خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

خوابهای کوتاه

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ
نمیدونم اصلا بلاگفا دیگه قابل اعتماد هست برای درج نوشته یا نه...به هر حال مینویسم چون به این فضای راحت و در دسترس عادت کردم
چقدر زود 9روز از ماه رمضون تموم شد و وارد روز دهم داریم میشیم..یعنی یک سومش رفت ظهر خوابهای درهمی میدیدم که نمیدونم ازون رویاهاست که به حقیقت میپیونده یا نه؟! یکیش خواهرم بود که تو هفت ماهگی ققرار بود زایمان کنه و درد داشت.. یکیشم خودم بودم ..یه لباس عروس خیلی زشت تنم بود!!! و موهامم خیلی از سر باز کنی شنیون شده بود که حدس میزنم اونم کار خودم بوده!!! و داشتم دنبال خط چشمم میگشتم که خودمو برای عروسیم آرایش کنم!!!! در این حد تو خوابم خود کفا بودم بعدم یادم میومد دفعه قبلیم که عروس شدم همین برنامه بوده خدایا توبه احتمالا همش نتیجه ی گشنگی بوده و بس     رمز همون قبلیه اگه ندارین و میخواین بگین این محل جدیدی که کار میکنم واقعا خفقان حاکمه توش هرکسی اعتراض کنه یا انتقاد با حمله مواجه میشه!! بچه ها خیلی غر میزنن ولی تو رو جرات حرف زدن ندارن و میترسن و من یه بار اعتراض کردم متهم به اغتشاش تو جو گروه شدم!! حتی دو روز منو محروم کردن از شیفت که بعد 1 روز خودشون گفتن پاشو بیا!! هیچ کسی جوابگو نیست و هیچ برنامه ی مشخصی وجود نداره نه قرار داد نه حقوق نه ساعتای بعد ماه رمضون...اصلا مشخص نیست و امکانات هم جدا کمه تا جایی که ما الان که قبل افطار باید اونجا باشیم تا سحر، ساعت 2:30 که میریم بیرون تازه ساعت 3:15 سرویسا حرکت میکنن و جالبترش اینه که اون موقع شب ما رو تا دم در که هیچ تا سر کوچه هم نمیبرن!!!! و سر خیابون پیاده میکنن...این بود که بابا جان گفتن خودم میام دنبالت خیالم راحت تره بادمجون دور قابچین زیاده تو گروه میان قربون صدقه ی مدیر و سرناجیا میشن و معترضین و منتقدین و به شدت میکوبن!!! منم تصمیم اکید گرفتم که با هیچ کدوم زیادی صمیمی نشم و رو به هیچ کسی ندم! هیچ لطفیم در حقشون نمیکنم چون اونام پشت منو خالی کردن!! حتی از حق خودشونم عرضه نداشتن دفاع کنن جایگزین هیچ کسیم نمیرم مخصوصا این ماه که خیلیم سختمه حتی جرات نمیکنی راجع به استخر با کسی حرف بزنی!! بسکه جاسوس بازی زیاده!!! و اصلا باورت نمیشه! این چه طور جویه ؟؟؟؟ دیشب چند نفر بهم گفتن جایگزین فردا نمیای؟؟ گفتم نه نمیتونم... صبحم یکی ازون خود شیرینایی که خیلی رو اعصابم بود چنین پیشنهادی داد و گفت حالش خوب نیست و منم بااحترام رد کردم و گفتم سرویس نیست!! البته که نباید کار بد آدما رو تلافی کرد ولی خب من تو فکر تلافی نیستم بلکه مدتهاست تصمصیم گرفتم خودمو به خاطر هیچ کسی تو زحمت و اذیت نندازم که بعدش خود خوری کنم مگه اینکه مشکلی برام نباشه  و اینکه آدما باید بدونن بالاخره روزی میرسه که ممکنه نیاز به کمک دیگران پیدا کنن پس بهتره حد و حدود و همیشه نگهدارن و متلک اندازی و تیکه پرونی رو بذارن کنار!!! تا وقتی احتیاج به کمک داشتن از ته دلت بهشون کمک کنی حتی حاضر باشی از خود گذشتگی کنی به خاطرشون ولی وقتی طوری رفتار میکنن که میرنجوننت ترجیح میدی کلا خودتو بکشی کنار... حتی سر شیفتمونم بهم گفت میتونم جای یکی برم و گفتم نه سختمه   شاید باور نکنین ولی به قدری جو بدی شده که حتی از نوشتن اینا هم ته دلم یه جوریه!!! نکنه یکیشون بخونه و بعد عکس نوشته هامو بذارن تو گروه و تهدید و ...   فعلا باید باشم تا ببینم چی میشه... چند روز پیش یکی از بچه ها تو جمع همکارا تو یه گروهی نشسته بود ازینجا بد گفته بود اون که دیگه خیلی کارش اشتباه بود...من میگم ازین محل کار اومدی بیرون دیگه نباید بری تو جمع همکارای دیگت خرابش کنی..کلا حرف کشیدن از این جا به اونجا درست نیست و اخلاقیم نیست من که همون روزای اول هرچی همکارای اون یکی استخر میپرسیدن خب چه خبر؟؟؟ هیچی از اوضاع اینجا نگفتم..گفتم خبری نیس هنوز اولشه یکم برنامه ها درهمه که اونم طبیعیه... چی بگم والا..بعضیا معلوم نیس فازشون چیه...خلاصه طرفو بیرونش کردن   تا ببینم بعد این ماه چی پیش میاد امیدوارم همچنان مجبور نشم بیشتر از روزایی که خودم شیفت دارم برم چون واقعا سختمه منی که نه سحر و افطار میل به غذا دارم و نه خواب راحتی دارم بیشتر از این نمیتونم به خودم فشار بیارم قبل ماه رمضون رسیده بودم به 59 و الان شدم 55   امشب پیش بابا نشسته بودم قضیه اونی که زن عموم دو روز پیش داشت میگفت و مطرح کرد http://panjerehayenimebaz.persianblog.ir/post/55 البته با این عنوان که : دوستات کسی مجرد نیست؟...و ادامه... گفتم نه..باشنم سناشون به اون نمیخوره یکی دوتا هستن که بزرگترن.. گفت البته منم به مامان گفتم کسی که هیچ کس و کاری نداره نمیشه راحت تصمیم گرفت و منم ادامه شو تایید کردم.. مامان هم که اومد بابا نظر منو گفت و منم به مامان گفتم : من هیچ دوست مجردی ندارم و اگرم منظورت خودمم نه! اونایی که اینهمه خانواده و پدر و مادر و کسی و دارن آخرش کار به جای خراب میرسه میمونی چیکار کنی وای به اینکه هیچ کیو نداره و مدتهاست داره مجرد زندگی میکنه!! و البته یه چیزاییم تو ذهنم بود که نگفتم دیگه...ولی کلا آب پاکی و ریختم رو دست ماان جان که باز دلش برا اون سوخته بود...گفتم هرکی که میگن نماز میخونه و روزه میگیره معنیش این نیس که آدم خوبیه!!! اونم تو این زمونه...ظاهرا که تموم شد ...بابا هم با من موافق بود به نظر و شاید 10 درصد مردد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۵
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.