نمیگم که کسی گوش کنه
جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ب.ظ
مینویسم فقط برای اینکه حرف بزنم
حرفایی که نمیتونم به زبون بیارم و باید تو خودم بریزم
درونم شده یه سطل زباله ی بزرگ از حرفای انبار شده و خیالات دور و نزدیک
خیلی وقته دلگبرم اما اغلب تو جمع به زورم که شدم میخندم! حتی شاید قهقهه هایی که به نظر از ته دل میان
خنده هایی که دیگران و بیشتر از خودم به شوق میاره و سر و صدایی به پا میکنه
روز آخری که خیلی تو خودم بودم ..چندان توجهم به رفتارای دیگارن نبود
سعی کردم مث همیشه به مشتریا لبخند بزنم حتی بیشتر و با شاگردا گاهی حرفی بزنم و بخندم و ایراداشونو بگیرم....
دو
از همکارام که ساعت اول وربین و ساعات بعدی مثل من ناجی و بیشتر وقتمونو
با هم میگذرونیم (البته سرکار) دچار سوء تفاهماتی شده بودن
یکی شون که بزرگتره قبل از شیفت آخر بهم گفت....فکر کرده بودن من ازونا ناراحتم و باد کردم!
خودمو گرفتم ...روشنش کردم که اصلا اینجوری نیست و با خودم درگیرم
جالبیش
اینه که جفتشونم به این نتیجه رسیده بودن که من دارم براشون ادا در میارم و
اونا هم هیچ کدوم حوصله ی ناز کشیدن ندارن و با خودشون گفته بودن ....به
جهنم بذار همینجور بمونه..............
یادم نمیاد حتی وقتی خیلی
کوچیک بودم واسه مامان و بابام ناز کرده باشم!!!! چه برسه به این دوتا
غریبه ای که گرچه خیلی وقته همو میشناسیم اما مدت زیادی نیست که همکاریم
حقیقتش خیلی دلم گرفت از فکری که در موردم کردن..در واقع بدم اومد
دخترای خوبین ولی خب تصمیم گرفتم بعد ازین باهاشون زیاد شوخی نکنم مث قبل...
اون روزم شیفت اخر و با بهانه ای قابل قبول تنها نشستم
رفتم پیششون چند دقیقه ای کمی خندوندمشون و باز برگشتم سر جام
حوصله ی بعضی حرفایی که تو جمع پیش میاد و ندارم
گاهی سمی از همکارا دیگش تو محل کار دیگش میناله و از رفتاراشون میگه و من فقط با شنیدنش اعصابم خورد میشه
گاهیم
بحثای دیگه ای پیش میاد که یا از مشکلات و اتفاقات ناجوره جامعه اس که به
نظرم هیچ خوب نیست دائم این حرفا زده بشه و در واقع تعریف بشه!!!
یا
مسائلی مربوط به خودمون پیش میاد که در مواقعی متاسفانه منجر به غیبت میشه
بقیه مواردم که خب اصولا شرایط زندگی و فکریمون متفاوته و اونا به خصوص سمی
نسبت به من خیلی ساده و ابتدایی فکر میکنن و من ترجیح میدم باهاشون وارد
بحث نشم....
۹۲/۰۹/۲۹