اولین قحطی زده
گفت: "دلم برای خودت که نه! برای خنده هات تنگ شده" یادم اومد اون موقع چقدر راحت بودیم و هر و کر میکردیم ولی الان باید از دور فقط با ایما و اشاره مشتریارو بهم نشون بدیم و بخندیم یا مثلا به یکی از همکارا
هر موقع نون میذارم تو نایلون ک ببرم سرکار یادش میافتم! نون باید نون ۱۰ دقیقه پیش باشه! نون مونده رو بو میکرد بعدم پرت میکرد اون طرف!! وقتیم کتلت میپزم یا میخورمم یادشم. "کتلت و باید همونجا که سرخ کردی از ماهیتابه دراری و بخوری غیر ازو به هیچ عنوان نمیخورد!" و به خیلی چیزای مشابه.. همیشه به این همکار جان میگفتم اگه قحطی بشه تو اولین نفری که میمیری با این غذا خوردنت!
پارسال آذر یه سفر اصفهان و مسابقه و اینا بود اگه یادتون باشه.. (میتونین از آرشیو پیداش کنین) حالا امسال همون تو همدانه
اون دو دوست و همکار ک پارسال باهم بودیم هیچ کدوم نیستن.اولی که مقام آورد و رده ۳۲ به بالا بود که کلا میگه حوصله ندارم.(همین که مامانش فوت کرد) خیلی استرسیه... دومیم تو رده سنی من و کراله که یه رقیب داره اگه اون بهتر شه اونو میبرن.. مم که قورباغه! فعلا رقیب ندارم!
پارسال لااقل یکماه و نیم تمرین کردیم جالبه که امسال مسابقه شهریوره و تازه شنبه انتخابیه! حالا تمرین که بماند! یعنی اصلا وقتم نمیشه که تمرین کنیم با این اوضاع استخر...
حرف آخر؛ همش خوابم میاد و همه جامم درد میکنه همش