هنوز خوب خوب نشده و منم که از صبح حالم دگرگون بود و آبجی جانم که امروز قصد سفر داشتن از صبح اینجا بود و صبحم منو برد بیرون ....خلاصه کلا پابند بودیم تازگیا بی پرده تر مینویسم...نمیدونم چرا...شاید چون میدونم هرکی اینجا رو میخونه یا تا حالا میخونده تا حدودی فهمیده قضیه چیه... امروز بعد از دعای عرفه گفتم خدایا بخشیدمش ولی دلم آروم نیست!! و چیزاییم که از دست دادم دیگه برگشت پذیر نیست...ولی بخشیدم چون میگن از شرایط قبولی دعا اینه که کینه تو دلت از هیچ کی نباشه...من بخشیدم بقیش با خودته که منو ببخشی و این وضعیت و زودتر خاتمه بدی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۲۳
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.