خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

خواب گریزان

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ب.ظ

مثل یک عدد بیغوش دارم تایپ میکنم :|


به قدری خسته و خوابالودم که پیشنهاد شام ددی مبنی بر بیرون رفتن و رد نمودم ضمن اینکه هییییچ حوصله ی رفتن به غار معروفم و انجام سفارشاتمم نداشتم! و بهتره بگم هیییچ غلطی نکردم :-) فقط دراز شدم رو کاناپه و دور همی دیدم که خنده دارم بود بعدم محل درازیدنمو تغییر دادم به آغوش بسی گرم بخاری جان!

و گوشی به دستم بدون اینکه خبری توش باشه!

جز یه کل کل دوستانه در گروه همکلاسیا! والا اینقدری ک بعضیا پروفایلاشون سریه اعضای سازمان سیا هم فک نکنم باشه! عکس ک کلا ندارن!! یا خیلی لطف کنن عکس بچه هاشونه یا گل و بلبل یا این عکس نوشته های عاشقانه ی حال بهم زن -_- اسماشونم " s o " یا "z.m" یا " k.i809 "  :|

بعدم توقع دارن بشناسیشون! حالا اینا خوبن!! یه نوع دیگه هستن که بیمار به جای حروف و عدد چند تا شکلک ردیف کرده  '-'

باز خفن تر از اون نوشته " عشقم غضنفر " یا "دلیل بودنم قلی" یا چه میدونم " من تنهام و من دارم میمیرم و " ازین دست خزعبلات

والا زشته به خدا پروفایل شما تا حد زیادی نشانگر شخصیت شماست رعایت کنید لطفا 

از کجا ب کجا رسیدم!

به هر حال متاسفم که خوابم نمیبره و فکرم همه جا میچرخه!

از رفتن به خواجه ربیع و دیدن جماعتی که سر قبر میت روز اول عکس یادگاری میگیرن با کل فامیل!!!!!!! تا دیدن یکی از اقوام بسیار دور و درجه چندم که جلو اومد و در کمال ادب احوالپرسی کرد!! 

تا سنگ قبری که با دیدنش کلی غصم گرفت..درست دوماه بعد از قبولی دانشگاه بود...مرد خوب و مهربونی بود..هنوز یادمه با دیس میوه پله ها رو اومد پایین به سرعت و بهم زورکی یه موز داد و گفت عمو ازم راضی باشی امشب ب زور نگهتون داشتماااا بخند!! :(( مرد مهربونی بود سنیم نداشت..دلم براش تنگ شد..

تا سنگ قبر زنی با زندگی سراسر سختیش...کسی که تو 12-13 سالگی با کسی ازدواج کرد ک اولین بار سر سفره ی عقد دیده بودش...زندگی سخت بدون امکانات..شکستن یخ حوض برای شستن لباس..بیدار شدن زودتر از همه و کار کردن بیشتر از همه با 6تا بچه و مردی ک هیچ وقت نبود...مردی که جوونیشو ب ولخرجی و صیغه کردن زن تو شهرای مختلف گذروند و یه زن و با 6تا بچه رو گذاشته بود ب حال خودشون...زنی که تو سن چهل سالگی یه روز قلبش گرفت و برای همیشه رفت...

حرف از قبری میشه که کمتر بهش سر میزنن..کسی ک دلم برای دیدنش لک زده..برای خنده ها و شوخیاش...برای تمام روزای خوشی ک باهم داشتیم هرچند بی دردسرنبود وجودش اما بودنش از نبودنش بهتر بود :((

تا شیرین خواهر 38-9ساله ی عسل که داره ازدواج میکنه!! و چقدر خبر خوشی بود برای این روزا! یادمه یکی گفته بود بختشو یه مرد بسته و دیگه باز نمیشه!!! 

به شاگردم ک امروز اومد..برنامه ای که فردا با دوست جان داریم..کارایی ک تا نیمه اسفند باید کاملا تموم بشن..آمادگی که هنوز هیچ خبری ازش نیست! 

به خیلی چیزا فکر میکنم و خوابم نمیبره...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۹
سپیدار

نظرات (۲)

شب عالی متعالی😐
پاسخ:
ممنون 😐
هر چقدر هم که خسته باشم
پیشنهاد شام رو رد نمی کنم
حتی اگر املت باشه
😝😝😅😄😄😄
پاسخ:
بله پشیمون شدم خودمم ولی دیگه دیر شد 😆😆😆😃😃

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.