گرگ و میش
با اینکه دیشب دیر خوابم برد (فک کنم 1گذشته بود) ولی صب دیگه نتونستم بخوابم
احتمال میدم از ذوق بازگشایی استخر و رفتن سرکار!! باشه که فردا قطعا این ذوق به بیشترین درجه ی خودش میرسه :پی
دیگه مطمئن شدم از حساسیت فصلی به سرماخوردگی منتقل شدم
سرفه و خارش کم گلو و نشتی هایی که بیشتر شدن اونم درست زمان بازگشایی و روز اول..
به هر حال استنشاق آب جوشیده و نمک دریا فعلا بهترین راه حله تا اوضاع وخیم تر از این نشده
کار مهمی که میخواستم انجامش بدم بالاخره دیروز مقدماتشو فراهم کردم..حالا میمونه خرید لوازمش که یه قسمتش کمی سخته!
بعد مدتها برای خودمم یه چیزی درست کردم
مامان دلش میخواد هرجا میره من همراهش باشم و هر وقتم من بخوام بیرون برم میخواد که باشه!
خب همچین چیزی نمیشه که..اگرم بشه میشه مثل حال و روز الانم که برنامه هامو باید مرتب عقب بندازم تا زمانی که مامان جانم بتونن تشریف بیارن
یا جاهایی رو تو زمانی که خسته ام و بی حوصله مجبور میشم همراهیش کنم..مثل مهمونی شنبه عصر که هیچ دلم نمیخواد اونجا تو اون جمع خاله زنکی باشم و حرفای بیخود و نیش و کنایه های مثلا دلسوزانه رو بشنوم! بماند که از صبم سرکارم و اون موقع خسته ام هستم شدیدا
این اوضاع بهمم میریزه..از طرفی دلم برای مامان میسوزه از طرفیم میبینم خودم از برنامه هام جا میمونم
دوشنبه هم توسط مدیر اسبق دعوت شدم که حقیقتا از مولودی و این مهمونیای بیخود اینجوریم خوشم نمیاد ولی خب برای دیدن دوستان و احترام به میزبان ناچارم شرکت کنم ..اونم باید بعد از استخر نیام خونه و برم...جالب اینجاس که چون مامان جان خودش نمیخواد بیاد میگه دوشنبه نریم :|
منم گفتم خب شما نیا من خودم میرم :/ والا دیگه!
باید فکری بردارم برای رفع این مشکل کم کم
البته باز کار که شروع بشه بعضی موانع خود به خود کم میشه
راستی دیروز بعد کلی گشتن آرزوهای شستنیمو هم پیدا کردم بالاخره و گذاشتم دم دست! این فعلا اولین نتیجه ی نوشتن موضوع تو وب بود
مربوط به شرف و الشمس سال پیش و سال قبل یا شایدم دو سال قبل میشن باید تاریخاشونو ببینم..امسال دیگه حتی به خودم فشار نیاوردم که نقش پشت انگشتری شرف الشمسمو تو فاصله ی بین صبح تا غروب حک کنم..نمیدونم شاید نوعی دلزدگیه..
امروز و تا شب کلی کار دارم که برای 2-3روز شلوغ اول هفته ی آینده باید انجام بشن