معشوقه های کوچک من
فک میکنم 7سالشه
انرژیش در حد انرژی هسته ای!!
صبح سرکلاس بود..به زور کشیدمش تو آب و تمام مدتم بغلم بود..کم کم اول یه دستشو از دور گردنم باز کردم و بعد دوتا دستاشو ولی به هر حال سفت مجبور بودم بگیرمش..لنگ و لگدایی ک ازش خوردم بماند..
عصری دوباره با مامان و خالش اومد..به هر حال راضی شد تو همون قسمت کم عمق بیاد تو آب و تو بغل کسیم نباشه..منم که ناجی بودم یکسره با اون صدای بلندش داد میزد خانوووووووووووووووم!!! و میپرید... چند بار که از کنارش رد شدم گفت خانوم بزن قدش..دستمو میبردم جلو و با تمام زورش دست کوچولوشو میکوبید کف دستم...و گاهیم برایم لایک نشون میداد از دور!
چند بارم اومد بیرون بغلم کرد..میگه خانوم شما چقد داغین!!! بپرین تو آب تب دارین!! :))
من عاشقشم...
مامان طفلیش از پسش بر نمیومد دیگه..
یاد یکی از شاگردای 2سال پیشم افتادم که روز آخر خیلی دلش میخواست منو بغل کنه ولی چون من خشک بودم و اون خیس اینکارو نکرد اما به زبون آورد..اون موقع بهش فکر نکردم و بنا به توصیه همکارا باید سرکلاس به بچه ها رو نمیدادم مثلا!! اما بعدها فکر کردم چقدر این بچه ها آرزوهاشون کوچیکه ..در حد یه بغل ساده! و چقد با همین بغل بهت انرژی میدن و باعث میشن حس خوبی بهت دست بده
اعتراف میکنم تمام دلخوشی من از این کار و این زندگی همین بچه هان که تابستون سر و کله شون پیدا میشه
یادم میاد چقدر عاشق مربیم بودم و هر وقت میدیدمش با جیغ جیغ بغلش میکردم و میبوسیدمش...گرچه که خیلی در حقم بد کرد و ... ولی هنوزم از دیدنش خوشحال میشم و حس میکنم منو همچنان مثل همون روزا دوست داره..هنوز همو بعد از مدتها میبینیم و جیغ جیغامونو از سر میگیریم..هعی.. دلم میخواد این جاهای خالی و جفاهایی که مربیام تو این 21 سال در حقم کردن و برای بچه هام جبران کنم
میدونم اگه این کارو رها کنم و برم دنبال خیاطی و مزون بزنم خیلی زود به درآمد خوبی میرسم اما عشقم به آب و آموزش مانع میشه و امیدوارم هیچ وقت موقعیتی پیش نیاد که از تنها عشقم تو سالهای زندگیم در این 30 سال دست بکشم