کم نوشت
خودمم نمیدونم چرا کمتر مینویسم!؟
شاید درگیریام زیاده.. حتی توی خواب!!
جدیدا دیرتر میخوابم و اغلب پرت و پلا میبینم . باید بگم از خوابیدن فرار میکنم!! تا جایی که چند شب پیش با صدای جیغ خودم و لگدی به خود مقابلم بیدار شدم.. آره خودم بودم! و از خودم ترسیدم.. از خودی که روبروم وایساده بود و نگاهم میکرد.. میخواست بهم حمله کنه..بگذریم
بعد از خبر فوت مادرای ۳ تا از دوستام حالام خبر فوت پدر یه نفر دیگه.. هیچ کس و هیچ چیزی جای اینارو پر نمیکنه..هیچ حرفی برای دعوت به آرامش و تسکین اینا وجود نداره.. وقتی پای تلفن هق هق گریه میکرد جز سکوت چیزی نداشتم.. فقط خداست که میتونه صبری چنان بزرگ بهشون بده و به آرامش یا شایدم عادت برسونتشون
هیچ وقت نمیخوام حتی لحظه ای خودمو جاشون بذارم و بهش فکر کنم.. حتی لحظه ای.. این از سخت ترین لحظات زندگیه
برای خونه مرتب مشتری میاد
باشگاه میرم و دوباره روحیم خوبه
تا دیر وقت کتاب میخونم
کلاس خط خوب پیش میره
شاگردم تو اون یکی استخر کارش خیلی خوبه
کلاس دفاع شخصی برقراره
و اینکه... ما فقط به خاطر خودمون به این دنیا نیومدیم!!