خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

عقده های حقارت

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۰ ب.ظ

غالبا افرادی که پایه ی خانواده گی بسیار ضعیفی دارن و بر اساس مورد دلسوزی دیگران واقع شدن ( و نه تلاش زیاد و واقعی) به جایگاهی هر چند نه چندان مهم! میرسن بسیار متوهم شده و دچار خود بزرگ بینی کاذب در حد بالایی شده و در اصطلاح عامیانه خیلی هم بی چشم و رو تشریف دارن!

این افراد اونقدر حقیرن که خودشونو همیشه در موقعیت خیلی بالا تصور کرده و دیگران و از بالا به پایین میبینن!

و همیشه سعی دارن خودشونو خلاف اونچه هستن نشون بده و وقتی دستشون به دهنشون برسه گرچه بیغوله نشین هم باشن دائم پز اینو میدن که فلان مارک لباس میخرن و از فلان فروشگاه!! و ... واقعیت اینه که اینها چیزی ندارن و سعی دارن با ظاهر ساختگی و همون اعتماد به سقف کاذب خودشونو خیلی بالا و برتر نشون بدن!!

مملکت گل و بلبل ما که مهد پرورش چنین جانورانیه و اگر اطراف کمی دورترمونو نگاه کنیم این روزا افراد متوهم و در عین حال بی لیاقت زیادی رو میبینیم که جایگاه هایی رو با همین واسطه اشغال کرده و در حال گند زدن به اون جایگاه هستن



چند سال پیش بنده همکاری داشتم که خوشبختانه 3-4ساله بیرونشون کردن از محل فعلی و دیگه نیستن!

ایشون زمانی که یادمه بنده ماهی نوپایی بودم و در همین استخر فعلی که به تازگیم افتضاح شده بود! آمد و شد داشتم این همکار اون زمان مستخدم اونجا بودن

اون موقع البته من تمام آموزشهامو مدتها قبل تموم کرده بودم و بسکه سرخوش بودم و ازونجایی که فلانی هم دوست نداشت به جرگه ی همکارانشون بپیوندم! جهت تفریح میومدم و میرفتم و البته دوره هاییم زیر نظر همون فلانی گذروندم که فقط پولمو دور ریختم!! اینها نه بر اساس بد بینی که بر پایه واقعیات بهم ثابت شد مدتها پیش..القصه..

این خانوم همکار مستخدم ( قطعا مستخدمی در نوع خودش هیچ عیب و عار نیست ) خانواده بسیار سطح پایینی داشتن و پر جمعیت و پدرشونو هم سالها بود به رحمت خدا رفته بودن. تو یه منطقه ی خیلییی پایین شهر که ماها اغلب با عنوان مناطق خطرناک ازشون یاد میکنیم زندگی میکردن..مادرشون مریض و دو خواهر و یک برادر مجرد جز خودشون داشتن و یکی دو تا هم متاهل.. ایشون و مابقی نون آور خونه بودن و جز کار خدمه گی سرمه دوزی و کار دست روی لباس (البته به تمیز ترین و شیک ترین شکل ممکن) انجام میدادن اونم با قیمتی خیلی نازل به دلیل احتیاج! و باید شب تا صبح به خاطر خیلیاش بیدار میموندن.. خودش هم همسر معتادی داشت که بارها ترکش داده بود اما بی فایده بود و در آستانه ی طلاق قرار داشت

اون زمان مدیر فعلی که سمت بالاتری داشت به همین دلایلی و نیاز مبرمی که به کار داشت این خانومو با وجود عدم مطابقت با شرایط خاص محل اونجا آورد و مشغول به کارش کرد

بعدها مادر جان بنده باز بر اساس دلسوزی نشست بهش نصیحت که تو جوونی و مدیر عوض شه شاید اینجا دیگه کاری برات نباشه و بیا شنا یاد بگیر و ناجی و مربی شو ( و من امروز به مامی جان گفتم عجب اشتباهی مرتکب شدی عشقم!) و خلاصه کلی تشویقش کرد و پدر جان هم مسئولیت خاصی داشتن سفارش شونو به مدیر اسبق داده و خواستن ایشون بدون پرداخت هزینه آموزش بگیرن و آماده بشن!

از تمام حواشی و مسائل خاص اون زمان که بگذریم به هر حال ایشون موفق شدن ناجی بشن البته نه سال اول! به گمونم بعد از یک یا دو سال بود!

همونجا هم به کار گیری شدن بر اساس باز دلسوزی و کمک به یک فرد آسیب دیده ی اجتماع و فلان... مدتی کار کردن و بعد از دو سال یا شایدم یکسال البته به دلایلی ناچار به ترک محل شدن و همون زمان باز یکی از ناجی مربیای اسبق که جایی مشغول بودن ایشونو اونجا به کار گیری کردن و با اینکه دو سال بیشتر سابقه کار نداشت اونجا بعنوان سرناجی معرفی شد که این هم کمک خیلی بزرگی به این خانوم بود (اصولا سرناجی باید ناجی درجه یک باشه که بعد از 6سال کار و آزمون مجدد به این نقطه میرسه) هم از لحاظ درآمدی و هم موقعیت کاری شون برای سایر استخرها

این خانوم همون کسیه که گفتم نون و بو میکشه و اگه مال شب قبل باشه پرت میکنه کنار و نمیخوره!!

به هر حال بعد مدتها دوباره شرایط تغییر کرد و ایشون برگشت به استخر.. قبل از اون با هم دوست بودیم !! علی رقم اینکه پدر من مدیر بودن و مثلا دارای موقعیت بالایی و ایشون خدمه اما بعد از این حس میکردم رفتارش یه طوری شده!! و دیگه سرسنگینه.. گذشت و من چندان به این موضوع اهمیت نمیدادم حتی اصلا بهش فکر هم نمیکردم!!

خلاصه که اینجا هم سرناجی شد و گذشت و ماهم ناجی شدیم و شدیم همکار و بعد بنده اولین سالی که برای مربیگری شرکت کردم قبول شدم و ایشون که مدرک مربی نداشتن تشریف بردن شهرستان آزمون دادن (چون مشهد خیلی سخت گیر بودن و هستن و به خصوص اون زمان خروجی کمتری داشت) و قبول شدن و مدرک گرفتن.. در سختی مدرک گرفتن تو مشهد بگم که از تمام همکارای هم سابقه و با سابقه فقط 2-3 نفر از خیلی قدیمیها تو مشهد مدرک گرفتن اونم بعد از دو سه بار شرکت کردن و بین فعلی ها من تنها کسی بودم که بار اول همینجا قبول شدم

و اخیرا هم شنیدم که وقتی قبول شدم افاضات فرمودن همین عده ی اسبق که " باباش با فلانی آشنا بوده صحبت کرده تا قبولش کنن!!!!! " چیزی که در مورد پدر عزیز بنده کاملا غیر ممکنه و در مسائل خیلی مهمتر از اینهم به کسی رو ننداختن

وقتی 3-4 سال پیش عذر مدیر قبلی رو به خاطر تخلفات بیش از حد و سو استفاده از موقعیتش خواستن و مدیر فعلی که عامل ورود این فرد به استخر بود و در سمت بالایی قرار داشت رو به جاش نشوندن همین آدما نشستن دور هم داد سخن دادن که فلانی از اول به خاطر همین دائم اینجا میومده و چقدررر پشت سرش انواع تهمت و بد و بیراه و نثار کردن و حتی همین خانم بی ظرفیت رفت تو روش خیلی زشت باهاش صحبت کرد با صدای بلند و بعدم خیلی سرافراز از اینکه چه کار خوبی کرده!!

و خلاصه اینها از استخر به نوعی اخراج شدن!

گرچه که موقعیت کاری بهتری نزدیک محل زندگی همون شخص براشون فراهم شد و رفتن اونجا ولی همچنان تا تونستن اولا این شخص و یه نفر دیگه بین مدیر اسبق و فعلی که اتفاقا دوستهای قدیمی بودن و بهم زدن و ثانیا دائم در حال بدگویی و ناسزا گفتن شدن..

بماند

همکار محترم به زور دیپلمشو گرفته و خودش بارها اعتراف کرده از درس خوندن متنفره! ولی تو روی خود ما زمانی به دخترهای دانشجو خیلی زشت توهین کرد... ایشون تو کلاسای آمادگی که هر سال برگزار میشه نمیتونه رکوردا رو بزنه همچنان!! و با ارفاق و زورکی و با ارفاق برگه آمادگی شو میگیره اونوقت برای درجه یک که دو سال پیش شرکت کرد و قبول نشد کلی بد و بیراه نثار هیات کرد که فلان و بهمان...

و خیلی جالبه این آدم به قدری خودشو بالا میدونه که وقتی باهاش همکار میشی کاملا برات جا میافته که اون خیلی بالاتر و سرتر از شما و حتی از خیلی از افراد دیگست!!

اینه که بعد از مدتها پی بردن به حقایق اعصابتونو خورد میکنه!!

اون وقتی که میفهمین عجب آدم بی مقداری بوده و چه حرفها و مزخرفاتی پشت سرتون گفته و رفتار ظاهریش طوریه انگار بهترین و بی گناه ترین آدم دنیاست!

و بهترین حال گیری از این آدما کم محلی و آدم حساب نکردنشونه که خیلیم موثره!

انسان هرچی کوچیکتر و پست تر و حقیر تر باشه خودشو مهم تر و بالاتر و سرتر از بقیه میبینه!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۶
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.