دورهمی بهار و زمستان
بعد از جریان صبح و دیدن خواهر زاده ناتوانم که عشق خاله شه دیگه هیچ کاری نتونستم بکنم
از چرت بعد از ظهر که بیدار شدم حس بلند شدن از زیر پتوی گرم و نرم نبود به خصوص با این هوای سردی که زمستونو کاملا جلوی چشمات میاره!
به زور بلند شدم ولی نرفتم پایین یه دلیل یا شایدم بهانه مامان بود که تنها بود و خواب و بعدیشم اینکه هنوز حالم گرفته بود...خواستم بعد بیداریش برم که بعدشم رفتم با همراهی هم دورهمی دیشب و که ندیده بودیم کامل ببینیم ..چقدم خنده دار بود از بس خندیدم سر درد شدم :)) هیچ کی مهران مدیری نمیشه ...از رک گوییش و اینکه با کسی تعارف نداره و اهل تملق و چاپلوسیم نیست..
به هر حال نرفتم کار کنم با همه ی این بهانه ها :/
وسطشم مامی به آبجی جان زنگ زد و حال جوجه خروسمونو پرسید که گفتن خطرناک نیست..
رفتیم حرم..ساعت 8..زیر بارونای نرم و هوای سرد ...اکثریت مسافرا رفتن و شهر خلوت شده مخصوصا اطراف حرم..بیشترم به خاطر این هوای سرد...مترو خلوت بود و اولین بار ما از همین ایستگاه نشستیم تا آخرش
نیم ساعته رسیدیم
البته که من کسی نیستم ولی صرف اینکه دوستان لطف دارن و میگن برا مام دعا کن..یاد همه تون بودم و هستم همیشه..هم اونا که هستن هم اونا که رفتن..
نگران نباش بابا خودمونم همین جوری بزرگ شدیم دیگه
چقده پستیدی این چن روزه!
هوا هم ک :|
اصن معلوم نیس بهاره یا زمستون یا پاییز!؟
در کل من همش خوابم میاد :))