خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

سه پرده از نیم ساعت زندگی

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۸ ق.ظ
امروز
پرده ی اول:
شاگردم نیم ساعت تاخیر داشت بعد از رسیدن خونه و خوردن یک عدد نیمرو مامی پرسید امروز 24 امه یا 45 ؟
به این فکر رفتم که اگر 25 باشه شنبه سر رسید قسط واممه و قرار بود پولای نقد دستمو بریزم به حسابم که اینکارو نکرده بودم
به طور ناگهانی تصمیم گرفتم بدون هیچ توضیحی سریعا حاضر شم برم بانک پول و بریزم و برگردم پس حاضر شدم و رفتم و تمام مدتم به این فکر میکردم که " آدم باید تو تصمیمش قاطع عمل کنه و سریعا پاشه بره کارشو انجام بده و نذاره کسی نه تو کار بیاره و...خلاصه من اینطور انسان قاطعیم که نیازیم به کمک کسی ندارم!!!...

پرده ی دوم:
درحالیکه عینکمو از تو ماشین برمیداشتم یادم اومد گوشیمو جا گذاشتم! و گفتم بیخیال دو قدم راهه دیگه!! کسیم کاری با من نداره و برام مهم نیست گوشیمو جا بذارم چون هیچ وابستگی بهش ندارم و برای اثبات عدم وابستگیم گوشیمو میذارم و خلاصه آدم باید تکنولوژی رو گاهی بذاره کنار و چیه هرجا میری گوشی ببری؟؟ مگه چه چیز مهمی توش هست؟؟ و من کلا آدمیم که اهمیتی به این مسائل کوچیک نمیدم...و این افکار تا رسیدن به بانک ادامه داشت

پرده ی سوم:
شماره گرفتم و برگشتم ک یه نفر سلام کرد..دختر یکی از همسایه ها بود با باباش..سلام و احوالپرسی و نشستم و..یهو یادم اومد برم برگه واریز بردارم و دوباره همونطور ک حرف میزدم مشغول پرکردنش شدم و این همسایه هم درصدد بود ببینه من روزگارمو دقیقا چطور میگذرونم و مثل بقبه گفت خیلی خوبه کارت...!! خلاصه بانک خلوت و همه چی عالی پیش میرفت تا اینکه ناگهان یادم اومد نه کارتم همرامه نه دفترچه حسابم و از قضاااااااا شماره حسابم تو گوشیم بود که اونم همرام نبود!!! حتی فکر کردم زنگ بزنم خونه بپرسم که دیدم گوشیم نیست!!! خواستم بریزم تو حساب همین خانوم و بگم مبلغ و دم در برام کارت ب کارت کنه ک دیدم باز نه کارت دارم نه تلفن ک زنگ بزنم بپرسم -_- 
خلاصه به دوستم گفتم فقط اومده بودم بانک که تورو ببینم!! و اونکه کلا غرق شادی و خنده بود و تنها گذاشتم و به سمت منزل مراجعت نمودم و در راه به خودم گفتم تو خیلی غلط زیادی میکنی که میخوای از تکنولوژی فاصله بگیری و بد بیراه های دیگه ای از این دست...
و به تمام افکارم از زمان حاضر شدن تا رسیدن ب بانک هم فکر کردم!


پ.ن: اعصابم خورد میشه وقتی زمان سرکار نرفتم فقط خرج دیگران میشه و خستگیش برا خودم میمونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۵
سپیدار

نظرات (۱)

بدون تکنولوژی فقط باید رفت دختر همسایه رو دید

پاسخ:
که بهتره همونم نبینی

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.