تقصیرات سیاه
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ب.ظ
در حالی که تنها خیابان پهن و طولانی را به سوی خانه میرفتم به خودم میگفتم "به روحت هم رسیدگی کن"
نمیخواهم روحم بمیرد ..نمیخواهم حواسش تماما پی مادیاتی که احااطه ام کرده اند باشد..نباید روحم را فراموش کنم.کار سختی نیست
اما نمیدانم چرا نمیشود
نمیدانم چند درصد دخترها با این مشکل مواجهند
به خصوص دخترانی به سمن و سال من که به هر دلیلی همچنان با پدر و مادر زندگی میکنند
به تفاهم نمیرسیم!
ترجیح میدهم ساعتها پای این صفحه ی جادویی بنشینم اما از بحثهای بیهوده دور بمانم
حتی ساعتها پایین در آن زیر زمین که حالا به شکل کارگاه خیاطیم در آمده کار کنم یا حتی بنشینم جلوی بخاری و خیره به نقطه ای شوم تا زمان از دست برود
کنار هم که مینشینیم یا مامان غرق در کانالهای تلویزیون است و این درحالیست که من از تلویزیون و فیلم و ... و در سکوت کنار هم بودنمان میگذرد..گاهی هم که حرفی میزنم احساس میکنم حواسش پی همان تلویزیون و سریالهای مزخرفش است و لال میشوم
و اگر تلویزیون و فیلم نباشد و در نقطه ی دیگری پیش هم باشیم تمام حرفهایمان با انتقادات و عیب جوییهای مامان جان از من شروع میشود که اگر حرف نزنم اعصابم بهم میریزد و اگر هم حرفی بزنم و از خود دفاع کنم بینمان شکر آب میشود و مامان جان از کنار من میرود و تا جایی که دور میشود و میداند میشنوم همچنان مرا بی منطق و بی ادب خطاب میکند
چرا؟؟؟ چون در مقابل انتقادهایش مقاوت کرده ام
ای کاش گاهی اوقات حداقل شعوری برای این دختر در آستانه ی 30 سالگیش قایل شود
نمیدانم چرا اینقدر اصرار دارد همیشه حرفهایش را به کرسی بنشاند...
من همیشه مقصرم!
نمیخواهم روحم بمیرد ..نمیخواهم حواسش تماما پی مادیاتی که احااطه ام کرده اند باشد..نباید روحم را فراموش کنم.کار سختی نیست
اما نمیدانم چرا نمیشود
نمیدانم چند درصد دخترها با این مشکل مواجهند
به خصوص دخترانی به سمن و سال من که به هر دلیلی همچنان با پدر و مادر زندگی میکنند
به تفاهم نمیرسیم!
ترجیح میدهم ساعتها پای این صفحه ی جادویی بنشینم اما از بحثهای بیهوده دور بمانم
حتی ساعتها پایین در آن زیر زمین که حالا به شکل کارگاه خیاطیم در آمده کار کنم یا حتی بنشینم جلوی بخاری و خیره به نقطه ای شوم تا زمان از دست برود
کنار هم که مینشینیم یا مامان غرق در کانالهای تلویزیون است و این درحالیست که من از تلویزیون و فیلم و ... و در سکوت کنار هم بودنمان میگذرد..گاهی هم که حرفی میزنم احساس میکنم حواسش پی همان تلویزیون و سریالهای مزخرفش است و لال میشوم
و اگر تلویزیون و فیلم نباشد و در نقطه ی دیگری پیش هم باشیم تمام حرفهایمان با انتقادات و عیب جوییهای مامان جان از من شروع میشود که اگر حرف نزنم اعصابم بهم میریزد و اگر هم حرفی بزنم و از خود دفاع کنم بینمان شکر آب میشود و مامان جان از کنار من میرود و تا جایی که دور میشود و میداند میشنوم همچنان مرا بی منطق و بی ادب خطاب میکند
چرا؟؟؟ چون در مقابل انتقادهایش مقاوت کرده ام
ای کاش گاهی اوقات حداقل شعوری برای این دختر در آستانه ی 30 سالگیش قایل شود
نمیدانم چرا اینقدر اصرار دارد همیشه حرفهایش را به کرسی بنشاند...
من همیشه مقصرم!
۹۴/۱۰/۱۰