پنجره
بالاخره حس نکردن سرما کار دستم داد و سرما خوردم درست دو روز پیش که محوطه خیلی سرد بود! و شاید قبلترش که هوس باز کردن پنجره به سرم زد و تا صبح زیر پتو لرزیدم ولی پا نشدم ببندمش!!
بعد از کلاس ورزش بیشتر حس خستگی و بیحالی داشتم اولش ب نظرم رسید به خاطر کم خوابی شب و روز گذشته اس (مرحله ی انکار) و تو فکرم سرماخورده های اطرافمو آدمهایی ضعیف قلمداد میکردم! ولی امروز دیگه یقین حاصل کردم ویروس موذی در حال جولان دادنه!
از بس آبجوش و آبلیمو عسل خوردم حس میکردم راه دستشویی خیلی طولانیه!!
و بعد هم قول احمقانه ی تهیه کیک و ژله ی فردا ( جهت تولد بی موقع ۴ عدد متولد اینماه ) رو با اسرار البته، دادم و کیکم ک همیشه پودر آماده میزدم اینبار به سفارش دوست جان مبنی بر صرفه جویی در هزینه ها!! خودم پودرشم درست کردم و فرایندی بس طولانی بود و بعدش به این نتیجه رسیدم من پول وقتمو پرداخت میکردم در واقع!
ژله هارو هم به آبجی جان سپردم که قشنگ اما ب دلایلی کم شد.. تازه قبل از خواب بعد از جمع کردن ملزومات فردا یادم اومد هیچ کدوم از کادوهارو بسته بندی نکردم.. خدارو شکر جعبه های شیکی قبلا برای هدیه دادن به مخاطب خاص کنار گذاشته بودم و اون مخاطب خاص هم که هیچ وقت پیداش نشد و مخاطب ماست باقی موند، و اون جعبه ها رو امشب استفاده کردم برای دوستان
فردا هم برنامه بسی فشرده اس..کلاس ایروبیک و بعدشم شاگرد دارم که تا 11:30 طول میکشه و البته جلسه اولشم هست و چون نزدیک مکان جشن و سروره بعدش میرم اونجا و نهار و بساط شرشره و بادکنک و باقی کارها تا حاضر شدن و اومدن مهمونای بدقول ساعت 5
الان هم که بسی خوابم میاد باز دلم میخواد پنجره رو باز کنم