خاک خوردگی
بالاخره قسمت شد بعد مدتی مدید یه دستی به سر و گوش اتاقم بکشم
بعد از مدتی طولانی که همه چی رو فقط محض مرتب بودن ظاهری تو کمدا و کشوها چپوندم!!
کمد لوازم آرایشمو که باز کردم دیدم چقدر خاک رو وسایلم نشسته!!! جز چند تیکه که همیشه تو کیفمه بقیش دست نخورده مونده..با خودم فکر کردم چطور بعضیا هر روز چند بار خودشونو نقاشی میکنن؟؟ اونوقت من از بس استفاده نمیکنم آخرش باید همونجوری بریزمشون دور..
یه جفت لنزم داشتم که در تصمیمی قاطع اوناروهم انداختم بیرون..نمیدونم چه جوری بعضیا تو هر مراسمی چه عزا چه عروسی اصرار دارن رنگ چشماشونو عوض کنن؟ کلا با هر چیزی که ارگانیک خودم نباشه مشکل دارم :دی
باید یه برنامه ریزی درست حسابی بکنم که هم به کارام برسم هم خسته نشم!! این دوست محترم عادت کردن روز در میون تشریف بیارن وقت منو بگیرن...کارم که نمیکنه درست حسابی!!بعد ازین میگم هفته ای ی بار بیاد!! هم الکی خسته نمیشم هم از کارای خودم نمیمونم
فردا رفقا آزمون استخدامی آ.پ دارن..قراره قبل آزمون همون اطراف همو ببینیم به صرف پیتزا
به نظر من که کار دولتی بدترین شکل کار کردنه...مخصوصا که بعد از 30 سال شوتت میکنن بیرون..
پ.ن: چیزایی رو که خدا نمیخواد ما جلو جلو بفهمیم، چه اصراریه که دنبالش باشیم؟؟؟ قدرت خدا فراتر از تمام قدرتهای عالمه..اینو بفهمیم!