خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

سفرنامه جویبار 3

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۰۹ ب.ظ

این سفر هم رفتیم و برگشتیم و عاشق نشدیم!

فکر میکردم شاید حکمتی در این سفر ناگهانی نهفته و اونم اینه که قراره خدا بهم یه جایزه ی خوب بده مثلا ولی خب سخت در اشتباه بودم!

البته یه جا نزدیک بود بشه ولی طرف کم کاری کرد

رفتیم پارک کودک! تک و تنها نشسته بودم روی تاب خانوادگی و به شیطنتهای برادرزاده جان نگاه میکردم (البته قبلش مامی پیشم بود و قبلترشم 3نفر بودیم!)

یکی اومد روی تاب رو برویی نشست!

نگاه کرد

من نگاه نکردم چشمم افتاد!

دوباره نگاه کرد دوباره من چشمم افتاد!

بعد دیدم نه بابا این فقط نگاه میکنه با نگاه خالیم که کاری از پیش نمیره! پاشدم رفتم با جوجه مون "سور سوره" بازی کنم و قید این عشق در نگاه اول تا معلوم نیست چندمم زدم دیگه ام کلا ندیدمش فک کنم همون شب داشتن میرفتن که تا اون موقع شب تو پارک تاب میخورده

آخرین شبی که بین راه خوابیدیم تو مینو دشت مستقر شدیم ( داخل پرانتز اینو بگم که یه منزل شخصی بود تو منطقه ی مرتفع که همچنانم بالاتر میرفت و بسیار زیبا بود..آقای صاحبخونه خیلی آروم آروم بحث و به انتخابات و اینا کشوند و وقتی مطمئن شد خطمون یکیه گفت که طی این 4سال چقدر اوضاع کاری خودش و سایر روستاییا و بخصوص هم صنفاش افتضاح شده و بیشتر اوقات بیکارن و خلاصه اجاره ی خونه یکی از راه های درآمدیشون بود و تا اونجا که ما تو روستاها و اون مناطق و حتی شعبه رای گیری دیدیم طرفداران رئیس جمهور محبوب خیلی در اقلیت بودن به همین دلایل) منطقه ی خیلی قشنگی بود..لوازم کاری اون بنده خدا هم که معلوم بود قبلا تو کارگاهش بوده گوشه ی حیاط در حال زنگ زدن بودن.. یه خونه با یه آشپزخونه و اتاق و یک هال و دوتا اتاق دیگه هم بود راستی که اونجا خودشون مستقر بودن و مابقی در اختیار ما بود

به دلیل پشه های زیاد بنا به طرح اینجانب قرار شد شب چراغ هال و روشن بذاریم و همگی بریم تو همون اتاقه آخری بخوابیم که البته بزرگ هم بود نسبتا.این برای جوجه ی ما یعنی یه جشن عالی!! دیگه سر از پا نمیشناخت و هی پیش این و اون میرفت و شیرین زبونی میکرد و دست آخر منو انتخاب کرد بعنوان قربانی..خانوم اومد خودشو انداخت رو من با 14 کیلو وزن و اول شعر میخوند " مهلبونیش گشنگه.. " بعد نشست روم و با اون لهجه ی خنده دار نیمه افغانی نیمه مشدی و کلمات نصفه نیمه گفت : " سلام - خوبی؟ خوش اومدی - خسته نباشی - شرمنده " و شروع کرد به پیتکو پیتکو..

یعنی بساطی داشتیم با این وروجک تا رضایت داد و خوابیدیم

صبح تا بالای کوه رفتیم (با ماشین البته) و چقدر عالی بود.. و بعدم راهی به سوی خاک خودی..بین راه چند جایی متوقف شدیم..وقتی از گلستان خارج شدیم دیگه کم کم جاده خشک و کویری و گرم شد و فاصله ی شهرها هم زیاد و مسیر خسته کننده

تو کل سفر هر جا غذا گرفتیم هیچ کجا به رستورانای حتی درجه چندم مشهد هم نمیرسید انصافا! کبابا که شور و خشک بودن و هیچ سرویسی هم همراه غذاشون نبود! و مقدارشم کم بود..تو این مورد باید خودم راسا دخالت میکردم

چون سالها پیش هر وقت شمال میرفتیم منزل دوستان بودیم و غذاشون حرف نداشت و هیچ وقت اونجا رستوران یا غذای آماده رو تجربه نکرده بودیم

رویهم رفته سفر خوبی بود و با وجود خانواده ی سه نفری برادر جان بخصوص جوجه شون خیلی لذتبخش تر شده بود

البته که سه مورد بسی آزار دهنده بود در طی این سفر

اول اینکه عروس جان به شدت دنبال بازار و خرید بودن!! در حالیکه من واقعا ترجیح میدادم تو روستاهای اطراف و طبیعتش بچرخم و وقتمو تو بازار و شلوغی و ترافیک و رانندگی وحشتناکشون تلف نکنم

گرچه که اعتراف میکنم بازار ترشیجاتشون هوش از سرم برد!

دوم اینکه یکسره در حال عکاسی بودن..بیشتر از هزارتا شاید عکس گرفتن بیشترشم از بچه و اینقد اذیتش میکردن برای نگاه به دوربین که بچه خسته میشد و گریه میکرد ..جدا حوصله مو سر بردن..از منم زیاد گرفتن البته و خودشم تو بیشتر عکسای من داخل کرد تا جایی که میخواستم بگم ولم کن دیگه آبجی من با خواهر خودمم اینهمه عکس ندارم که تو با من داری! :دی افراط در عکاسیشون به حدی بود که من تعداد زیادیشونو پاک کردم! و هنوز نزدیک 400تا عکس هست و بقیه شم پس فردا میرسه :|

مورد سومم اینکه تا سر کوچه هم که میخواستیم بریم باید اول یه میکاپ کامل میکردن و این باعث میشد همیشه دیرتر بریم و معطل بمونیم . چند بار میخواستم بگم بابا تو دیگه انتخاب شدی خوبی بیخیال بذار یکم هوا بخوره به روزنه های پوستت..ولی خب زبان در دهان پاسبان سر است!

اینارو من باب خواهر شوهر گیری نگفتمااا کلا آدما روحیاتشون با هم فرق میکنه حالا اینجور مواقع یه عده خودشونو وفق میدن یه عده ام به شدت خودشونو و البته قطعا در مواردیم سایرینو! آزار میدن تا اونچه که میخوان کاملا حاصل بشه!

در طول سفر با گوشیم ارتباط چندانی نداشتم جز مواردی برای گرفتن عکس اونم فقط از طبیعت!

بقیه شم یا موزیک گوش میکردم و مناظر زیبا رو میدیدم یا وقتایی که خبری از منظره زیبا نبود رستاخیز تولستوی رو میخوندم

کتاب 4اثر فلورانس رو هم از یه امامزاده تو گنبد خریدم..کلا تصمیم گرفتم هرجا کتاب دیدم حتما یکی بخرم! و بخونم!

و ازونجا که عمه قرتی بودم جوجه جان هر موقع در گردشها و خونه و هر جایی با هم بودیم گیر سه پیچ میدادن که" نی نای بذاره "

کلا افعالش در مورد همه سوم شخص مفرده و بخصوص خودش!

این بود که در مسیر برگشت حین خوندن کتاب گوشیم شارژش خالی و کاملا خاموش شد تا مقصد

راستی یه جا هم تو شمال ماشینه چنان با سرعت از چهار راه رد شد که کوبید به ما و اگه ددی جان به موقع نکشیده بود کنار من همون موقع به دیار باقی شتافته بودم!

البته کارت اهدای عضوم همرام بود ولی خب خدا خواست که من زنده بمونم و رای بدم و در ته نوشت کشورم شریک باشم

حالا هم دارم برای یه سفر قاچاقی (مثل اصفهان پارسال با رفقا) که تو شهریوره برنامه ذهنی میریزم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۳۱
سپیدار

نظرات (۲)

۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۲ ولی اصغری بختور
عالی بود 
به وب سایت برگ سافت هم سربزنید.
پاسخ:
اگه راس میگی خوندی جوجه مون دختر بود یا پسر؟؟
واقعا که امون از شما 96 درصدیا!
اون نگاه میکرد تو چشمت میافتاد؟! تو نگاه میکردی اون چه کار میکرد؟
اینجوری انتظار دارن برن خونه شوهر ! الان شوهرهای آینده دیگه تاب و سرسره سوار نمیشن!
امیدوارم به حقانیت پرزیدنت روحانی زودتر مزدوج بشید

ضمنا سور سوره نه...یاد 11 تا سوره افتادم..سُر سُره

ضمنا قشنگ معلومه داری خواهر شوهر گری در میاری..بذار عروس خانوم راحت باشه چکارش داری
اتفاقا اینطور موقع ها من اگر جای شما باشم برای اینکه لجشو دربیارم یه ریمل و رز هم من بهش میدم و نیم ساعت دیگه معطلش میکنم نظر میدم تا هم ارایشش خراب شه هم دیگه زده بشه از آرایش!

ضمنا جوجه تون هم خروسه!
پاسخ:
من اصن نگاه نمیکردم چشمم خودش میافتاد وگرنه ندیدم یارو خپل بود -_-
خخخ خب با این دعا یعنی کلا پرید :پی
سور سوره به لهجه ی جوجه مون گفتم والا
من اصلا بلد نیستم خواهر شوهر بازی در بیارم که از بس خوبم ببین چقد منو دوست داشت که هی باهام عکس میگرفت

جوجه مونم مرغه ضمنا.خروسه رو نبرده بودیم 

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.