خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

تَبِ دلگیر

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۴ ب.ظ

آدم است و همین یک دل

آنهم که بگیرد میماند یکه و تنها


اولین روز کاری است و همان روضه ها که دیشب مهران مدیری برایمان خواند و از ته دل خندیدیممممم..حالا امروز همان روز است!

هیچ اثری از اثرات بشر در این حوالی به چشم نمیخورد!

همه بر سر کار و تلاش روزمره

بنده هم همچنان کیفم کوک بود و بیخیال این هوای بسیار سررررددد و یخ بسته ی مثلا بهاری! که ظهر شد و دیدن جوجه خروس کوچکمان در بستر بیماری با آن ناله های نوزادانه و کم جانش تمام انرژیم را در دم گرفت..طفل معصوم که حتی جانی برای گریه کردن نداشت منقطع ناله میزد طوری که خاله جان نتوانست جلوی خود را بگیرد و مثل هوای این روزهای شهر باریدن گرفت

چشمهای خمار و تکان های آزار دهنده اش که اجازه ی شیر خوردن هم بهش نمیداد از جلوی چشمانم نمیرود که نمیرود :(

از سر ندانم کاری یک عدد آدمیزاد نادان...

تحمل دیدنش در این حال را هییچ ندارم و دلم همچنان شور میزند و شور میزند...شاید کمی حال مادرم را فهمیدم آن وقت که با دو کودک 2و3ساله و نوزاد چند ماهه تنها بود و دکتر گفته بود اگر تبش پایین نیاید تا عصر تمام میشود...


بالاخره قرقی جان را بردم بنزین خوران و بعد هم سپردن چند عکس به عکاس برای چاپ

ولی تمام طول راه اعصابم به قدری بهم ریخته بود که میخواستم با همه دعوا کنم...موقع دادن عکسها به عکاس هم همه را یک سایز و در اندازه ی بزرگ گفتم و بعد که خانه امدم پشیمان شدم :/


امشب حدود ساعتهای 8 با مادر جان راهی حرم میشویم و شب ساعت 10 با پدرجان برمیگردیم.نمیدانم حالم چگونه خواهد بود..به هر حال پیشنهاد خودم بود که به جای صبح رفتن و ظهر برگشتن، صبح به کارهای دیگر برسیم و شب برویم


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۴
سپیدار

نظرات (۵)

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۱ احسان خواجه مرادی
سلام
از نوشته هاتون چیز زیادی متوجه نشدم ولی برای اون طفل کوچک آرزوی سلامتی دارم
خدا گره از همه باز کنه
موفق باشید
پاسخ:
سلام
دوباره خوندمش خودم به نظرم چیز مبهمی توش نبود :/
به هر حال ممنون از لطفتون
سلامت باشین
عزیزمممممم انءشالله زودی خوب بشه من بارها وبارها این لحظه هات تلخ روتجربه کردم انءشالله هیچ بچه ای تب نکنه ومریض نشه.جوجه ها وقتی تب میکنن مظلوم تر میشن.
پیش پیش زیارتت قبول.
پاسخ:
اوهوم خیلی غم انگیز میشن :( آدم دلش کباب میشه
فدات
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۶ احسان خواجه مرادی
سلام مجدد
اول از همه قلم زیبایی دارید آفرین
دوما اگر واژه فضول بر حقیر اطلاق نشود در حد امکان ابهام زدایی بفرمایید
1- جوجه خروس کوچک کیست؟ 
2- آن آدمیزاد نادان کیست؟
البته چون احتمالا پاسخ سوالات فوق سری و شخص هست انتظار پاسخ ندارم
بجاش میتونید یه عکس از قرقی تون بذارید!
ضمنا هر وقت حرم رفتید ما رو هم دعا کنید.
ممنون
پاسخ:
علیک مجدد
خواهش میشه این چه حرفیه
1- خواهر زاده ی 4ماهه ی بنده که یه پسر نازه
2- عمش :| بچش مریض بوده به اینا هم نگفته و اومده جایی که اینا بودن بچه هم از اون گرفته :|

خخ قرقیم که اخیرا یه خاطر خواه داشت شکست عشقی خورد طفلی عکسشو نمیذارم شمام دچار این شکست نشین :))

همیشه همه ی دوستان و یاد میکنم .امروز هم همینطور
الان اون طفل کوچک چطوری جوجه خروسه؟
:|
یعنی آدمه یا خروسه
:|
اگه خروسه چطوری شیر میخوره
مگه جوجه ها شیر هم میخورن؟
اصلا مگه مرغ ها شیر دارن؟
:|
یعنی مثلا مرغ ها پستاندارن؟
:|
:|
:|

پاسخ:
:|:|:|
شمام یه زمانی جوجه خروس بودی :| الان ماشالا بزرگ شدی دیگه یه خروس بالغ D:
خخخ
پسر خواهرمه دیگه :/
فردا مصاحبه دارم و اگر قبول بشم چی میشه!
خدا همه ی جوجه ها رو واسه پدر و مادرشون نگه داره
برام دعا کن
پاسخ:
ووو حتما خیلی فکری هستی الان
ان شاالله قبول میشی به خیر و خوشی :)

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.