قاچاقی
۴ روزه از خونه بیرون نرفتم.. امروز دلم خواست برم ولی بازم نرفتم چون یادم اومد جمعه ست و یحتمل همه به سوی طرقبه شاندیز و راه شلوغ!
عصر با بارونی که اومد هوا عالی شد برای پیاده روی اما از خودگذشتگی کردم و مامی رو فراری دادم تا ددی بیدار نشده در آرامش بره و برگرده
و خب وقتی یک آدم بشدت کنترل گر و بشدت غر زننده و بی حوصله و اعصاب در منزل هست باید همینجوری فرار کرد
کسی که مثلا حوصله پیاده روی نداره اما نمیتونه شما رو تنها بفرسته!! و میاد و تمام راه یا غر میزنه یا بد و بیرا میگه...
فکر میکنم به اینکه بابام از زندگی من تو خونه ش بیشتر رنج میکشه یا من از زندگی در خانه ی پدری؟
خدا رو شکر میکنیم که به رغم فراموشی و تمام اخلاقای بدش سالمه
اساتید هم امروز بعد از تهدیدات جدی تر اعلام کردن امکان کار مداخله ای نیست متاانالایز کار کنین،!
خب ایا میمردین دو سه هفته پیش همینو بگین؟
ضمنا فرمودن تقریبا یکماه دیگه هم پروپوزال و باید بدیم
باز فکر میکنم کجای کارو اشتباه کردیم که از شهریور پیگیریم و هنوز نیم قدم هم برنداشتیم چون با این اوضاع عنوان هم باید عوض بشه..
اعتراف میکنم این روزا همش گوشی دستمه طوری که حالم ازش بهم میخوره.. البته تو اراجیف چرخ نمیزنم. یا دارم مطالب مربوط ب رشته و کارم و میخونم یا خودم تهیه میکنم
ولی بازم تهوع اوره...
ماه رمضون اصلا ادم ادینجور همش خوابش میاد.. همینکه خوابت بهم بریزه و ضغفم بگیرت کافیه که برای هر کاری بهانه بیاری
ولی سیر که میشی انگیزه همه کاری میاد سراغت