خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

از هر دری

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ
بابا از دوشنبه رفته سفر کاری و انشاالله شنبه عصر مشهده این خواهر و برادرم که نمیذارن ما به حال خودمون باشیم...یه شب این میاد با شوهرش یه شبم اون میاد با خانومش!!! قرار بود امشب با مامی بریم نمایشگاه کتاب...کلا دیر یادم اومد :| البته فرقیم نداشت چون آبجی جان تشریف داشتن و نمیرفتیم ولی قراره ایشالا چشم شیطون کور گوشاش کر جمعه صبح بریم حرم فردا هم که مهمون دارم...یعنی داریم...خاله و دوتا دختراش... دخترا با من کار دارن...تو زمینه خیاطی و اینا.... یک شنبه با سمیرا رفتیم بیرون واسه خرید ...به قصد خرید پارچه رفتیم ولی همه چی دیدیم....کیف و کفش و ساعت و شال و روسری و کتاب و.....از فلکه آب (درست رو به روی حرم) تا اول تقی آباد (بازار زیست خاور) پیاده رفتیم!!!!! اگه مشهدی باشی یا اومده باشی میدونی این مسیر یعنی چقدر!!!!! به قدری که پاهامون درد گرفته بود و دیگه حوصله گشتن نداشتیم و فقط میخواستیم برسیم خونه درست 5ساعت طول کشید تو " آلتون " رفتیم طبقه دوم واسه کیف تو یه مغازه ای که قبلنم رفته بودیم...از زمانی که وارد شدیم صاحب مغازه (حدود 33-34 بهش میخورد) داشت با تلفن حرف میزد تا زمانی که ما رفتیم بیرون....از حرفایی که میزد کاملا مبرهن بود داشت با یه خانوم حرف میزد و قصدش به هم زدن رابطه شون بود و بهانه ها و ... ما هم تا تونستیم کیف ها رو امتحان کردیم ولی آخرشم هیچ کدومو نخواستیم و رفتیم :| در واقع من میخواستم بخرم که پشیمون شدم **یه زمان میگفتن مرده و غیرتش و ناموسش! کی جرات داشت نگاه کنه؟؟ عروس خانوم تو ماشین کاملا اوپن نشسته بود!!نگاه تمام ماشینا و موتوریا هم بهش بود البته چیز جدیدی نیست...بی غیرتی خیلی وقته مد شده..از بس دیدیم دیگه کسی متعجب نمیشه! فاطمه از مادرشوهر خواهرش میگفت...از اینکه خیلی خواهرشو عذاب داده و همچنانم میده و زندگیشو زهر کرده.... یه چیزاییم تعریف کرد کهخیلی غصه خوردم....ولی خب میگفت من که نفرینش کردم...نه من که همه مون نفرینش کردیم به سرش بیاد حق داشتن کاملا....سمی گفت نفرین نکن فاطمه بسپارش به خدا منم گفتم دعا کن خدا به خواهرت صبر بده و به اونم یه عقل و شعوری تا دست برداره....خدا جای حقه خودش میدونه چیکار کنه...بچه هاش که گناهی ندارن!  شب قدر..اس ام اس زد گفت نفرین و پس بگیر و تو این شب عزیز برام دعا کن گفتم نفرین نکردم! اما این مدت خیلی برام بد تموم شد...حقیقتش چند باری از خدا خواستم فقط بفهمه با من چیکار کرده...همون به سرش بیاد...ولی بازم پشیمون شدم و فقط دعاش کردم.... با اینکه نفرینش نکرده بودم اما آهم دامنشو گرفته بود....به بد وضعی افتاده...اونقدر بد که حتی حالا که باید ازش متنفر باشم دلم براش میسوزه....نفرین نکردم و این شد! چون خدا جای حقه و میدونه و میبینه تنها چیزی که باعث شد بعد از اونم نفرین نکنم همین بود...دیگه بدبخت تر از این؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۸
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.