خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

درک

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ق.ظ
درک کردن آدما چه اونا که نزدیکن مثل خانواده و دوست و فامیل چه اونا که دورن مث همکار و همسایه و رهگذر ..... سخت ترین کار دنیاست وقتی که نتونی خودتو حتی برای لحظه ای جای اونا بذاری! بچه ها تا زیر6-7سال این توانایی رو ندارن...متاسفانه اکثر ما آدمها هنوز نمیفهمیمش یه وقتایی هست که خیلی به هم میریزم صبرم لبریز میشه حال و حوصله ی هیچ کی و هیچ کاریو ندارم زیاد نیست..هر از گاهی پیش میاد تمام روزهای باقی رو نمیگم عالیم ولی همه ی سعیمو میکنم خوب باشم...بهتر باشم وقتمو با خانواده بگذرونم...کارایی که دوس دارن انجام بدم و خلاصه هرجوری هست به سازشون برقصم تا راضی باشن... حتی وقتی ته دلم نیست وقتایی که خسته از سرکار میام و تا میگن بریم فلان جا پا میشم میرم باهاشون وقتایی که خسته ام اما میخندم.... وقتی گاهی ناراحتی بهم فشار میاره و دیگه نمیتونم تحمل کنم سعی میکنم کمتر تو جمعشون باشم تا یه موقع بدخلقی نکنم و باعث ناراحتیشون نشم یا میشینم اینجا و مینویسم یا میگردم یا میشینم پای کارام تا زورکیم که شده تمومشون کنم کمتر حرف میزنم ..... ولی واقعا درک نمیکنن درست همون روزا بیشتر بهم گیر میدن و ایراد میگیرن مامان و بابای خیلی خوبی دارم و روزی هزار هزارم ک شکرشو کنم کمه اما زبون تیزی دارن نیش و زخم زبون میزنن...اینقدر که گاهی دلم میخواد گریه کنم اما نمیشه! وقتی میگم گاهی ناراحت و بی حوصله ام و نمیخوام کسی کاری به کارم داشته باشه انگار اصلا متوجه نمیشن!!!! میگن هرجوری که هستی باید خودتو کنترل کنی! این یعنی توقع دارن تو هر شرایطی بودم به روم نیارم و بریزم تو خودم...انگار نه انگار نمیدونن دائم در حال خود خوریم چه روزای خوشیم چه روزای ناخوشیم دائم نصیحت و ایراد و نیش و کنایه....وای خدا هرچی کنترل میکنم چیزی نگم گاهی واقعا نمیشه همون موقع ها هم تا یه جایی ادامه میدم و دیگه هیچ چی نمیگم.... نمیدونن مشکلم چیه و نمیتونمم بگم اونوقت میشینن یه فکرایی میکنن و اونارم به زبون میارن و حقیقتا روحم و به آتیش میکشن با حرفاشون...مخصوصا مامان گاهی اصلا توجه نمیکنه تو چه جمعی هستیم و هر شوخی میکنه و من میخندم و دم نمیزنم....اونوقت به من میگن تو... چرا همیشه توقع دارن من دائما شرایطو درک کنم ولی اونا نه! همیشه حق دارن و من ندارم دارم دیوونه میشم دیوونه خدا! گاهی فکر میکنم تو اصلا به حرفام گوش نمیدی یا اینکه میشنوی و اهمیت نمیدی آخه من که صبر ایوب ندارم! ایمان قوی که استقبال کنم از مشکلاتم ندارم میدونم بدتر از اینم هست ولی من خودمم!!! تو زندگی خودم!!!! با مسائل و مشکلات خودم!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۲۱
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.