خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
میگه که : >>> اینقدر حرف داشتم که ترجیح دادم سکوت کنم!!!!! دیگه حتی بهش فکر هم نکردم...............................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۵
سپیدار
همیشه همینطور بوده وقتایی هست که از بیکاری کلافه میشم بعد یهو وقتایی میرسه که از بس کار سرم میریزه کلافه ام! مثل همین الان وقت کم و کلی کار و حوصله هم که هیچی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۳
سپیدار
بدتر از اینم میتونست باشه اما من هیچ وقت تا این حدشم نمیخواستم مطمئنم که خوب یادته
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
خدا نکنه یه آدمی از دعا کردناش دلسرد بشه این یعنی آخر دنیاش!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۶
سپیدار
صبح >>>> حرم + خرید ---------چقدر هوا گرم بود----------چقدر شلوغ بود تا رسیدم شد ظهر غذا و مثلا خواب(هر 5دقیقه بیدار میشم) غذای جوجه ها....... حاظر شدم رفتم عروسی رویا (عروسی که نه البته یه مهمونی چون داشت میرفت خونش) تنها بودم اما رفتم خوبم بود تو حیاط صندلی چیده بودن...خیلی باحال ساعت 8 با آزانس >>خونه = نماز - آبیاری باغچه ها - دوباره حاظر ساعت 9:30 >>> اومدن دنبالم رفتیم خونه آبجی نزدیک 10 رسیدیم تقصیر بابا اینا بود که قبلش رفتن دو جای دیگه سر بزنن .............. غر غر کرد دیگه..... اینقدر خسته بودم که خوابم برد ولی هی بیدار میشم!!!!!! ++دیروز از سر کار که برگشتم (ساعت6) خیلی خسته بودم و خواب آلو (از 5:30 صبح بیدار بودم) شب بابا اینا دیر اومدن منم ساعت 10 دیگه دیدم نمیتونم بشینم رفتم خوابیدم داداش...من>>>>چرا پری خانوم منو تنها گذاشته رفته خوابیده؟؟؟؟!!!!!! بعد از این روزای فرد میارمش !!!!! من :| :| :| روزای فردم کار دارم بیکار نیستم بشینم بیخ دل خانوم :|:|:| (با خودم گفتم و بعد به مامان و بابا) عصری مهمون داریم.دوسشون ندارم.حوصله هم ندارم و در آخر>>>>>>>>>>>> درد از اونجایی شروع میشه که نه میتونی به کسی بگی نه میتونی درمونش کنی. راستی:: احتمال خیلی خیلی زیاد(99%)پرسنل استخر به زودی عوض میشه! یعنی اینکه من.......پَر......... بابا: دیر جنبیدی !!! من :| :| :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۱
سپیدار
اگه اینجا حق رای نداشتیم یا فقط خانوما نداشتن هزار جور سر و صدا و شورش میکردن تا همچین حقی رو بگیرن حالا که داریم نمیخوان آدمیزاد همینه دیگه تا چیزی رو نداره خودشو به آب و آتیش میزنه که به دستش بیاره وقتی فهمید دیگه تو دستشه نمیخوادش.....به همین راحتی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷
سپیدار
تجربه ی خوبی بود خیلی خیلی گرم اما خوشایند.....کاریو که دوس داری سختیاشم دوس خواهی داشت دارم آموزش مربیم میبینم !!! آخه یکی از مربیا باردار شده و من کمکش میکنم و بعدها که نتونست بیاد من جاش هستم اینم خیلی تجربه ی خوبیه فقط کاش میتونستم با بچه ها برم آزمون بدم بیرجند...... هر چی خدا بخواد دیگه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۹
سپیدار
از فردا 8 صبح میرم سرکار البته 8-9 روز اولش که کارورزیه این کارورزی دیگه نمیدونم چه صیغه ایه از خودشون درآوردن فقطم تو استان ماست :| همه رو به زور میفرستادن موج و کاشف به عمل اومد که بله آقا با مجموعه موج زد و بند و بده بستون دارن ایشون به یه کارورزی من در آوردی درست کرده و هر دوره 20-30 نفر و مفت و مجانی میفرسته واسه اونا کار کنن (بیگاری) اونام یه پورسانتی به ایشون میدن!!!!!!! موجهای آبی یه استخر بزرگ و خارج از استاندارد بماند که چقدر آلودگیش زیاده و تحت هر شرایطیم ناجی و مجبور میکنن وارد آب بشه!!!! اینقدر کار زیاده و شرایط کاریش سخته که من میشناسم کسایی که اونجا با درآمد 700-800 اومدن بیرون چون نتونستن تحمل کنن! و همه کسایی که اونجا کار میکردن به اتفاق میگن کارورزی اونجا ینی بیگاری! یعنی مث یه خدمه باید همه کار بکنی با اون وسایل بازیم که داره دائم مصدوم میده که هی باید بکشی بیرون از آب خلاصه من که تاحالا زیر بار نرفتم! فعلا هم کسی هست که پشتم باشه.ایشالا قراره عوض بشه این آقای محترم!!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۶
سپیدار
بدتر از اتفاقی که میافته میدونی چیه؟؟؟؟ اینکه اطرافیانت موضوع رو بدتر و حتی خیلی بدتر از اونی که بوده و هست جلوه بدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۱
سپیدار
گاهی وقتا یهو یه چیزی که شاید خیلیم بزرگ نباشه اینقدر ناراحتت میکنه که حسابی بهم میریزی فقط موضوع همون یه لحظه نیست! این طوفان نتیجه ی جمع شدن گرد و خاکاا تو یه مدت زمان خیلی طولانی بوده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۶
سپیدار
اون روزی که مسافرت و پیچوندیم از اصفهان برگشتیم..... گفتم نمیدونم چی شد یهو بابا گفت برگردیم! فقط یه شب تا روز بعدش ظهر اصفهان بودیم! گفت وقتی تو خونه یه نفر دیکتاتور باشه همین میشه دیگه خودش تصمیم میگیره و خودشم اجرا میکنه... ماهم یه دونه از اینا داریم توخونه..... اون روز از حرفش بدم اومد گفتم چطور جرات میکنه؟؟؟ ولی از اون روز تا همین امروز دائم شرایطی پیش اومد و داره میاد که دیدم حق با اونه! متاسفم که اینو گفتم ولی واقعیته..........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۶
سپیدار
از بچگی خیلی بدم میومد وسایل شخصیمو یا اسباب بازیامو بدون اجازه از خودم بدن به کسی! حالا چه دائم چه موقتی دوتا جوجه خریدم که بزرگ کنم :)) دو تا خاصیت داشته برام تا حالا: 1- شبا معمولا زود میخوابم چون میدونم صبحا مجبورم با صدای اینا دیگه 7 بلند شم 2- وقتای اضافیمو میگیرن و طوری مشغولم میکنن که وقت نمیکنم به چیزای ناراحت کننده فکر کنم چون همش تو فکر اون دوتام واسه اینکه دائم صداشونو میشنوم.... هدفمم از خریدن اینا همین دومی بوده و ... واسه اینایی که نمیدونن چرا من این دوتا جوجه رو خریدم خنده دار و احمقانه به نظر میاد مهم نیست مهم اینه که من خیلی دوسشون دارم.الان 9روزه که پیشم هستن خیلی مراقبشونم امروز همسایه مون زنگ زده که نوم از صبح همش گریه میکنه میشه جوجه هاتونو بدین ببرم یه کم پیشش؟؟؟ :| مامان منم طبق معمول بدون اینکه اصلا از من بپرسه یا حتی بگه اونا مال منن واسه اینکه دلشون نشکنه سریع برداشت بردشون :| الان یک ساعته که اونجان :|:|:| اعصابم خورده اول از اینکه مامان مثل همیشه اصلا از من اجازه نگرفت ....... دوم اینکه جوجه های بدبخت من دست یه بچه 8-9 ماهه در چه حالین الان؟؟ :| آخه اینم چیزیه که بری از کسی قرض بگیری؟؟؟بعدم بدیش دست بچه؟؟بابا اینا موجود زنده ان خب.....چرا هیچ کی نمیفهمه موجود زنده جون داره.درد میکشه..... حالا بعدم که بهشون میگم فقط توجیهات الکی برا من میارن و به حال من تاسف میخورن........... وقتی یه جا زندونی باشی حتی ملاقاتیات تو شرایط و زمانهای خاص باید بیان ببیننت بعدم استرس اینو داشته باشی که کی پاشن برن؟؟؟ خودتم که کلا ممنوع الخروجی جز با خودشون! ارتباطت با همسنای خودت قطعه از علایقت باید فاصله بگیری چون دوس ندارنـــــــــــــــ! نه مهمونی نه گردش نه تفریح........ تو موندی و یه اتاق و یه کامپیوتر و یه چرخ خیاطی کارت میشه کار با چرخ....تفریح و دوستاتم میشن یه دنیای مجازی بی سر و ته بعد هی میشینن ازت ایراد میگیرن که تو معتاد اینترنتی تو جوجه بازی.... از شنبه روز در میون میرم استخر واسه کار ناجی از 8صبح تا 6 بعد از ظهر یا شایدم 7 8-9 روز اولش کارورزیه میگن وقتی میای نباید خسته باشی!نباید بی حوصله باشی! نباید سر درد باشی! اگه همونجا گفتیم بریم بیرون باید پاشی بیای هرجا بود! باید همیشه با ما هماهنگ باشی.......اگه غیر از این باشه حق نداری بری وای خدایا مگه من آدم نیستم؟؟؟؟؟ مگه واسه خودم شعور ندارم؟ زندگی ندارم؟ از این همه باید و نباید خسته شدم حالم بهم میخوره دیگه بچه ها دارن دسته جمعی میرن بیرجند واسه مربی آزمون بدن و مدرک بگیرن ولی من مثل همیشه ......... باید بشینم تا شاید .........لعنت خدایا من حتی واسه خودم خلوت و تنهایی ندارم دائم باید پاسوز اینو اون بشم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۵۹
سپیدار
وقتی اینقدر مشغله داری که وقت نمیکنی یا یادت میره!قول نده لطفا! بعد این هم مدت تازه میگه :اااااااااااااااا باید حتما بری موج؟؟؟ خب پس زودتر برو که تموم شه تا قبل از تابستون به شلوغیا نخوری :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۹
سپیدار
یکی از خوبیای روزه گرفتن اینه که دیگه به چیزایی که فکرش ناراحتت میکنه حال نداری فکر کنی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
میگن تصمیم خودته! ولی حقیقت این نیست وقتی ناچاری نهایتا از بین لیستی که جلوت میذارن غذاتو انتخاب کنی! حتی اگه غذای دلخواهت تو اون لیست نباشه اون غذا رو میخوری به 2 دلیل: 1- سیر بشی(مجبوری سیر بشی) 2- با همراهات هماهنگ باشی (مجبوری هماهنگ بشی)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۲
سپیدار
خیلی هوس کرده بودم جوجه داشته باشم جوجه مرغ دو -سه روز پیش برام یه جوجه آوردن! خیلی بی حال بود بهش آب و غذا دادم.کلیم نازش کردم....صبح روز بعد تو دستم جون داد و مرد..............اونقدری که انتظارشو داشتم ناراحت نشدم........ واسه کارورزی نجات غریق زنگ نزدم هنوز! میترسم دیر بشه و کار از کار بگذره! ولی خب مربیم یه چیزایی گفت و یه قولایی داد.....خدا کنه یادش نره فقط! دوستم بعد مدتها اومد مشهد ولی نشد برم ببینمش......چه بده که یهو همه چی بهم گره میخوره حتی حال و هوات به قول و قرارات از اون وقتاست که هیچ آرزویی ندارم واسه خودم بعضی آدما وظیفه شون اینه که با اومدنشون بهت یادآوری کنن تنهایی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۷
سپیدار
یه روزاییم پیش میاد که دلت واسه کسایی که یه زمانی میشناختیشون تنگ میشه حالا هرکی هرجا حتی اگه خودت رونده باشی شون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۳۷
سپیدار
امروز با سیمرا بالاخره قرار گذاشتیم و رفتیم زیست خاور که بیشتر مغازه هاش نمیدونم چرا بسته بود و بعدشم رفتیم کوهسنگی تا خود کوهسنگی پیاده رفتیم(هر موقع میرم کوهسنگی یاد یه نفر میافتم که خونه شون اونجاها بود P:) اصلا یادم نبود تا اونجا کلی راهه.... در عوض اونجا که رسیدیم از بستنی فروشی اصغر مشتی دوتا بستنی قیفی خفن خریدم و نشستیم خوردیم خیلی بزرگ و زیاد و خوشمزه و خوشگل بود :)) اصغر مشتی کوهسنگی معروفه آخراش دیگه هم زیاد بود دلمو زد هم داشت از همه جاش میریخت که مجبور شدم ترکش کنم و بندازمش تو سطل قبل از اینکه تمام لباس و کیف و کفش خودمو دوستم و کاملا باهاش پر کنم :)) تازه تو این عکسا یک سومش خورده شده تا وقتی که رسیدیم یه جا پیدا کنیم تو سایه بشینیم چقدر این بیرون رفتنای دوستانه میچسبه....لااقل هفته ای یه بار شدیدا نیاز دارم کاش میفهمیدن...........کاااااااااااااااااااش خدایا شکرت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۸
سپیدار
این چند روز خیلی به این مدتی که گذشت فکر کردم از اول این زمان سه ساله که تصمیم گرفتم قطعی شرکت کنم اتفاقایی که افتاد و یک سالی که از همه چیز عقب موندم...................باز دوباره شرو کردم....... آدمایی که اولش بودن اما آخرش حسرت تبریک گفتنشون به دلم موند........ اونایی که خیلی اصرار داشتن قبول شم و چقدرم خوشحال شدن...شاید بیشتر از خودم چقدر زمان زود میگذره به قول شاعر که نمیدونم کی بوده.......زمان غارتگر عجیبیست........... بعد از این چی میخواد بشه دیگه؟؟؟ بازم تکرار اما با یه شکل متفاوت....با یه بخش اضافه شده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۰۱
سپیدار
دیشب خواب دیدم نتایج اومده ولی هی میگن تو از این موارد نمره اول و نیاوردی! با ناراحتی پرسیدم ینی رد شدم؟؟؟؟؟ میگفتن حالا نه ولی باید صبر کنی................ صبح بهم خبر دادن قبول شدم اونم بدون ارفاق! از 36 نفری که قبول شدیم 6-7 تامون بدون ارفاق قبول شدیم خدایا شکرت همگروهیامم همه قبول شدن ♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۵۶
سپیدار
یه مدرسه ی ابتدایی دخترانه دولتی (شاید فقط یکی از چند تا) جشن روز معلم و اینطوری برگزار میکنن: به بچه ها روز قبلش میگن با خودشون لباسای مهمونی بیارن بچه ها هم لباس میارن مدل به مدل......... موهای آنچنانی و ...... معلمای مهربونم تو کلاس ضبط و روشن میکنن و بچه ها هم حسابی میزنن و میرقصن! این وسط اگه بچه هایی باشن که اهلش نباشن کاملا منزوی میشن و مورد تمسخر دوستا و حتی معلمشون! قرار میگیرن!!!! ...........................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۳۰
سپیدار
بالاخره امروز رفتیم به میزبانی زالوهای عزیز درست مثل یک جراحی حدود 1 ساعت (کمتر) طول کشید اینا هی خون مارو خوردن و از گوشه دهنشون این خونا سرریز شده بود رو صورت ما :)) فقط اولش یه کمی سوزش داشت اینقدر که کمی اشک در گوشه ی یک چشم جمع شد منطقش هم در ناحیه ی سینوس ها بود دیگه .زیر دو چشم در دو طرف بینی و بین دو ابرو الان یه عالم پنبه رو صورتم جسبیده که نمیتونم درست ببینم :))))  خیلی قشنگ شدم به دختره گفتم به همه میگم دماغم و عمل کردم :))) به قول آبجیم این حجم پانسمان نشون میده که کلا ریشه کن کرده باشمش :)) زالوهای بیچاره بعد از اینکه حسابی خوردن و افتادن خانومه مینداختشون تو یه ظرف و روشون نمک میریخت و اونا هم همونجوری جون میدادن و تمام خونای خورده شده هم ازشون میریخت بیرون :( خیلی صحنه ی دلخراشی بود اینجاست که میگن ابر و ماه و مه و خورشید و فلک در کارند ...... به این دلیل اینارو میکشن بعد از اتمام کار چون اون زالو خونشو به مرور پس میده و دوباره میره سراغ یکی دیگه واسه اینکه از یه زالو دوبار استفاده نشه و بهداشتی باشه بعد از کار اول میکشنش نتایجم که هنوز نزدن :| اه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۰۴
سپیدار
باید بارم را ببندم و از این شهر بروم سخت دلگیرم انگار حاکم شهر حکم به رفتنم داده اما با دست و پای بسته خدایا هی میگی نا امید نشین! خب بگو الان چه جوری امیدوار باشم؟؟؟ چیزی که نخواسته بودم و گذاشتی تو دامنم حالام نه میدی نه میگیریش! من که میدونم آخرشم به بدی تموم میشه..... گاهی فکر میکنم اون دعاهایی که مستجاب میکنی دعاهای ماها نیست نه خودت کارمو درست میکنی نه این واسطه هایی که گذاشتی برامون چیکار باید بکنم که تو این مدت نکردم؟؟ در کدوم خونه رو بزنم که جواب بگیرم؟؟؟  این چه درد بی درمونی بود که به جونم افتاد نه میتونم بگم چه مرگمه نه خودم میتونم کاری بکنم نه تو کاری میکنی............... حالا به چی امیدوار باشم؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۲۱
سپیدار
اغلب فکر میکنیم معلمها فقط اونایی هستن که تو مدرسه و دانشگاه دیدیمشون یا تو هر آموزشگاهی غیر از مدرسه و دانشگاه.... اینا معلمای رسمین که تو زندگی خیلی بهشون مدیونیم اما تنها این دسته نیستن همه ی آدمایی که در طول زندگی باهاشون برخورد میکنیم حتی برای چند لحظه معلم ما هستن همه ی کسانی که ازشون حتی از یه رفتار ساده شون چیزی یاد میگیریم معلممون هستن اونایی که به هر دلیلی وارد زندگیمون میشن چه شادمون کنن و چه غمگین چه بمونن و چه ترکمون کنن حتی کسایی که حضورشون اونقدرا محسوس نیست همه ی اینا بهمون درس میدن همه ی شمایی که تو این دنیای به اصطلاح مجازی هستین چیزای زیادی بهم یاد دادین از همه تون ممنونم معلمای عزیزم ♥♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۴۰
سپیدار
روز زن و روز مادر مبااااااااااااااارکـــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــــــــــــــــــ... تمامی عشق در همین یک کلمه است مــادر اونایی که هستن سایه شون برقرار در صحت و سلامت کامل و اوناییم که نیستن روحشون شامل لطف و رحمت و آمرزش خدا انشاالله
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۵۴
سپیدار
چقدر این انتظار سخته! به خصوص وقتی چپ و راست ازت میپرسن چیکار کردی؟؟؟ گوشیم که کلا سایلنته و جواب نمیدم سایت دو روزه که کلا قطعه فردا با رویا میریم بیرون بعد از مدتهاااااااا همون خیابون خسروی...جایی که من خیلی دوسش دارم................................ فردا شب خواهر و برادر تشریف فرما میشن شب اینجا جهت تبریک عید و روز مادر و البته به صرف شام دیشب خواهرم اس داده سور و سات و به پا کن پرسیدم تو از صبح میای؟؟ گفت شاید .واسه چی؟ گفتم که بیای سور و ساتو آماده کنی دیگه :))))) چهارشنبه هم عروسی نفیسه است به صرف شام :)) دوستم تقریبا هر موقع من آنلاین میشم میبینم که هستش(البته من زیاد نمیشم و زیادم نمیمونم) ولی هیچ وقت حتی یه سلامم نمیکنه.میدونم چیکار میکنه!!! ای روزگااااااار اونوقت الان دیدم برام آفلاین پیغام گذاشته:سلام.خوبی؟ کجایی؟کم پیدایی نگرانت شدم !!!! :| :| :| یعنی باور کنم؟؟؟؟؟ اصولا تا باهام کار نداشته باشه سراغمو نمیگیره ولی خب بی خی خی جواب ندادم اینم یه جوک: یه یارو میره با پژو ۲۰۶ مسافرکشی ۴ نفر رو سوار میکنه بعدش خیلی تند میره . اولی میگه آقا خیلی داری تند میری . راننده میگه تا حالا ۲۰۶ داشتی ؟ طرف میگه نه . میگه : پس خفه شو . همین طور سرعت رو میبره بالا و تا نفر سوم همین جواب رو میده . چهارمین نفر میگه آقا خیلی تند میری . میگه تا حالا ۲۰۶ داشتی . میگه : آره . راننده میگه : پس تورو خدا بگو ترمزش کدومه :))))))) دلم با هر تپش با هر شکستن داره میفهمه که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه........... خداوکیلی این خواجه امیریم صدای خوبی داره.آهنگاشم اغلب قشنگن ولی حتی آهنگای شادش ه سوزی توش هست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۳۳
سپیدار
یکی از این همگروهیای دوره ی نجات که خیلیم پر حرررررررررفه و تمام دوره رو اعصاب بود! جمعه که داشت خداحافظی میکرد میگه بچه ها باز قرار بذاریم همدیگه رو یکی دو روز دیگه ببینیم !!!! حالا باز اون سه تا شرایطشون تا حدی به هم میخوره متاهلن و هر کدوم یکی دوتا بچه دارن.سناشونم که خب بالاست دیگه از صبح سه بار زنگ زده منم گوشیمو گذاشته بودم رو سایلنت که بعدا اگه گفت بگم نشنیدم صداشو رو سایلنت بوده تا حالا که جوابشو ندادم چون اصلا حرف مشترکی باهاش ندارم!خیلیم خوشم نمیاد ازش(از اخلاقاش) میدونم که حرفاش کلیش تکراری و بیخوده زیادم حرف میزنه ******* یکی از دلایلی که وضعیت بعضی زندگیا نا به سامان میشه همینه!خانومایی که دائم گوشی تلفن دستشونه و با هرکیم دوست میشن سریع صمیمی میشن و بیش از حد با هم قاطی میشن و هر چیزی رو میگن و به زبون میارن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۳۴
سپیدار
چندان حس خوبی ندارم به شدت خسته ام از خودم راضی نیستم !!!! چند جا سوتی دادم! خدایا خودت میدونی دیگه ♥♥....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۵
سپیدار
از دیشب کم کم استرسم شروع شده و الان همینجور داره زیاد میشه تا فردا که آزمونو میخوام بدم....... کاش یکی دوتا بود آخه این آزمونه................ چند روزه به خودم میگم:اینهمه خودکشی کردی تو این چند ماه دیگه هرچی باید یاد میگرفتی یاد گرفتی خداوکیلی کارمون از بقیه گروه ها خیلی بهتره! خب دیگه بقیه ش دست خداست خدا کنه خداهم بخواد♥♥♥ حالا من دارم تو خودم مث دیگ سرکه میجوشم ...یه تعدادی هستن میگن ما تو رو میبینیم آروم میشیم از بس ریلکسی و آرامش داری :| :| معیار انتخاب شدنم در گروه فعلی هم همین بوده که روز آزمون ورودی 1:رکوردام خیلی خوب بوده 2: اصلا استرس نداشتم :| :| هیچ موقع دیگران نمیفهمن منم استرس دارم :| وقتی میگم استرس دارم میگن تو اصن میدونی استرس چی هست؟؟؟؟ بعد استرسم بیشتر میشه:| پناه بر خدا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۵:۵۳
سپیدار
امروز جلسه نهایی CPR بود خود مدرس اومد(خیلی خانوم خوبیه واقعا حس خوبی بهش دارم) خیلی عالی توضیح داد+اینکه یه عده نبودن و کلا ساکت تر بودن بچه ها باید ممنون شایسته باشم که دو روز پیش خونه یکی از بچه ها باهامون کار کرد (مال دوره قبل بوده که افتاده) خیلیم خوب کار کرد فردا آخرین روز تمرینه .به شدت خسته و خواب آلودم این روزا و روز جمعه از 8صبح با آزمون کتبی شروع میشه و تا...ادامه داره (یعنی همه ی مواد امتحانی در یک روز) به نظر من که خیلی خوبه ایشالا اینو که قبول بشم باید به فکر تمام کارایی که تو این مدت عقب انداختم باشم + همچنان وظیفه ی خطیر ناجی بودن البته به طور رسمی ******* CPR خیلی خیلی مهمه یاد داشتنش و میتونه تو شرایط حساس جون آدمای زیادی رو نجات بده فکر میکنم همه باید برن یاد بگیرن! حداقل تو هر خانواده یک نفر باید بلد باشه (بعدا بیشتر توضیح میدم) و یه مورد دیگه:: اگه جایی کسی نیاز به کمکهای اولیه داشت (مخصوصا تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی=CPR) اگر اونجا هم پزشک بود و هم امدادگر شما از امدادگر کمک بخواین! چرا؟ چون متاسفانه پزشکان ما چون عموما با وسایل کار میکنن و در هر مورد آسیبهای بیشماری و بلدن و در نظر میگیرن نمیتونن مثل یک امدادگر عملیات نجات و انجام بدن.تا جایی که حتی ممکنه مصدوم رو به کشتن بدن! نکته ی مهم : چه قبول بشم چه نشم به خاطر اینکه کمکهای اولیه و CPRرو تو این دوره یاد گرفتم هرجایی و هر موقعیتی که باشم و کسی نیاز به کمک داشته باشه باید حتما اقدام کنم فقط امیدوارم اگر چنین موقعیتی پیش اومد نترسم و کارمو درست انجام بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۱۴
سپیدار
اونطور که از دوره های قبلی شنیده بودم: مفاد امتحان عملی در طول دوره بعد از هر آموزش به فاصله ی 2-3 روز گرفته میشد امتحان تئوری یه روز جداگانه بود (حدودا یه ساعت طول میکشه) و آزمون سی پی آر یه روز جدا چون برای هر گروهی 1ساعت طول میکشه! و ما 9 تا گروهیم و حالا کاری کا ما باید این دوره انجام بدیم: تمام آزمونها روز جمعه از صبح تااااااااااااااااااا..........؟؟؟ ظهر داشتم میگفتم ترجیح میدم همه رو یه روز بگیرن و تموم شه! بعد از ظهر خبرش اومد که همینطورم میشه هرچند بعدش کاملا جنازه ایم و معلوم نیست تا کی طول بکشه اما از اینکه چند بار بری و بیای بهتره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۳۵
سپیدار
1- فردا ساعتی که بچه قرار گذاشتن برن تمرین من نمیتونم برم چون مهمون دارم=====>افتضاحه چون من دعوتشون نکردم 2- جمعه کلاسمون ساعت 3- 6 برگزار میشه!!!! اونم یه جای خیلی دور حالا این بماند همون جمعه شب نامزدی دعوتیم... با چشای قرمز و قیافه ی خسته و تابلو باید برم بشینم! باز خوبه به صرف شامه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۷
سپیدار
یه چیزو خیلی دوس دارم اینکه وقتی نمیدونم دقیقا چیزی که میخوام یا چیزی که نمیخواد برام بد یا خوبه؟؟؟؟؟ بگم خدایا به من چه اصن خودت یه کاری کن اونی که باید بشه،بشه و بعد هم همون بشه مثل امروز بنا به دلایلی باید یه مکان خیلی دور میرفتیم که اصلا نمیشناختیمش و قرار بود وسیله ای در اختیارمون بذارن که اونم قطعی نبود! و به دلایل دیگه ایم من ترجیح میدادم که اونجا یه جوری بهم بخوره و نشه! در یک حرکت خیلی منطقی همونی شد که میخواستم یه روز دیگه...یه جای نزدیک و مطمئن با هزینه کمتر خدایا شکرت خب لطفا بقیه شو هم همینجوری پیش ببر دیگه!!!!!! ********************** میگم درس خوندنم عجب کار سختیه هااااااا من چه جوری رفتم مدرسه و درس خوندم؟؟؟ :| چه جوری دانشگاه قبول شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :O  :| لابد برا همین ادامه تحصیل ندادم دیگه! این کتابای نامرد و تا میگیرم دستم خوابم میبره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۸:۴۸
سپیدار
این یکی دو هفته ی آخر چقدر طولانیه..... تصویر مبهمی از روز امتحان کارایی که باید انجام بدیم تو ذهنمه حقیت اینه: دوست دارم این روزا بگذره و به چیزای دیگه ای فکر کنم مثلا اینکه قبول بعضی واقعیتها خیلی سخته!! یه روزی خدا رو برای خودم بین یه دوراهی قرار دادم! هر دوش چیزایی بودن که با تموم وجود خواسته بودم نه همینجوری الکی و رو هوا خدا اولیشو نداد اما دومی شد نمیدونم اونم خدا داد یا وسوسه ی شیطان بود یا فقط یه آزمایش بود یا............... نمیدونم و همینه که عذابم میده من که با خدا شوخی نداشتم ! یه فضای بزرگ تهی تو وجودم حس میکنم سر هر چیزی میرم فقط دوست دارم که زودتر تموم بشه مثل این روزا مثل مهمونی پس فردا یا حتی جمعه موعظه هایی که شنیدم اینقدر جورواجور شدن که گیجم کردن نه نه من خوبم ! چیزیم نیست! فقط کمی از خدا دلگیرم بین شدن و نشدن رهام کرده انگار نه میده نه میگیره مثل یه تابلوی نقاشی که دستت به طبیعت بکر و زیباش نمیرسه اما اجازه داری با حسرت نگاهش کنی! ************************** من قبول میشم اما درد من این نیست و با این هم تموم نمیشه ولی قبول میشم به هر حال
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۵۱
سپیدار
آدما رو باید از توهم خارج کرد هم خودت راحت میشی هم اون آدم یا ادمها کاش زودتر به این موضوع فکر کرده بودم!! گفته بودم ولی....شنیدن کی بود مانند دیدن؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۱۱
سپیدار
اگه میخوای دعاهات مستجاب بشه.....همیشه شکرگزار باش نه شاکی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۰۹
سپیدار
پروردگارا! به حرمت اشکهای حسن(ع)و حسین(ع) از گناهان شیعیان ما درگذر بخشی از مناجات حضرت فاطمه(س)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۹
سپیدار
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز.... بگذارید هواری بزنم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۷
سپیدار
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله ها را یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۱
سپیدار
امروز خانوم مقدم گفت جمعه ی آینده کلاس داریم واسه "CPR " خداکنه بهمن نباشه .... خیلی دوره و بدمسیره و ناچارا بابا باید منو ببره و .......... مخصوصا که امتحانمونم احتمال خیلی خیلی زیاد بهمن باشه آخ گفت هفته ی بعدش امتحانه! هنوز استرس چندانی نگرفتم ولی نزدیک که بشه میگیرم نمیدونم با این هم گروهیای بی عقلم چیکار کنم؟؟!! یکیشون خوبه اما اون دوتا اصلا نرمال نیستن راه میافتن به کار بقیه بچه ها ایراداشونو میگیرن و فضولی میکنن هرچی بهشون منو شایسته میگیم نکنین این کارو خوششون نمیاد. نمیفهن!!!! اصلا ملاحظه نمیکنن شایسته امروز بهم گفت ایشالا زودتر تموم شه دوره و هرچهارتامون قبول شیم از دست هم خلاص شیم واقعا من نسبت به اون دو تا چنین حسی دارم بی عقلا هر روز میخوان تمرین کنن امروز گفتم اشتباهه نیرومون تحلیل میره واسه رکوردای خروجی میمونیم موقع بک بورد که میشه وقتی تخته رو برمیدارن میخوان همه شون (یعنی همه گروهمون) یه دور تو همه پستها قرار بگیرن بعد بدن به گروه بعدی خب خیلی نامردیه چون اصلا چنین وقتی نداریم !!! زهرا از این اخلاقا داره که دوس داره همه جا جا بزنه و فک میکنه زرنگیه امروزم با مریم سر بک بورد با دوتا گروه دیگه جر و بحث کردن......خیلی بد شد چقدر این روزا دیر میگذره.............................................................حسته ام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۴۸
سپیدار
خدایا به همه کسایی که اطراف ما هستن و باید!!!!! حرفامونو بشنون گوش شنوا بده لطفا نه فقط زبانی برای سخنرانی های تکراری و بدون عمل....... خسته شدم از بس پرسیدن و جواب دادم و نشنیدن و آخرش کاریو کردن که خودشون میخواستن بعد از این دیگه نه میشنوم نه جواب میدم سوال و جواب هر دو روشنن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۸
سپیدار
برام قابل درک نیست چطور بعضی آدما میتونن اینهمه پر رو باشن و دائم خودشونو به این و اون بند کنن!!!!!! مث یکی از هم گروهیام اوایل یه سره زنگ میزد بهم ولی من هیچ وقت زنگ نمیزدم چون کاری باهاش نداشتم !!!! اصلا دلیلی نمیبینم وقتمو پای تلفن هدر بدم با یه آدم وراج که فقط میخواد حرف بزنه اینم که دیگه آخرشه..... یه بار گفت خب توام زنگ بزن دیگه همش من زنگ میزنم شارژم تموم میشه....گفتم خب اس ام اس بده واسه هر قرارمون لازم نیس زنگ بزنی که!!!! چند بار هی اینو به شیوه های مختلف گفت...یه بارم گفت تو دلت برا من تنگ نمیشه وقتی منو نمیبینی بهم زنگ بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :| :| :| :| گفتم من با تلفن مشکل دارم اصلا دوس ندارم وقتمو پای تلفن بذارم درضمن هیچ وقتم بیکار نیستم همیشه کارای مهم تری دارم حالا فعلا که مدتیه خدارو شکر زنگ نمیزنه دیگه کار داشته باشه یه اس میده و تموم زیادم سوال میکنه (فضوله) اوایل نمیشناختمش بهش گفتم خیاطی بلدم.....دیروز میگفت میخوام برات پارچه بیارم بعدا که برام مانتو بدوزی!!!!!! دقیقا خونه شون اون سر شهره و من این سر شهر با اتوبوس یک ساعت راهه! تازه گفت مجانیم بدوز....بهش رو ندادم اگه بازم بگه قشنگ حسابی میزنم تو ذوقش که دیگه تکرار نکنه خیلیم زود صمیمی میشه و هر حرفیم به زبون میاره از جمله فحش با شوخی و خنده !!!! هیچ خوشم نمیاد! امروزم یه چیزی راجع به اینکه تو استخری که تمرین میکردم آشنای نزدیک دارم و..... گفتم (چون میدونستم تا وقتی ما نیاز داریم به استخر اون استخره در حال تعمیراته و باز نمیشه گفتم) سریع پرسید کجاست و مدیرش اسمش چیه؟؟؟ گفتم الان که تعطیله ت اوقتیم ما تمرین داریم اون همچنان تعطیله...گفت عیب نداره به هر حال آدم خوبه شناس داشته باشه یه موقعی واسه تخفیف و ..... انگار استخر ارث بابای طرفه که به این تخفیف بده البته اینم از سرش در میارم خدا رو شکر شماره ی خونه مونو نداره به محض تموم شدن دوره و قبول شدنم باید مدتی اون یکی سیم کارتمو که شماره شو بهش دادم خاموش کنم که دست از سرم برداره شاید یک ماه! البته قبل از تموم شدن دوره باید حسابی بهشو بفهمونم که دور منو اون چیزایی که راه راجع بهشون فکر میکنه رو خط بکشه! مثل جریان تلفن خیلی حرص میخورم ازش...یه آدم وراج و پر حرف و بی فکر و بی ملاحظه که خودشو خیلی بهتر از بقیه میدونه و تو این گروه 4نفره ی ما این 30 ساله و متاهله و دوتا هم بچه داره و اون دوتای دیگه هم 39 ساله ان و هر کدوم یکی دو تا بچه دارن و هر سه هم دیپلمه اونا از این عاقل ترن اصلا مثل این نیستن این یکی و یکی از اون دوتا دوره قبل هم بودن و تو امتحان خروجی رد شدن اون یکی خیلی از این بهتره و ریزه کاریا رو خیلی عالی به من یاد میده سر گروهمونم همونه اما این توهم داره که از اون بهتره و دائمم وسط حرفش میپره............ جالبه که هر سه تامون با هم تصمیم گرفتیم اون سرگروه باشه حتی خود اون 30 ساله هه اول گفت خدایا شرشو از سرم کم کن مثل بقیه ی آدمایی که شرشونو ازم برداشتی و امروز هیچ رد و نشونی ازشون نیست....آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۱
سپیدار
لباس یعنی پوشش یه جور پوششم پوشش دادن عیبهاست ما وقتی لباسی رو انتخاب میکنیم به این توجه میکنیم که اون لباس زیباست یا بهمون میاد یا نه؟ همه ما ( که کم و بیش ایراداتی داریم) که خیلی چاق یا لاغر یا قد کوتاهیم....از عیب خودمون بدمون میاد هرچند شاید واقعا نقشیم توش نداشته باشیم و تلاشم میکنیم که رفعش کنیم حالا با این وجووووووووووووووووووود در عجبم که چطور میشه یه عده با همین عیوب آشکار لباسایی میپوشن که به جای پوشوندن عیبهاشون اونارو بیشتر نشون میدن!!!!!!!!!!!!!! یعنی این روزا اینکه به روز باشی و هرچی مد شد و حتما داشته باشی و بپوشی در اولویته بسیار بالاییه حتی اگر اون لباس خیلی زننده و ناجور نشونت بده!(مخصوصا و مخصوصا خانوما) این بی عقلی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۱
سپیدار
میگفت: تا حالا همش فکر میکردم اسیر اختلاف طبقاتی و خودخواهی اطرافیانمون شدیم که اینجوری شد..... ولی مدتهاست هرچی فکر میکنم میبینم نه! اینا بهانه بود من فقط اسیر نقاشی طبیعتم شدم و بس.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۱۹
سپیدار
اسفند فکر میکردم تا  عید تکلیفم روشن میشه ................ولی نشد الان فکر میکنم تا آخر فروردین دیگه تموم میشه و راحت میشم.............امیدوارم این یکی دیگه بشه...خوبم بشه آنی مدرک نجات غریقشو گرفت دایی میگفت منو اون شرایطمون تقریبا مث هم بود...هردومون شنا رو از سن کم شروع کردیم و خیلیم دوست داشتیمش و دوست هم داشتیم که مربی یا ناجی بشیم ولی یه تفاوت اساسی بین ما دوتا بود! اونم اینکه باباش همیشه تشویقش میکرد که بره دنباله شو بگیره و مدرکشو بگیره ولی من همچین مشوقی که نداشتم بماند....بابا همش میگفت و هنوزم میگه به چه درد میخوره؟؟؟ ولش کن.... جالبه که باباهامونم جفتشون ورزشکارن و دوست و همکار .............. با اینهمه تفاوت اون تهرانه و من مشهد آنی مسابقاتم شرکت میکرد و مدالم داره به تشویق باباش و من فقط یکی دوبار شرکت کردم و بار دومم مدال گرفتم اما نخواستن که ادامه بدم............................... چرا علاقه ی من باید بشه مایه ی عذابم؟؟؟ کی این شب بیداریا تموم میشه...نمیدونم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۵۰
سپیدار
بابامو دوست دارم آدم خوبیه...مرد خوبیه...اما........... این روزا و شاید از مدتی پیش رفتاراشو که میبینیم به تنها چیزی که فکر میکنم اینه: چرا باید ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اول زندگی همه معمولا خوبه الانه دیگه پدر مادر و خواهر برادرا نزدیکن و اغلب تنها نیستی و...... ولی پا که به سن میذاری و هرکی میره دنبال زندگی خودش...دیکه بچه ها مث سابق شب و روز پیشت نیستن دوستات نیستن وقتی میگن همسر از هرکسی بهت نزدیکتره یه دلیل بزرگ ازدواجم همینه که تنها نمونی دیگه.... ولی وقتی قراره مرد تو اون روزا دیگه حوصله ی خونه رو نداشته باشه دوستاشو ترجیح بده...کارشو ترجیح بده...همسرشو به خاطر کار تنها بذاره....اونم زنی که جوونیشم تو تنهایی گذرونده............... مردی که غر بزنه....ایراد بگیره....بهانه بیاره.... مردی که تمام روزو سر کاره و درک نمیکنه زنش تو خونه چقدر تنهاست و یه همزبون نداره مردی که به خاطر گار هفته ای یا حتی ماهی یه بار و میره یه سفر یک روزه یا دو روزه و درک نمیکنه زنش احتیاج داره گاهی با هم برن بیرون شهر.... یا حتی یه پارک نزدیک مردی که حتی وقتی میخوای باهاش بشینی دو کلمه حرف بزنی فقط حرف از مشکلاته و ..... چرا باید ازدواج کنی که یه روز به همچین بن بستی برسی؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۱۱
سپیدار
وقتی سر درد دارم به راحتی میتونم قید همه چیزو بزنم همه چیز منظورم همه ی علایقمه و هر چیزی که ذهنمو درگیر خودش میکنه هر چیزی که نبودش آزارم میده حتی اگه چیزایی که دوس دارم همه حاضر باشن همه رو پس میزنم و از اونجایی که عموما بعد از استخر این حالت رخ میده مدام به این فکر میکنم چرا اینقدر دارم خودمو آزار میدم؟؟؟؟ شاید اگه خیلی زودتر دکتر بهم گفته بود قید استخر و بزنم اصلا سراغش نمیرفتم....شاید درست مثل الان این درد چه کارها که نمیکنه.......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۰
سپیدار
دنبال یه تصویر میگردم که بدم سمیرا نقاشیش کنه واسه اتاقم چیزی به ذهن و چشمم نمیرسه! باید یه تصویر هم زیبا و هم خاص باشه نه یه عکس کلیشه ای! فقط یه چیزی همش تو مخمه و اگه بدم نقاشیش کنن و بزنمش به دیوار بعد از اون هم رو مخمه هم رو اعصابم :| در حال حاضر عکس یه پلنگ عصبانی با دهن باز رو زمینه ی مشکی رو دیوارمه فک کنم این عکس و همه دیده باشن!! میگن وحشتناکه منم دارم دنبال یه چیز واسه جایگزینیش میگردم کسی ایده ای نداره؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۴۰
سپیدار
از دیروز خوب نبودم هی فک کردم خوب میشم ولی نشدم امروز خیلی بدتر شدم بالاخره 1 ساعت پیش رفتیم دکتر و یه آمپول و دارو... باز خوب شد آمپولو داد وگرنه قرصا که اثر ندارن دیگه میخواستم از دوشنبه برم تمرین خدا کنه خوب شم......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۳۱
سپیدار
بابا صبح چهارشنبه 6:30 تا 10:30 باید میرفت حرم منو مامان هم به پیشنهاد مامی رفتیم باهاش از 4:30 صبح بیدار بودم همش دو دل بودم که برم یا بگیرم بخوابم..... هم خیلی خسته بودم از روز قبل و استراحت نکرده بودم هم اینکه خب آدم 4 ساعت تو حرم چیکار میخواد بکنه؟؟؟ بالاخره رفتیم چقدر هوا سرد بود....خوب شد پالتو پوشیدم وگرنه تلف میشدم :| 20 دقیقه به 7 رسیدیم...تا 8 هرچی به ذهنم رسید خوندم خفن خوابم گرفته بود مخصوصا من وقتی شروع به خوندن کتاب میکنم بیشتر خوابم میگیره به مامان گفتم پاشیم جامونو عوض کنیم .تو زیر زمین حرم بودیم بلند شدیم رفتیم تو مکان جدید کمی نشستیم اونجا شلوغ تر بود باز یه کم نشستیم بدجور خوابم میومد.داشتم بیهوش میشدم....مامی گفت پاشو بریم آب بخوریم از اونجا هم رفتیم جمعیتی بود که همینجور میومدن تو صحنا دور زدیم خیلی سرد بود.یهو بارون شروع شد و همه رفتن داخل رواقا اینقدر شلوغ شد در عرض چند دقیقه که دیگه اصلا جا نبود بشینیم.............. تا 10:30 دور زدیم و بعد بابا رو پیدا کردیم و رفتیم خونه......... چقدر غر زدم من
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۱۱
سپیدار