خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

60 ثانیه بیشتر

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۴۹ ب.ظ
رسید از راه شب یلدا ...زمستونه دل فردا...زمستون رو نما میخواد...که اون چشماش بشه پیدا...شب طولانی قصه...شب چله شب بارون...نشستن دور یک کرسی...شب دل بستگیامون ... قدیما بچه که بودیم... یک آینه روبرومون بود...یک عالم برف بیاد امشب... الهی آرزومون بود...شب یلدا و هندونه... انار سرخ صد دونه...بوی مادر بزرگ پیر... تو چار دیواری خونه... آره مادر بزرگ ناز... تو انگشتش بود انگشتر... دعا روی عقیقش بود...می خوندش قصه را بهتر... بوی بابا بزرگ پیر... مثل بوی گلاب و گل ...می پیچید توی اون خونه... رو لبهاش سوره و چار قل مادر اسفند دود میکرد... پدر تیکه اش به بالش بود ...پدر شاهنامه را می خوند ...پدر دنیای سازش بود...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۳۰
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.