نشد که بشود!
دیروز خیر سرمون قرقی رو بردیم حمام روشویی و تو شویی موتور شویی
اونوقت امرووووز بارون گل اومد :| وقتی میگم گل ینی واقعا گل :| :|
اول فک کردم بهار خواب و حیاط گلی لوده و خاکی بوده بارون اومده این شکلی شده بعد دقت کردم دیدم نخیر هر آنچه تو حیاط بوده ازین بارون گل در امان نمونده :| از جمله قرقی من :(((
دیروز خیلی هنرمندی به خرج دادم!!!! برای اولین بار تزئینات فوق تخصصی استفاده کردم برا کیکم :)) شکلات تخته ای گرفتم آب کردم ریختم روش (چقدررررررر خوشمزه شد ) ازون مروارید خوردنیا هم ریختم روش که البته از بس سفت بود نزدیک بود دندونامون بشکنه همه :/ نمیدونم چرا اینقده سفت بود
دوتام فشفشه برا رو کیک گرفتم که همچین ترکید نزدیک بود چش و چالمون به فنا بره
طلسم شکسته شد و کارای خیاطی کم کم داره پیش میره...حالا این 2-3روزم که بگذره دیگه راحت تر پیش میره چون خطر نفوذ مهمان کمتر میشه
امروز رفتیم پیش اموات
به سنگ قبر عمه که نگاه میکردم هی با خودم تکرار کردم آخرش اینه..همینجا ..همین یه ذره جا..زیر این سنگ بزرگ و شاید چشم به راه همیشگی
نمیدونم اینکه ما میریم سر خاکشون براشون فرقی میکنه واقعا؟؟ یعنی درکی از این قضیه دارن؟؟ آخه اونا که دیگه در بند زمان و مکان نیستن!!
لابد داره دیگه..
یه قسمتی از بهشت رضا واسه شهدای مدافع حرمه..اون یه تیکه یه حال خاصی داره..هرجا باشم و نزدیک چنین جایی باشیم دلم میخواد برم نزدیکشون..قبلنا اینطوری نبودم ..ولی اینا انگار مال زمونه خودمونن نزدیکن..ملموسن...مظلومن..
از وقتی فتوشاپ نصب کردم نتم اذیت میکنه...یهو قطع میشه و وصل نمیشه تا مودمو ریست کنم :/
اینقدر نوشتن این پست طول کشید که حرفامو یادم رفت..