خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

همینجوری

جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ق.ظ
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..
عاشق شدم! چه وقت!چگونه! چرا! چقدر !

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ،
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر-

من راشکست، ساخت، شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر-

مانند پیچکی که بپیچد به روح من-
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر-

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-

خوبست با تو،با همه بی وفاییت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر!

قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...

(نغمه مستشار نظامی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۵
سپیدار

نظرات (۲)

داستان  کوتاه "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" ، از مجموعه داستانی به همین نام ، مصطفا مستور ، نشر چشمه
خوب بو ممنونم

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.