خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

سخت تر از سخت

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۴ ب.ظ
سمانه و خانواده شو خیلی وقته میشناسم اما از زمانی که میرفتم واسه تمرین و بعدشم که همکار شدیم ارتباطمون قوی تر شد یه خانوم 31ساله متاهل فوق لیسانس تربیت بدنی و در حال گذروندن دوره های طب سنتی بیشتر از بقیه باهاش راحت بودم از اول به لحاظ عقلانی بیشتر قبولش دارم...و اینکه خیلی همفکریم و کلا یه سری چیزای مشترکی با هم داریم شاید بشه به اون مشترکات گفت ویژگی های حسی! ممکنه افکارمون یه جاهایی با هم متفاوت بوده باشه اما احساسمون خیلی به هم نزدیکه اینقدر که بارها بهم گفته  تو تنهاییاش با من حرف میزنه...منم این کارومیکنم حتی یه وقتا تو خیالاتم براش گریه هم میکنم...و بعد هم آروم میشم باهاش راحتم چون چیزایی که برام سخته به خیلیا بگم اون تجربه کرده حتی اخلاقیات پدر و مادرامون (به خصوص پدرامون) خیلی شبیهن و همین باعث تجربیات مشترکمون شده.... لازم نیست راجع به حسم براش توضیح بدم... اونم منو دوست داره (خودش گفته) و بارها گفته که هیچ وقت بین همکاراش با کسی اینقدر احساس راحتی نکرده حتی وقتایی که خیلی بی حوصله اس وقتی میاد یه کمی سر به سرش میذارم و میخنده...منم خوشحال میشم و اونم دلش باز میشه طبعمون خیلی شبیه همه.... امروز یه حرفی زد که مدتهاست بهش فکر میکنم و باز با خود میگم نه! چرا باید اینطوری فکر کنی؟ اینا که چیزی نیست! و..... گفت حس منو تو رو جز کسی مل خودمون نمیتونه درک کنه حسایی که نمیتونیم به زبون بیاریم و دردایی که میریزیم تو خودمون و ممکنه کسایی بشنون و بگن فقط همین؟؟؟؟؟ و این مارو رنج میده ازونجایی که کسی رو پیدا نمیکنیم تو خودمون نگهمیداریم و صبر میکنیم و صبر میکنیم و صبر میکنیم جسما قوی هستیم و از پا نمی افتیم اما روحمونه که عذاب میکشه و هیچ جوریم نمیشه تخلیش کرد....و ممکنه یهو بعد مدتی طولانی یه بیماری سخت سراغمون بیاد.... ولی به هر حال این در واقع روح ماست که داره عذاب میکشه همه ی این حرفا انگار حفای منم بود...به ندرت مریض میشم اما اگه بشم و بیافتم طوری میافتم که دیگه نمیتونم از جام بلند شم...ممکنه در سال یکبار یا دوسالی یکبار این اتفاق بیافته که برای من همیشه همینطور بوده... میگفت ما داریم دائم امتحان پس میدیم اما نه امتحان معمولی...یه امتحان فوق تیزهوشان...خودمم خیلی به این موضوع فکر میکردم نه اینکه بخوام خودستایی کنم و بگم ما خیلی خاصیم و خوبیم...نه...ولی حقیقتا خیلی جاها به این نتیجه رسیدم جاهایی که خیلی ساده و راحت جواب گرفتم و کارم راه افتاده اما تو همون برهه اتفاق سخت تری افتاده و به نظر رسیده انگار خدا یه گوشه ایستاده و فقط نگاه میکنه.....یه وقتایی که حسابی نا امید میشم و البته متعجب از اینکه چرا تو همین زمانی که جواب موضوع به این مهمی رو نمیده وقتی مشکلات خورد خورد پیش میاد و صداش میزنم سریع جواب میده؟؟! و این همون نقطه ایه که به قول سمانه به سختی داریم امتحان میشیم یه امتحان خیلی خیلی غیر معمول....شاید کسی که اینو بشنوه یا بخونه خیلی ساده برداشت کنه یا اونطور که باید درک نکنه اما خود من کاملا میفهمم خدایا شکرت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۴
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.