دل دل
جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۳۰ ب.ظ
این دو روز زیاد نوشتم...خالی نمیشم
چیزی که میخوام بگم به قلم نمیاد و هی از این طرف و اون طرف میگم
گرچه اتفاقات این دو روز مزید بر علت شد...
وقتایی که پای این میشینم به نظرم عمرم داره هدر میره ولی چاره چیه؟؟؟؟
مثلا
امروز میخواستم کلا استراحت کنم...بابا که نبود و فردا میاد ایشالا...ولی
اگرم بود بازم میدونم که همین وضع بود و ما تو خونه بودیم
مامان میشینه پای تی وی و سریالای اعصاب خورد کن و نگاه میکنه...منم که میشینم پیشش باید همونارو ببینم
به اندازه کافی بی اعصاب شدم دیگه وای به حالی که بشینم این مزخرفاتم ببینم
چیزایی که یادآوریشون لبخند به لبم میاوردن حالا از اینکه بی هوا یادم میان فراریم
حس انزجار بهم دست میده
فک کنم خیلی داغون شده...دلم میخواست بدونم دقیقا چقدر؟؟ و اینکه دقیقا چی شده؟؟
تو یه زمینه هایی از خودم هیچ راضی نیستم!
مث معتادی که داره ترک میکنه و مواد بهش نرسیده....
دلم نمیخواد این حس رخوت همیشه باهام باشه!
وقتایی هست که دلت میخواد چشاتو ببندی و وقتی باز کردی بعضی اطلاعات پاک شده باشن
یه چیزی خوندم که ناخودآگاه یاد شیراز و فالی که از پیر مرده کنار سوئیت خریدم افتادم....
یه زمان ته دلم میلرزید....حالا ته دلم خالی میشه
مثل حس سقوط از بلندی
مثل ساعت طاووسی روی میز پذیرایی که مدام میافته از رو میزو گردن طاووس از تنه جدا میشه
نمیدونم تا حالا چند بار چسبش زدم و چسبوندم...ولی هر بار که میافته نرمه هایی ازش جدا میشه و گم میشه
۹۲/۰۸/۱۰