زبان سرخ و ماست مالی فجایع
دیشب مهمونی همکار سابق خوش گذشت
شیرینی بنزمو بردم هرچی گفتم این شیرینی منو عباس آقاست باور نکردن :/
مدیر زل زد تو چشمام گفت دروغ میگه :|
اینقده جیغ جیغ کردیم برگشتم خونه صدام گرفته بود..کلا یه سری احساسات هست که فقط با جیغ بیان میشه
بنده هم به سلامتی ساعت 10 رسیدم و تمام طول راه فکر میکردم چه جوری ماست مالیش کنم؟؟
بعله ساعت 10 شب رسیدن خونه برا خیلیا حل شده است ولی ما ازون خانواده هاشیم که نهایتا تا 9 باید خونه باشیم -_-
تازه 9 ام دیره!!! :/
باز خداروشکر بنزم بود و آویزون کسی نشدم
به محض ورود قبل از اینکه کفاشمو بِکَنَم و توسط والدین محترم رویت شم صدای ددی رو شنیدم که مثلا!!!با لحن شوخی گفت دختره فلان ساعت و دیدی؟؟؟
منم دیدم الان دیگه جای پررو بازی نیس دیگه! روش دیگری مطلبه
خلاصه در دو الی سه جمله کلا ورق برگشت و پدر جان بسی آرام با من دست داد و خوش آمد گفت ^_^
همین زبون دو مثقالی کلی آپشنهای مختلف داره
بخندونه..بگریونه..خوشحال کنه..غمگین کنه..دل به دست بیاره..دل بشکنه..فریب بده..و یه دنیا رو برای همیشه نابود کنه...