خود خواب آلوده ی من
شاید وقتش باشه قلبا و عمیقا چیزو رو بخوام که حقیقتا تمایلی بهش ندارم!
دندون تیز شده طمع زیاد میبینم اطرافم که آرامشو ازم میگیرن
ولی چطور میشه قلبا چیزی رو خواست و دوست داشت که همون قلبت باهاش یکی نیست!
عاشق پاییز و پارکها و درختا و همه ی زیباییشم.. با تموم اون برگای زرد و نارنجی و قرمزی که زیر پاتن
این حاج حسین ملک هم عجب جاهایی داشته.. چه حالی میکرده.. خدا رحمتش کنه
یه سوال خیلی درگیرم کرده و جوابی براش ندارم!
چطور میشه یه مرد که زن و بچه هاشو دوست داره، زندگیشم خوبه و از همه چیز بخصوص همسرش اظهار رضایت خیلی زیادی میکنه باز میخواد با یه دختر غریبه ارتباط داشته باشه! هرچند ارتباط اصلا فیزیکی نباشه!
بنظرتون تناقض ندارن؟؟
گاهی تو یه موقعیتایی میافتی که خدایی خیلی سخته بخوای به خودت و خواستت غلبه کنی! اونم وقتی که همه چیز مهیاست.. پای اخلاق وایسادن خیییلی سخته
شاید اینم یه امتحانه.. اینهمه امتحان و قبول شدم چی شده که حالا بخوام تو اینم قبول بشم؟؟!!
چقدر خوابم میاد
چرا اینقدر همش خوابم میاد؟؟؟