خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

سیزدهِ زیبا

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

فردا رو با اون عنوانی که همه میشناسن من دوست ندارم و هیچ وقتم تو این روز بیرون نرفتیم و نخواهیم رفت و علاقه ایم به این کار نداشتم و ندارم...

چرا البته یا حرم رفتیم که این روز اتفاقا خیلی خلوت میشه و یکی دو سالم سینما که اونم خلوته

به یاد این شعر شهریار افتادم


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم


به گذشته ی تلخ فکر نمیکنم..فکرم کنم دیگه اون حس به اون تلخی نیست..بی طعم و بی رنگه..به آینده هم فکر نمیکنم..اونم برام چندان رنگین کمانی نیست

وقتی داشتم در حالو قفل میکردم با خودم میگفتم..حسش نیس..یهو باز گفتم نه! از لحظه لذت ببر..تو شیشه های سکوریت در خودمو نگاه کردم و باز گفتم در لحظه لبخند بزن..کارها تموم میشن..برای آخرین بار نگاه کردم نتونستم به خودم توی آینه لبخند بزنم کلید و از قفل درآوردم و رفتم به سمت در حیاط..

من خوبم..زندگی خوبه..فقط دگمه ی آن احساسم خراب شده ;)


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۳
سپیدار

نظرات (۱)

سلام
اون شعر شهریار زمانی هست که معشوقه خودش رو سال ها بعد دیده که بچه دار شده و با همسر و بچه هاش رفتن سیزده به در بیرون
خیلی شعر زیبایی هست
محسن چاووشی قشنگ خوندتش ولی نتونسته حق شعر رو ادا کنه و باعث شده آدم فکر کنه شعر درباره سیزده به دره
:)
دکمه احساسات دونه ای سه ساعته
روزی سه ساعت وقت بزارید دکمه احساساتتون درست میشه
توی این سه ساعت خیابون ها رو بگردید و با گرفتاری ها و درد هایمردم آشنا بشید
پاسخ:
سلام
بعله خونده بودم جایی برای همین میگم خیلی غمناکه ربطی به 13 به در نداره ولی همون یه مصرعش یهویی اومد تو ذهنم
اونم شنیدم ولی چون همین پیشینه رو داشتم به 13 به در و اینا فک نکردم
لازم نیست تو خیابونا گشت زد..اینقدرا هستن :( بعضی جاها کار میکنه بعضی جاها یهو خاموش میشه ولی خب اره یاداوریه خوبیه دیدن زندگی مردم و گرفتاریاشون

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.