آسمانِ سرد
چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ
عجب برف غافلگیر کننده ای بارید
مدتها بود تو برف راه نرفته بودم
حتی از پنجره هم ندیده بودم..خیلی وقت بود
درست مثل آدمهایی که برای اولین بار چیزی غیر عادی و زیبا میبینن
با شادی وصف ناپذیری به برفهای در حال سقوط نگاه میکردم
از پشت پنجره ی رو به آسمون سفید میشد به راحتی ریزش برف رو دید
با هر دردی که بهم وارد میشد باز نگاهمو میدوختم به آسمونو خدارو شکر میکردم بابت این نعمت زیبا
حتی خیس شدن و یخ زدن زیر این برف ناراحتم نکرد
صبح که بیرون میزدم با کفشهای ورزشی و کیف کوله کمی برف میباریدخوشحال شدم
وقتی رسیدم برف شدت بیشتری گرفت طوری که نمیتونستم جلو رو نگاه کنم
زیر دست دندان پزشک جان هم از پشت پنجره ی باز و بسته برف دیده میشد و حس خوبی بهم میداد
چنان درد بهم غالب شد برای لحظاتی که تمام بدنمو منقبض میکردم..امروز ماهیچه های پشت پام گرفتگی شدیدی داشت و یادم از دیروز اومد
بعد از کلی خون و خونریزی بالاخره از دست دکتر و آچار و چکشش خلاص شدم و راهی محل کار
برف همچنان میبارید..تند و تندتر..
پایین چادر و شلوارم به رقم اینهمه جمع و جور کردن خیس شده بود..کفشهام هم کاملا خیس..با خودم گفتم صبح فکر نمیکردی اینهمه برف ادامه داشته باشه! بس که برف و ندیدی تو این شهر یادت رفت باید چی بپوشی..
محل کار جدید که دو روز فرد میرم دوتا بدی داره!
اول اینکه مدیر سابق اونجاست(خودش منو آورد) و هر وقت تنها میشیم حرف و حرف و غیبت و غیبت که نشون میده خیلی از مسائل پیش اومده ناراحته...خب البته ناراحتیم داره ولی خب من دلم نمیخواد شنونده ی بد گویی ها باشم
دوم اینکه 3ه نفری که اونجا ناجین خیلی بددهنن..از اون نوعی که مثلا خیلی صمیمی هستن و روی همین حساب فوشای ناجوری رو مرتب بهم میزنن..خوشم نمیاد..و دلمم نمیخواد به منم بزنن اون حرفارو..اینه که خیلی نباید قاطیشون بشم و در عین حالم حواسم باشه رفتارم باعث سوء تفاهم نشه
زندگی میگذره..صبر میخواد!
۹۴/۰۹/۱۸