خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

از اون روزا

شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ
صبح من زودتر از همه رسیدم...با مامی بودم...فک کردیم شیفت و تحویل گرفتن و مامی رفت در زد چون جفتمون گوشیامونو جا گذاشته بودیم خونه!!!! وقتی کسی نیومد فهمیدیم هنوز نیومدن...چند لحظه بعد یکی از آقایون اومد بیرون و متعجب مارو نگاه کرد و رفت :| وقتی رفت تازه دیدیم بله حوا جون (مدیر شیفت) دارن تشریف میارن از دور تا اینجا شد دوتا!! گوشی+ضایع شدن چون همه دیر اومدن من سریع رفتم سر شیفت و یادم رفت غذامو ببرم بذارم تو یخچال======= موقع ناهار ظرفمو همونجا پیدا کردم...یادشون رفته بود ببرن پایین گرمش کنن و من غذای سرد خوردم :| شیفت آخر ظرفمو تو کفشداری پیدا کردم....یادشون رفته بود بشورن :| برگشتنا اتوبوس لعنتی ایستگاهی که میخواستم پیاده شم و نگه نداشت در نتیجه یک ایستگاه تو تاریکی و خلوتی برگشتم عقب :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۴
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.