تلافی
از بس خوابم میاد حس میکنم چشمام به گودی دارن کشیده میشن!
دومین روز آمادگی بود و ساعت 6بیدار...یه عالم شنا..25متر زیرآبی..بعدشم رکورد 20متری حمل آدمک..تازه آخرشم هی بپربپر داشتیم که جدا دیگه حالم از آب بهم میخورد
ظهر ادامه ی کلید سازی ماشین و سوالای بی مورد قفل ساز!!
با لهجه ی فوق غلیظ شهرستانی: تصادف کردی که ! کی تصادف کردی؟؟
من: اون مال خیلی وقت پیشه
اون: خونه تون همین نزدیکاست نه؟
من : بله :|
اون: ساعت 6صبح رفتی سر کار؟؟
من o.O نه جایی کار داشتم!
بالاخره ساکت شد و کارشو تموم کرد
با سمانه اومدیم خونه..یکم به برنامه ای که داشتیم رسیدیم
میخواستیم نهار بریم بیرون که مامی با نقشه ای که اجرا کرد و زودی نهار آورد نشد :/
جالبه برام که خیلی خوب میدونم پشت این زود نهار آوردنش چی بوده -_- ولی بهش بگم قطعا انکار میکنه!
نهار خوردیم و دراز شدیم و اینقدر پرت و پلا گفتیم و خندیدیم که دلدرد شدم..
خیلی خوش گذشت ..گرچه بعد از رفتنشون تلافیش یه جورای دیگه دراومد..
عصرم قرار شد بیرون بریم که اونم باز با نقشه های اجانب کنسل شد
خیلی خسته ام و خوابم میاد و شبم بچه ها میان
برنامه مسافرت هنوز مشخص نشده..امیدوارم یه تاریخ خیلی خوب درست بشه که نه سیخ بسوزه نه من کباب شم
وجود فری خیلی لازمه..هر وقت میاد مارو از حصارمون بیرون میکشه!
خوشحالم که از زیر آبی خلاص شدم
مونده سه شنبه
4شنبه هم آخرین روز کاری اسفند و بعد خلاص