خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

طلوع پاییز

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ب.ظ

راه رفتن تو سرمای کم جون پاییز و زیر آفتاب نه چندان گرمش حقیقتا لذت بخشه

برای من لذتبخش ترین خورشید، خورشید اوایل تا اواسط پاییزه

زمانی که هنوز میشه با یه مانتو و یه تی شرت و بعدش کم کم یه ژاکت بافت یا سوئی شرت بیرون رفت

هوا بالاخره سرد شد

یه پنجره رو خودم بسته بودم و پنجره ی دوم و مامان جان با گفتن این که " تو عقلت نمیرسه هوا سرده!! " لطف کردن و بستن!

و البته سایه بونی که تابستون اتاقم و از گرمای کشنده نجات داد حالا مانع تابیدن خورشید تو اتاقمه و اتاقم سردتر از حالت عادی در سالهای قبله

یاکریما همچنان هر از گاهی در حالت پف کرده میشینین لبه ی اون سبد گوشه ی دیوار و همون صدای معروف و با تن ضعیف تری تولید میکنن

و امروز اولین روز پیاده روی

ساعت 7:13دقیقه همدیگه رو دیدیم و تا ساعت 11 ادامه داشت!

تو پارک همه ی ساعتا ورزکار دیده میشه و البته تو ساعات اول صبح بیشتر و غلیظ تر

و ورزشکارای نمایشیم که تا دلتون بخواد! بعضیا یه طوری راه میرفتن یا مثلا میدویدن که ما ناخودآگاه نگاهمون روشون زوم میشد!

البته من که عینک داشتم اما دوست جان خیلی تابلو میشد تا جایی که بعضیا خنده شون میگرفت خودشون و انگار متوجه عجیب بودنشون میشدن!

خلاصه کهههههه...

نمیدونم حال و هوای پاییز پارک باعثش شد یا بهانه لازم بود..بعد از دو دور پیاده روی دورتادور پارک که هر کدوم 20دقیقه طول کشید نشستیم کمی استراحت کنیم و صحبت و رفتیم به روزایی که هم شیرین بود و هم تلخ

یادآوری و بازگو کردنشون یه جاهایی برای خودمم شیرین بود به خصوص که آدم وقتی بعدها یه ماجرا رو بررسی میکنه نقاط ضعف و قوت خودشم بهتر میبینه و تحلیل میکنه..اینکه کجاها و به چه شکل و شدت و ضعفی دچار اشتباه شده

اتفاقاتی که باعث بالا رفتن تجربم شدن هرچند به قیمتی زیاد!! اما پشیمون نیستم!

پشیمون از اینم که بیشتر میتونم تو زندگیم خطر کنم و کمتر بترسم و اگه اینکارو کرده بودم خیلی از اتفاقات بعدی هم نمیافتاد یا لااقل عاقلانه تر مدیریت میشد

امروز یاد خیلی چیزا و خیلی آدما برام زنده شد..از دوستای دوران دبیرستان و شیطنتهای شیرین اون دوران تا دانشگاه و تموم شدنش و بیرون اومدن از حال و هوای اون روزها

از اتفاقات تلخ و تنهاییاشو و یه سقوط یا شایدم یه انفجار! و در ادامش تغییر یه مسیر دراز..

اونم گفت از بعضی اتفاقا و چقدر یادآوریش براش شیرین بود..عشقی که چند سال طول کشید و آخرش نرسیدن بود.. و چقدر این حسای دوست داشتن اون زمان واقعی تر بودن تا الان!!

حالا هر دوشون متاهل شدن و زندگی خودشونو دارن اما اون روزای شیرین هیچ وقت فراموش نمیشن گرچه که به طور منطقی باهاش کنار اومدن

امروز یه روز پاییزی خیلی خوب بود (البته تا قبل از رسیدنم به خونه)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۱
سپیدار

نظرات (۳)

سلام :) زیبا بود ، پاییز و یه لیوان چای گرم تو این سرما ، یه تخت خواب دنج :)
پاسخ:
سلام 
خوب گفتین چایی و تخت خواب و پتو اعضای جدا نشدنین از حالا ب بعد :))
۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۶ سعید یگانه (جاوید)
امان از دست این پاییز شما !!
من با تابستون و زمستون بیشتر کنار میام چون تکلیف هوا با خودش روشنه که سرده یا گرم
ولی پاییز و بهار نه!
پاسخ:
حیف نیست هوای به این خوبی؟؟
نه گرماش زجرت میده نه سرماش
حد وسط فصلهاست درست مثل بهار :)
۱۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۹ رشته خیال
برای من تا وقتی نم نم بارون نیاد پاییز معنا نداره :)) 
پاسخ:
پس اینجا معنی دار شد :)

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.