مسافر همیشگی
ما نباید یکجا نشین میشدیم!
باید زندگی طوری بود که همه ی ما مجبور میشدیم مدام در سفر باشیم
مثلا شش ماهه اول سال یه جا و شش ماهه بعدی جای دیگه یا حتی هر سه ماه جابجا میشدیم... اینطوری دیگه به راحتی زیاده از حدمون عادت نمیکردیم و به خونه و وسایلش انس نمیگرفتیم
تو خونه هامونو پر از وسایل اضافه نمیکردیم
خیلی از خریدهای اضافه رو انجام نمیدادیم چون موقع سفر جا ب جا کردن سخته!
راحت دل میکندیم و راحت خونه و وسایل و میبخشیدیم ب یکی دیگه و میرفتیم
و دیگه نمیتونستیم خیلی بهم فخر بفروشیم..
چقدر همه چیز فرق میکرد...
خیلی وقتا دلم میخواد جنسیتو فراموش کنم و خودم باشم راحت راحت
با آدما راحت باشم بدون شکستن حریمها و بدون نگرانی از سوتفاهم ها
دلم میخواست بعنوان یک انسان .. یک فرد موفق و محترم دیده بشم نه بعنوان یک زن! که با ظاهرش تحسین یا قضاوت میشه.. دلم نمیخواد هر حرفی میزنم یا هرکاری میکنم توجهات بهم جلب بشه و تصور خود نمایی بشه.. حوصله ی طنازی و جلوه گری ندارم فکر میکنم این کارا مال سنین 14-15 سالگیه تا نهایتا 20 نه بیشتر... بعد ازون هرکسی باید خودش باشه..
ولی حیف که همیشه تر و خشک با هم میسوزن..