استاد پروازی
یادش بخیر یه استاد اقتصاد نمیدونم چی چی داشتیم خیلی خسته بود!
پروازی بود.از نیشابور میومد!! فک کنم کبوترا میاوردنش!!
ساعت کلاسشم سر ظهر! ۲ تا ۴
هر موقع میدیدیش انگار زده بودنش که بیاد سر کلاس! وگرنه خودش نمیخواسته!!
از در وارد میشد با قد بلند اما قوز کرده..با یه صدای آروم سلام میکرد و میرفت میشست و همونجور آروم حرف میزد هر وقتم خسته میشد بچه ها به یاد دوران دبستان روخونی میکردن!!
انگار خودش قبول کرده بود تقدیرش اینطور نوشته شده که ۱ ساعت و نیم بیاد تو کلاس ۵۰ نفری باهم چرت بزنیم
هیچ تمایلیم نداشت که کوچکترین حرکتی از خودش نشون بده
یه سری مطالب و بهمون دیکته میگفت و مام مینوشتیم برای امتحان
یه روز چندتا اصطلاح لاتین بود که بچه ها متوجه املاش نمیشدن.. شروع کرد به هجی کردن! ماهم که کمی تا قسمتی کرمی بودیم دیدیم هیچ وقت از جاش بلند نمیشه بهش گفتیم پای تخته بنویسه بلکه یه تکونی به خودش یده!
استادم که از ما هوشیارتر بود همونطور که پشت به تخته نشسته بود فقط به اندازه ی 30 درجه روی صندلیش چرخید، نگاه کرد گفت گچم که ندارین؟! (گچا اون طرف تخته بود) انگشت سبابه شو فرو کرد تو نرمه گچا و همونجا کلمه ی مورد نظر و نوشت!! و ماهم همگی انگشت حیرت به دهان بردیم که عجب استاد خسته و خلاقی!!!!!!
خراب این استاد خسته تون شدم!!
البته بالاترین بهره وری با کمترین هزینه فقط از عهده اساتید اقتصاد برمیاد!