خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

یک پیاده روی بارانی

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۴۷ ق.ظ

وارد آسانسور که میشویم رو به رویش می ایستم

میدانم نگاهم میکند..از نگاهش میگریزم شاید چون حدس میزنم به دنبال چه میگردد

نگاهش میکنم و لبخندی میزنم

پاسخ لبخندم را میدهد و همچنان نگاهم میکند

در باز میشود و پیاده میشویم..

میگوید " صورتت خیلی لاغر شده نمیخواهد دیگر رژیم بگیری!! "

میگویم "رژیم؟؟ "

" من کی رژیم گرفتم؟؟؟ وزنم همان است که بود بدون اینکه ذره ای کم شود!! "

میدانم پشت این حرفهایش چیست و به چه میاندیشد..

میگویم " از نخوردن نیست! " و با شیطنت ادامه میدهم " از حرص است!"

میپرسد " یعنی ما تو را حرص میدهیم؟؟ "

میگویم " یک مسافرت هم مرا نمیبرید!! "

میخندم..لبخندی میزند و سکوت میکنیم...

و مکالمات منو مامان تغییر جهت میدهد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۷
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.