خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
شاید اگر همه میدونستن آب این استخر تا چه حد کثیف و غیر بهداشتیه و چه عواقبی براشون داره اینقدر براش سر و دست نمیشکستن یکی از دوستام اونجا سر ناجی بود یه دوستیم داشتم که خدمه بود همه اونایی که اونجا کار میکردن چیزایی تعریف میکردن که شنیدنشم آدمو منزجر میکرد به من یکی اگه بلیط رایگان مادام العمرشم بدن عمرا پامو اونجا نمیذارم خواهر سمیرا به از روزی که رفت اونجا دچار مشکلی شده که....شاید دیگه هیچ وقت نتونه بچه دار بشه! از این موارد عفونت و بیماری های آبی از کسایی که رفتن اونجا زیاد شنیدم به خصوص خانوما! شما تصور کنین استخر به اون بزرگی از 8صبح تا گاهی وقتا 1 شب یکسره بازه و کلی آدم میرن توش هر روز هم دایره ینی آب اصلا فرصت استراحت نداره حالا فکر کنید آب با اون حجم و میشه سالی یه بار عوض کرد؟؟؟؟ به جاش از کلر و مواد شیمیایی دیگه با حجم بالا استفاده میکنن که خدا میدونه اون مواد تنهایی چی به سر آدم میارن چه برسه با میکروب هم قاطی بشن و خیلی بیشتر متاسفم که این مدل استخرا دارن تو مشهد روز به روز زیادتر میشن!! حالا اینکه چرا با این همه آلودگی پلمپ نمیشن و صدای کسی در نمیاد و بهداشت جلوشونو نمیگیره.....!!!! قطعا منافعی برای عده ای داره که در ذهن منو شما نمیگنجه! از من میشنوین اگر مشهدی هستین یا سفری قراره بیاین هیچ وقت چنین ریسکی نکنید به خاطر یه ساعت تفریح که معلومم نیست بعدش چی به سرتون بیاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۱۲:۴۶
سپیدار
چه زود تموم شد یه روز پر از دعا همه رو یادم بود حتی اونایی که شاید فراموشم کرده باشن............... خدایا مواظب اونا هم باش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۱۸:۱۵
سپیدار
همه ی امیدهای زندگیم به همین شب و روزهای خیلی خاص هستن فکر میکنم خیلی به سرنوشتم گره خوردن یه روزی مثل فردا....روز عرفه یه شب قدرِ امشب و یه روز قدر که فرداست   کلیک کنید
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۳
سپیدار
خدایا برام یه نشونه بذار نه! یکی کمه بیشتر بذار اونقدری که بفهمم اونقدری که راهو درست برم گم شدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۴
سپیدار
دلتنگ که باشی جز دلدار هیچ کس به دادت نمیرسد خدایا قدم به قدمشو یادته منم یادمه نمیخواستم تو خوب از دل من با خبر بودی با همه ی وجود پس زدم اما.... شد اونچه که شاید نباید میشد...بعد از یکماه کشمکش باز گفتم خدای عزیزم اگه تو نمیخوای منم نمیخوام خودت تمومش کن لطفا! هر شب هر شب هر شب هرروز هرروز هرروز.....دعا اشک التماس خواهش.... فقط برای اینکه میخواستم اگه تو میدونی آخرش بده از همین اولش نشه...اما بازم شد! گذشت دیگه دیر بود برای فرار اما..... همیشه ادعا داشتم منطقیم ولی فهمیدم که نیستم بدون هیچ حرفی کات کردم بعد از اون دوباره شروع شد گفتم خدای عزیزم کمکم کن فراموش کنم...جبران کنم خودت دیدی که همه کاری کردم از توبه و دعا و ذکر و قرآن و کار و...................... درست روزایی که بیخیالش میشدم میومد تو خوابم! همیشه و همیشه تکرار شد اینقدر که دیگه از پا افتادم نمیدونم چرا نمیخوای فراموش کنم؟ وقتی قرار نیست بهم بدی چرا کامل ازم نمیگیریش؟؟؟ گیجم...گیجِ گیج...نمیدونم چیکار کنم؟ نمیدونم تو چی میخوای؟؟ هیچ چی نمیدونم...هیـــــــــــــــــــــــــچ چیز فقط دل بستم به امید تو... تو خدایی هر چیزی ازت برمیاد هیچ کاری برات نشد نداره همه ی ما معجزات توایم و من به اینها یقین کامل دارم میدونم درستش میکنی...اما چه جوریشو نمیدونم...زمانشم نمیدونم...فقط خودمو میبینم که دارم میشم یه آدم دیگه..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۵:۵۰
سپیدار
درسته ! این من بودم که رفتم یک فرار بچگانه!! از چی؟از کی؟ فقط و فقط از خودم حالا هم خودمو گم کردم هم هرچیزی که پشت سر داشتم از روزی که رفتم دارم میگردم اما هرچی بیشتر میگردم کمتر پیدا میکنم شنیدی میگن وقتی پشت سر مورچه ای که راه میره انگشت بکشی و راهشو پاک کنی دیگه نمیتونه برگرده؟؟؟ منم درست همین حس و دارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۵:۳۳
سپیدار
از اینکه تو یه خانواده ی مسلمون و یک کشور مسلمون به دنیا اومدم اگه روزی هزاران هزار بارم خدا رو شکر کنم کمه.... هرچند مسلمونای واقعی نیستیم اما سعی میکنیم خودمونو نزدیک کنیم و این بزرگترین نعمته اولین بار که خواست خیلی جدی خودشو معرفی کنه گفت: من مسلمونم افتخارمه که شیعه ی آقامون علی(ع) هستم تو این ایران زندگی میکنم و دوسش دارم............ باید خیلی زودتر از اینا میفهمیدم اینا خیلی خیلی با ارزشن به خصوص تو این دوره زمونه ****************** داشت یه برنامه راجع به بهائی ها میذاشت خیلی متاثر شدم البته این برنامه خیلی خیلی محدود بود چون قبلا خاطرات یکی دو نفریو خونده بودم چیایی ازشون فهمیدم که خیلی ترسیدم......... اون موقع به این دلیل رفتم بخونم که فهمیدم سمیرا دوست عزیز من از دوران دبستان تا همین لحظه عاشق یه پسر بهائی شده که دوست شوهر خواهرشه! البته شوهر خواهرش بهائی نیست اما چنین دوستی داره و سمیرا هم به اتفاق همونا یه بار خونه ی همین آقا هم رفته بود سمیرا خیلی تو قید و بند نیست دختر خوبیه اما یه شیطنتاییم میکنه که غیر از خودش خونوادشم خیلی مقصرن از این جهت که یه چیزایی رو بهش یاد ندادن و یه اشتباهیم تو زندگیش کردن که باعث شد تو سن 22سالگی بیوه بشه با همه ی اینا دختر خوبیه وقتی اون مطالبو خوندم و یه چیزاییشو بهش گفتم قبول نمیکرد میگفت اینا الکیه!! به هر حال چون مامانش راضی نبود اتفاقیم بینشون نیافتاد و همه چی تموم شد دین ما یک دین کامله و همه چیش بر اساس دلایل روشن و عقلانیه حالا اینکه به ما خیلیاشو بد فهموندن و خیلی جاها هم یادمون دادن نفهمیده ازش بگذریم(واسه همین شاید برامون بی معناست) یه قضیه ی جداست اونوقت عده ای پیدا میشیم که اینا رو قبول نمیکنیم ولی قوانین ساخته ی ذهن انسانی که حتی سواد کافی هم نداشته رو به راحتی می پذیریم قوانینی که توش پر از تناقضه و همه چیزش فقط شعارهای تو خالیه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۲
سپیدار
اینو از شیراز خریدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۱ ، ۱۵:۴۶
سپیدار
به معنای واقعی هوا سرده دیشب 2درجه بالای صفر بوده قوچان سردترین شهر کشور بود دیشب فردا باید خودم و مامی اقدام کنیم جهت بخاری موندم با این چیدمانی که اول تابستون کردم حالا بخاریمو کجا بذارم؟؟؟ احتمالا باید از سقف آویزونش کنم!!!! مامان گلدوناشو از تو حیاط جمع کرده و جز دو سه تاش که خیلی بزرگ بود بقیشون تو اتاق منن صبح که پا میشم و پرده ها رو میزنم کنار تا آفتاب بیافته تو اتاق با دیدن شمع دونیای پشت پنجره واقعا انرژی میگیرم اینا تا بهار مهمون منن از اینا که بگذریم................ این شبا هستن کسایی که جایی ندارن خودشونو از سرما حفظ کنن اون زلزله زده ها که قرار بود تا قبل از شروع فصل سرما خونه دار بشن هنوز تو چادر میخوابن خدایا خودت مراقب همه شون باش این چند شب که اینقدر سرد شده همش تو فکر اونام...اینجا که اینجوریه خدا میدونه اونجا چه وضعیه میرم تو این سایت قشقایی نمیدونم دنبلا چی میگردم؟؟؟ شاید فکر میکنم .............. فکر بی خودیه میدونی؟فقط دلم آتیش میگیره اصلا حالا دیگه چرا باید دنبالش باشم چیزی که از دست رفته دیگه رفته......................ولی من هنوز شب  و روزم و به طرز احمقانه ای باهاش میگذرونم فکر کردم دارم خودمو از زندان میکشم بیرون اما حالا میبینم گرفتار زندانی شدم که هرچی دست و پا میزنم نمیتونم ازش فرار کنم این بی خوابی های شبانه و شایدم این غم مخفی و هر روزه بالاخره یه روزی منو از پا میندازه چرا فکر کردم بعد یه مدت از سرم میپره؟؟؟؟ ................................... فردا آبجی نمیاد...مهمون داره بهتر که نمیاد خودش باعث شد حس من بهش اینجوری بشه هرچند سعی میکنم به روم نیارم ولی یه جورایی همه فهمیدن من از اومدنش خوشحال نمیشم هیچ وقت برام خواهری نکرد همیشه پشتمو خالی گذاشت اما من همیشه دلم براش سوخت و از خودم گذشتم اگه برام خواهر بود ...اگه میتونستم مهم ترین اتفاق زندگیمو بهش بگم....اگه کمکم میکرد هیچ وقت مجبور نمیشدم اینقدر احمقانه از خودم بگذرم فقط به خاطر اینکه اون دلش نشکنه! این بدترین کاری بود که در قبال خودم انجام دادم به خاطر همین بی ملاحظه گیاشه که چندان ازش دل خوشی ندارم آدمی که غیر خودش هیچ کسیو نمیبینه............از وقتی ازدواج کرده فقط خودشو میبینه و شوهرش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۱ ، ۲۱:۱۶
سپیدار
چرا واسه عزاداریا و محرم و دهه ی فاطمیه از یکی دو ماه قبل شمارش معکوس میزنن همه جا رو سیاه پوش میکنن هیئت و روضه راه میندازن تلویزیونم که هی آماده باش میده!! حالا یه عیدی تولدی که در پیشه انگار نه انگار!! بی سر و صدا میاد و میره فقط روز همون عید اگه یکی از این 18 کانال اتفاقی بزنی ببینی یه خبریه هر چیزی جای خودش بابا چرا ما نمیگیریم اینو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۱ ، ۱۰:۲۶
سپیدار
همیشه کسانی رو که میدیدم تا سنین بالا پیش پدر یا مادرشون میمونن(معمولا مادر) و حتی ازدواجم نمیکنن تا ازشون نگهداری کنن و تشویق میکردم و تو دلم از کارشون خوشم میومد با خودم میگفتم منم باشم همین کارو میکنم! حالا میبینم چقدر سخته کنار اومدن با پدر و مخصوصا مادر تو این سن و سال ! به خصوص که هر چی میگذره حساس تر میشن و گاهیم فراموشکار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۱ ، ۰۹:۴۹
سپیدار
امسال سرما خیلی زود شروع شد! همیشه مشهد تانیمه های آبان هوا بدک نیست.کم و بیش مث اردیبهشته دیگه گاهی سرد و گاهی گرم ولی امسال نمیدونم چرا از هفته ی اول مهر اینقدر هوا سرد شده الان که دستام کاملا یخ زده..کلیم سردمه!! فک کنم باید بخاریمو راه بندازم باورم نمیشه اون روزا به این سرعت گذشتن...... دوسال پیش چنین روزایی کمی دلخور بودم و کمی مضطرب و کمی هم منتظر همه ی این کمی ها رویهم میشن یه عالمه مهر نفسای آخرشه داریم میرسیم به آبان ماهی که سرتاسرش دلم میگیره یه فاصله ی 5روزه بین دو تا تولد پارسال نذاشتم واسم تولد بگیرن..... نه فقط این ماه که تمام این دوسال برام زمستون بود نمیدونم این سردرگمی ها کی تموم میشن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۱ ، ۰۵:۳۵
سپیدار
دو سه شب پیش داداشم و خانومش میخواستن برن نمایشگاه بین المللی (مشهد) نمایشگاه لوازم خونگی و صنایع دیجیتال بود خیر سرشون دنبال منم اومدن و منو بردن که مثلا تو خونه دلم نگیره مامی که گفت حوصله ندارم و پام درد میکنه آبجیمم که خونه ما بود...خلاصه رفتیم ولی بار آخرم بود...از بس اینا لوس بازی درآوردن رفتن رو اعصابم عین بچه ها هی این اونو هول میداد اون با دستش میزد تو شکم این باز اون قهر میکرد و ناز میاورد این میرفت دنبالش و میکشیدش......... اصن یه وضی بود ...حالم داشت بهم میخورد از این همه رفتارای سبک و جلف آدم باید شخصیت خودشو حفظ کنه اینا اسمش دوست داشتن نیست!!! بچه بازیه و در نهایت هم به بی احترامی میرسه اصن ینی چی که بخوای زنتو یا شوهرتو هی ضایع کنی؟؟؟ اه اه اه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۱۶:۰۱
سپیدار
چقدر این روزا هوایی شدم و یک ترس مرموز....که اصلا نمیخوام بهش فکر کنم آخرش یه بغض به بزرگی تمام این ابرا که مخوان ببارن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۰۰:۳۸
سپیدار
شاعر نیستم عادت دارم ساده بنویسم دارم به این فاصله ی بزرگ فکر میکنم فاصله ای از زمین تا آسمون نمیدونم تو اون لحظه چی شد که محو شد  ندیدی و نذاشتی منم ببینم دنیای بدون فاصله خیلی قشنگ و شیرینه ولی افسوس که فقط رویاست چون این ادمها عقلشون تو چشمشونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۲۲:۳۵
سپیدار
دفعه پیش که رفتیم یزد یادمه باغ دولت آباد خیلی قشنگ بود اون موقع عید نوروز بود و مسافر و بازدید زیاد بود و شبم رته بودیم و کلی نور مخفی اطراف و داخل باغ و اماراتش روشن بود امارت اصلی رو کاملا یادم بود غیر از اون یک رخت شور خانه داشت و یک آشپز خانه ایندفعه که رفتیم هر چی گشتم اون دو تا رو پیدا نکردم اما یه رستوران و یک کافی شاپ دیدیم که قبلا نبود!!!!!! و فهمیدیم رختشورخانه تبدیل به کافی شاپ و آشپزخانه تبدیل به رستوران شده!!!!!!!!! خیلی خیلی متاسف شدم از این وضع وقتی یه مکان تاریخی رو به این شکل در میارن ینی شهرداد اون شهر آدم ....بوووووووووووق ی هست که چنین اجازه ای داده و همچنان وقتی یادم میاد تاسف میخورم کلا بافت قدیمی شهر در حال تخریب بود خیلی از این قسمتهای قدیمی دیدیم که نیمه ویران بودن انگار هیچ کسی سعی در نشون دادن بافت قدیمی شهر نداشت یا لااقل نمیخواستن معماری سنتی خودشونو حفظ کنن!! در عوض تو شیراز که بودیم نزدیک باغ ارم خونه هایی بود که معلوم میشد نو ساز هستن خیلی تمیز بودن ولی معماری خونه به همون سبک سنتی و با نقشهای خیلی زیبا روی دیوار بود خیلی خوشم اومد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۰
سپیدار
نمیدونم اول صبحی چرا اینقده تشنمه؟؟ فک کنم بهتر بود میخوابیدم با خودم فکر کردم نخوابم که در عوض ظهر تخت بخوابم با سمیرا قرار داریم معلوم نیست چقدر منو میخواد راه ببره.کار من که زیاد طول نمیکشه یه مدتیه افتادم رو خط تورکی...دارم یاد میگیرم(مثلا)! سخته :| دستور زبانش سخته ینی تازه صوتیم که نیست پس عملا چندان تلفظشو نمیتونم یاد بگیرم!! بابا هم که وقت نداره ینی زیاد نیست که برم بشینم ازش بپرسم وقتیم که هست در حال دیدن اخبار و خوندن روزنامه است یا با گوشیش مشغوله حالا اینکه چرا من دارم تورکی یاد میگیرم؟؟؟؟ یه شباهتهایی با همون قضیه شنا داره به هر دری میزنم به یک نقطه میرسم! انگار تو همه جا هستی شیراز تورکی شنا قصر گنج.................................. خدای من کمک لطفا!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۰۳:۱۱
سپیدار
امروز خیلی شنا کردم خلوت تر بود ساعت 1تا 3 رو باید به فراموشی بسپارم همون ساعت شیفت و گرم کنم و نیم ساعت بین شیفتم تمرین زیرآبی و قوص و رکورد امروز رکورد 50متر سربالا شد 55 ثانیه 5ثانیه زیاد بود ولی بعد از یکسال خوب بود چون پارسالم آخرین بار همین بودم!! قورباغه 100 متر 2:02 زدم خودم اینقده ذوق کردم که بعدش یه قولوپ آب خوردم رکوردش 2:15 هست آخرین بارم من لب مرز زده بودم پارسالم یه بار یادمه 2:10 زدم خدا رو شکر کلی امیدوار شدم 200 متر کرال سینه هم که 4:30 هست من پارسال 4:10 میزدم امسالم فک نکنم خیلی تغییری کرده باشم کرالم قویه کنار آب چند لحظه ای قبل از رکورد بیکار نشسته بودم و زل زده بودم به آب ازم پرسید به چی فکر میکنی؟؟ خودمو زدم به نشنیدن و گفتم هوم؟ گفت به چی فک میکنی؟ به شنا؟؟ گفتم به شنا به غیر شنا .... بعد حرف کشید به آزمون و ....... ولی داشتم به ش....فک میکردم...به هر چی که گذشت...چقدر این روزا دلتنگتم مدام جلوی چشممی بدون اینکه بخوام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۱۲:۰۲
سپیدار
با خودم که تعارف ندارم! دیگه از استخرم زده شدم به دو دلیل کاملا واضح: 1- تنهام و تنهاییم تمرین کردن سخت و طولانیه به خصوص که مربیمم مدیره و فرصت نمیکنه ازم زیاد رکورد بگیره 2- نمیتونم( ینی نمیذارن) شیفت خصوصی برم ...اینجوری تمرین کردن تو این شلوغی اونم عرض هیچ فایده ای نداره اون اتفاق لعنتی همه چی رو بهم ریخت حالا اینا فکر میکنن من اون موقع برم بیرون حتما باز بلایی سرم میاد شانسم این شیفت خصوصی ساعتش 1تا3 ظهره................. قبول شدن تو آزمون نجات غریق یا مربی برام مث یه عقده شده فقط و فقط میخوام که قبول بشم و مدرکشو بگیرم دیگه بعدش مهم نیست جایی مشغول بشم یا نه حقیقت اینه که دارم دیگه به خودم شک میکنم از خودم نا امید میشم وقتی میبینم بعد این همه سال با وجودیکه مربیم و دیگران کارمو تایید میکنن چرا نباید بتونم مدرکمو بگیرم؟؟؟؟!!!!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۰۵:۳۸
سپیدار
بالاخره رفتم یه گوشی دوسیم کارته گرفتم خیلی وقت بود قصدشو داشتم ولی کسی همراه نبود فک کنم دو سه روزی باهاش سرگرم باشم ______________________________ امروز تو استخر خیلی گرفته بودم پشیمون شدم از رفتنم به دو دلیل 1- شلوغ بود و نمیشد تمرین کنم و خیلی زوداومدم بیرون 2- همه فهمیدن حال ندارم هی بهم گیر دادن که تو چته ؟؟بهت نمیاد اینجوری باشی فقط مربیم زیاد بهم گیر نداد ینی وقت نشد بدمم نمیومد باهاش حرف بزنم ولی خب یه مزاحم اومد تو اتاق و شروع کرد به حرفای بیخود زدن کلا به این نتیجه رسیدم که باید میرفتم خونه ی سمیرا از روز قبلم همش همین تو فکرم بود باید برم رو مخ بابا تا بذاره ساعت1تا3 برم واسه تمرین چون شیفت خصوصیه و میتونم طولی شنا کنم و رکورد بدم اینجوری فایده نداره اینقدر گرفته بودم که رفتم تو سونای بخار دیدم بخار همه جا رو گرفته و چشم چشم و نمیبینه گریه کردم میدونستم برم شیراز و برگردم حسابی هوایی میشم ولی نمیدونستم کلا دیوونه میشم!! درست تو نقطه ایم که انگار راه پس و پیش ندارم اصلا فکرشم نمیکردم که پشیمون بشم و به این روز بیافتم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۱ ، ۲۳:۰۷
سپیدار
انگار هیچی قرار نیست با من همراهی کنه از جمله این دنیای مجازیــــــــــــــــــــــــــــــــی خیر سرم رفتم از یه شرکت معتبر گرفتم ...نمیدونم چرا اینجوریه؟؟؟؟؟ ایمیلم کامل باز نمیشه.جیمیلمم که اصن باز نمیشه....اه میدونی وقتی تلفن زنگ میخوره و من میدونم پشت خط کیه چه حالی میشم؟؟؟ همون حالی که تو اون روز داشتی وقتی بهت گفتم مهمون دارم........................... آره ...الان میفهمم چرا از شوخی اون روزم اونقدر بهم ریختی ولی حالا چه فایده؟؟؟؟؟ وقتی من به تنهایی اینهمه به هم میریزم و هیچ کسیم نیست ازم معذرت خواهی کنه و همه چیز درست بشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۱ ، ۲۲:۰۶
سپیدار
قم: موتورا هر جور دوس دارن میرن و میان کلا نه چراغی میشناسن نه حق تقدم....ماشینا هم فقط سعی میکنن با سرعت تو خیابونای تنگ برن هر طور شده...اینکه مردم نمیرن زیر ماشین عجیبه!!! اصفهان: با همون سرعتی که تو اوتوبان و جاده ها رانندگی میشه کرد تو خیابونم همونجورین.... پشت چراغ قرمز که هستن انگار تمام ماشینا رو فنر سوارن و به محض سبز شدن با سرعت انفجاری پیش میرن...خداییش رانندگیشون خیلی وحشتناکه ...عصبی میکنه آدمو شیراز: رانندگیشونم مث خودشون آرومه دلم جا مونده توی شهر تو جایی که نفسم به راحتی بالا میومد اینه که به هر دری میزنم میرسم به همین نقطه دلتنگی رو چه طور میشه نوشت که بدون غلط خونده بشه؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۱ ، ۲۰:۰۳
سپیدار
اعتراف میکنم ..... این دلگیر ترین پاییزیه که تاحالا داشتم هیچ وقت اینهمه پی به تنهاییم نبرده بودم!! ____________________ اونایی که تا حالا وبمو میخوندن اگـــــــــــــــه دوس دارن میتونن رمز بگیرن همیشه مدرسه بودم بعد یه سال پشت کنکور و بعدشم دانشگاه بلافاصله بعد دانشگاه رفتم آموزشگاه خیاطی و تا قبل از عید نوروز گذشته مشغول بودم.... حالا نه کلاسی مونده و نه آموزشگاهی یه دوره میخواستم برم که ... کسی خوشش نیومد.... یه دوره هم دوست داشتن من برم که من خوشم نیومد و نرفتم خواهر و برادرم سر زندگی خودشونن از این بابت نه دلتنگم نه ناراحت به خصوص در مورد خواهرم .... خیلی آزارم میداد هنوزم هفته ای سه روز از صبح تا شب که شوهرش بیاد دنبالش اینجاست از اومدنش خوشحال نمیشم! هنوزم آزارم میده.......................... متاسفانه باید بگم از رفتنش خوشحالم....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۱ ، ۱۳:۱۸
سپیدار
شهر خوبیه آدماش آرومن کلا خوشم اومد............. چقدر دلم از این شهر و آدماش گرفته دوس دارم یه مدتی طولانی از اینجا دور باشم شاید دلم تنگ شد داشتم سرویس نتم و عوض میکردم درست یه روز قبل رفتنم (رفتیم سفر) کاراش تموم شد و روزی که رفتم مخابرات منطقه کلا بهم ریخته بود تا روزی که برگشتم!! وقتی برگشتیم تلفن تا چند روز قطع بود همچنان و بالاخره امروز صبح از شرکت اومدن و اینترنتم راه افتاد فقط نمیدونم چه مرگشه که ایمیل و جی میلمو باز نمیکنه ینی ایمیل و باز میکنه اما نمیتونم ایمیلامو بخونم !!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۱ ، ۱۲:۴۷
سپیدار
دِلِ من زندونیه تویی که تنها میتونی قفس و وا کنی و پرنده رو رها کنی...... ♥♥♥میلاد  نورانی ولی نعمتمون امام رضا علیه السلام به همه مبارک♥♥♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۰۸:۱۶
سپیدار
1- اینترنتم نفسای آخرشه به لامتی.روز 11 مهر تموم میشه و بعد میرم از یه شرکت خوب میگیرم 2- پنجشنبه مهمونی داریم(مامان یه نذری داشته) 3- تا پنج شنبه یکی دو تا سفارش دارم که باید تموم شن 4- جمعه استراحت و بستن بار سفر 5- شنبه میریم سفر 6- به این 5دلیلی که بالا گفتم نتمو شارژ نمیکنم 7- احتمالا سفر یه هفته است(قراره که باشه اما سابقه ی بی حوصلگیای اخیر بابا میگه کمتره) 8- تو این سفر فقط دو نقطش قطعیه...شاید حالم عوض شد....دارم میرم تکلیفمو روشن کنم! 9- اون خط کلا خاموش شده............................................. 10- حرف دلم چیز دیگه ای بود ...چیزی غیر از این ده تا >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> شرمنده که تا وقتی برگردم نمیتونم پاسخگو باشم♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۳
سپیدار
برای اولین بار از اینکه داروهامو کامل نخوردم و باقیشو ریختم دور به شدت پشیمونم!!! به خاطر یه سری عوارض ظاهری ریختمشون بیرون اما مدتی پیش فهمیدم این نوع داروها رو باید حداقل 6ماه کامل مصرف کرد! داشت درست میشداااا فقط سرعتش کم بود تقصیر این خانم دکتره که هیچ چی نمیگه فقط نسخه میپیچه الان عذاب وجدان دارم!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۵۴
سپیدار
خدای عزیزم نمیشد منم مثل خیلیا بدون تجربه کردنش ازش بگذرم؟؟؟ نمیشد منم مث خیــــــــــــــــــــلیا که هنوزم نمیفهمن نمیفهمیدمش؟؟؟؟؟ آخه فهمیدنش واسه همه گرون تموم میشه ولی این وسط یه عده پرداخت میکنن یه عده هم بی خبر از همه چی نمک میپاشن رو زخم و شعار میدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۱ ، ۰۸:۵۰
سپیدار
امروز بین بچه ها جات خیلی خالی بود........ همه چاق شدن غیر از یه نفر البته! معصومه سر کار بود و امروزم خیلی سرش شلوغ بود نتونست بیاد سارا انتقالی گرفته رفته تهران درس میخونه اونم دیروز رفته بود تهران و خیلی ناراحت شد که دیر بهش خبر دادیم و نمیتونه بیاد طیبه گفت قوچانه سمانه هم که چهار روزه بچش به دنیا اومده و سختش بود بیاد اما گفت وضعیتم که رو به راه شد حتما دعوتتون میکنم بیاین خونم بچه ی ملیحه 7ماهه شده و خیلیم شیطونه همش تو بغل ماها بود فاطمه ، الناز، وجیهه که درگیر پایان نامه ی ارشدن مهناز و نرگسم که تو فکر جمع کردن منابع و درس و... ولی فقط فکرش خیلی خوش گذشت کلی جیغ و ویغ کردیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و واقعا جات خالی بود.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۲۵
سپیدار
مشترک ام تی ان ایرانسل مورد نظر شما دستگاه تلفن همراه خود را خاموش کرده است.... این ینی......................................................هیچ کاری از هیچ کسی ساخته نیست اما خدایی که من دارم بزرگتر از ایناست...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۳۶
سپیدار
خیلی دلم گرفت یهو..... باز خوابم پرید گوشی رو برداشتم هی ور رفتم اما اون فکر از سرم نرفت که نرفت با شماره ی دیگم یه اس خالی زدم............انگار راحت شدم!! ولی نرسیده به چند دلیل میتونه باشه: 1- گوشیش این وقت شب همیشه خاموشه 2- سیم کارت کلا غیر فعال شده 3- اصلا دیگه اینجا نیست.........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۲۴
سپیدار
قرار شده فردا دوستام بیان خونه ی ما در جریان این خبر دادن ها مطلع شدم یه نفر زایمان کرده و پسرشم چهار روزه است!!! اسمشم سهیل!! خونه شم با خونه ی ما چند تا کوچه فاصله داره این نشون دهنده ی ارتباطات تنگاتنگ ما بعد از دانشگاهه !!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۵۱
سپیدار
این روز به همه ی گل دخترا مبارک به همه اوناییم که دختر دارن هم مبارک از صبح کلی اس ام اس زد منتظر بودم بالاخره یکیش تبریک روز دختر باشه اما نبود..... خیلیا بهم تبریک گفته بودن مگه میشه معلم یه مدرسه ی دخترانه باشی و همچین مناسبتی رو یادت نباشه؟؟؟؟؟!!!! اما انگاری اون یادش رفته بود!! بالاخره ظهر شد و زنگ زد بازم منتظر بودم تبریک بگه اما بازم نگفت آخرش خودم گفتم: روز دختر مبارک!! با شنیدنش چنان خنده ای کرد که هنوز تو گوشمه گفت ببخشید شرمنده اصلا یادم نبود از بس این روزا سرم شلوغه که مناسبتا یادم نمیمونه.... بعدش اومد درستش کنه مثلا گفت تو دیگه دختر نیستی که من باید روز زن و بهت تبریک بگم!! (منظورش بزرگ شدن بود) گفتم دستت درد نکنه.......... گفت باشه حالا نوبت منم میرسه باز 13 آبان میشه و تو یادت میره به من تبریک بگی من میام همینجوری اذیتت میکنم چقدر زود این دو سال گذشت .... بدون هیچ تبریکی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۰۵:۲۷
سپیدار
این پله برقی رو به روی حرم واسه مسافرا شده هم بازی هم درد سر بازی واسه بچه ها که هی میرن و برمیگردن دردسرم واسه اونایی که تو شهر یا روستاشون ندارن و از پله برقی میترسن یهو میبینی یه عالم آدم وایسادن جلو پله ها که چی؟؟؟؟ یه خانومی میخواد بره بالا ولی میترسه!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۱۴
سپیدار
دوس دارم یه روزی برسه که به حال امروزم بخندم و بگم چقدر احمق بودم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۳۱
سپیدار
وقتی انتخابِ خودت باشه، از اولش با لذت شروع میشه اگه خوب باشه که تا آخرش از اینکه خوب انتخاب کردی خوشحالی اگرم مشکلی پیش بیاد بازم میگی انتخاب خودم بوده پس حلش میکنم! و برای اینکه به خودت یا حتی دیگران ثابت کنی اشتباه نکردی همه ی سعیتو میکنی اینجوری تا تقی به توقی بخوره نمیگی اونا خواستن....اونا مجبورم کردن...اونا گفتن.... پس از کسیم دلگیر نمیشی... ولی وای به روزی که برات انتخاب کنند اولش با دلخوری شروع میشه به امید روزی که باهاش کنار بیای اولین بادیم که بوزه میتونه همه چی رو بهم بریزه اونوقته که هی غر به جون اینو اون میزنی................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۵۱
سپیدار
شنبه بعد از استخر با سمیرا تو راهنمایی قرار داشتیم کاردانی به کارشناسی دانشگاه علمی کاربردی قبول شده بود دانشگاهشون اونجا بود .رفته بود واسه ثبت نام چقدر کاغذ بازییییییییییی چقدر کند بود سرعتشون...چقد وقت مردمو گرفتنننننن بعد از 5-6 دقیقه ای که رسیدم سمیرا گفت بیخیال بریم به کارمون برسیم ظهر بیایم اینجا خلوت تره رفتیم دنبال یه خانوم دکتر تو بیمارستان امام رضا از بس بهمون داغون آدرس دادن یه دور کامل بیمارستانو زدیم و از پا افتادیم ولی این خانوم دکترو آخرشم پیدا نکردیم!! یه جا رفتیم میگفتن نمیشناسیم! یکی میگفت تو درمانگاهه یکی گفت بخش دیالیز دیدمش!!!!!؟؟؟؟ یکی گفت برین بخش قلب یه نفر میگفت آقای دکتر به این اسم داریم اما خانوم نه!!!! آخریم یه آدرسی بهمون داد که برگشتیم سر نقطه اولمون خیییییییییلی خسته شدیم جفتمون دیگه پا واسه مون نموند.....آخرشم دست از پا درازتر رفتیم بیرون رفتیم آلتون.....(فروشگاه) فقط یه نفر از فروشنده ها وقتی رفتیم داخل گفت بفرمایید و یه نفرم از جاش بلند شد و اینو گفت بقیه اصلا انگار نه انگار به قول سمیرا اینا شکمشون سیره مشتریم براشون مهم نیست هرچند کسی که همچین جایی مغازه داشته باشه بایدم اینجوری باشه دیگه!! بعد باز ساعت1 رفتیم دانشگاه .خدارو شکر خلوت بود فقط نیم ساعت معطل شدیم ولی خیلی راه رفتیمااااا پاهام تاول زد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۵
سپیدار
به معنای واقعی به این نتیجه رسیدم که هر چیزی وقتی به بخش خصوصی واگذار میشه بهتر عمل میکنه!!! ینی معمولا خیلی بهتر!!! شرکت قبلی که ازش اینترنت گرفته بودم به دلایلی خطمو تخلیه کردم که عوضش کنم با وجود مشکلی که داشت اما پشتیبانس عالی بود شارژ کردنش سه سوته!! اصلا معطلس و ...نداشت بعدش چند نفری که از مخابرات خط گرفته بودن گفتن برو طرح طلایی مخابراتو بخر خیلی خوبه!!!! منم گول خوردم(دقیقا گول خوردم!!) رفتم خریدم از همون روزای اول پشیمون شدم از بس پشتیبانیش افتضاح بود سه روز که طول کشید تا اینترنتم وصل شد!! البته یه روزش واسه این بود که یوزرنیم و کامل بهم نداده بودن!!! گاهی وقتام که یهو وسطش قطع میشه!!! (زیاد) حالا قطع و وصلیش فدای سرم حجم دانلودم تموم شد ولی سه هفته زمان داشتم گفتم یه گیگ شارژ کنم به خاطر یک گیگ باید میرفتم به یه دفتر خدماتی!!!!(پرداخت الکترونیکی و کارتی و تلفنی ...نوچ) ینی تا این حد غیر حرفه ای!!!!تازه بعد از کلی تلفن بازی....هر شماره ای میگرفتی یه شماره دیگه میدادن غیر از مبلغ اصلی شارژ 1000 تومنم گرفت که واریزش کنه!!!!!!!!!!!!!! بازم تا دو روز وصل نشد بعد دو روز خودم زنگ زدم میگه پورتتون مشکل داره بالاخره مشکل حل شد ولی به محض تموم شدن قراردادم خطمو تخلیه میکنم از یک شرکت خصوصی درست حسابی میگیرم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۳۴
سپیدار
وقتی با بابا حرف میزنم (کلا هرکی با بابام حرف میزنه) اینقدر توجیهات رنگ و وارنگ میاره تا حرفشو قبول کنی بالاخره قبول نکنی همینطور ادامه میده تا بالاخره بهت ثابت کنه حق با خودشه خب دیگه منم میدونم که تا یه جایی میتونم حرف بزنم و نظرمو بگم اما از یه جایی به بعد دیگه هیچ فایده ای نداره ساکت میشم و فقط گوش میدم بعدش تو خلوت خودم میگم خدایا خودت که میدونی......من فقط چشم امیدم به تویه نذار اتفاقی که فقط رو اعصاب و روانمه ولی اونا خوب میدونن چون درک نمیکن بیافته و مطمئنم که خدا با منه همونطوری که تا الان بوده ♥♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۱۶
سپیدار
یه آقای از خدمه ی آستان قدس که تو حرم کار میکنه میگفت روزی نیست که چند تا از این دختر پسرا رو که با هم دوستن و میان حرم نگیریم!! ینی اصن کارشون اونجا همینه بهشون میگن "هادی" تو صحنا قدم میزنن و کلا هر مورد مشکوکی ببینن یا مشکلی جایی باشه رفع و رجوش میکنن این گروه ورزشکارم هستن واسه مقابله ی احتمالی در مقابل حملات!! (بعدا توضیح میدم) میگفت خیلی میبینیم دختر و پسرای جوونی که با هم دارن راه میرن و نگاه میکنیم از دور اگه احساس کنیم رفتارشون عادی نیست نگهشون میداریم و بعدم میبریم بخش منکرات حرم تحویل میدیم اونجا هم ازشون ارتباطشونو میپرسن و بعدم شماره ی خونه هاشونو میگیرن و تماس میگیرن تا پدر مادراشون بیان دنبالشون غیر از این عده ای هم هستن زن ها و مردهای سن بالا تر که برای صیغه میان.....اونا رو هم میگیرن اگه ببینن و مطابق قانون رفتار میکنن..... در مورد اولی یه نفرو میشناختم .یه دختری بود.خیلیم دختر خوبی بود.میگفت یه نفر بهم پیله شده بود خیلی شدید و میخواست منو ببینه.منم هیچ جوری نتونستم فرار کنم از زیر این قضیه بهش گفتم فلان روز میرم حرم توام میتونی بیای اونجا همو ببینیم خلاصه رفته بودن و همدیگه رو هم دیده بودن و تو حرم چند قدمی راه رفتن و بعدم رفتن بیرون ازش پرسیدم چرا حالا حرم؟؟؟ گفت تنها جایی بود که به نظرم امن رسید هم از نظر اینکه کسی گیر نمیده(قضیه رو نمیدونست) و یه موقعی دچار سوء تفهم نمیشه هم اینکه از امام رضا خواسته بودم پناهم بده و هیچ مشکلی پیش نیاد و همینطورم شد حالا این که شانس آورده بود کسی بهشون شک نکرده بود و مشکلی براش پیش نیومد میدونم خیلیا هم دنبال سو استفاده از این مکانن و .... ولی خب این مدلیم هستن کسایی که اینجا رو کلا مکان امنی میدونن واسه اینکه طرفشون نتونه دست از پا خطا کنه خب این عده هم ممکنه کشیده بشن به هر جای دیگه ای غیر از اینجا و ممکنه هر اتفاقیم بیافته حالا کوچیک یا بزرگ فرقی نمیکنه بالاخره همه چی از کمش شروع میشه دیگه...... نمیدونم.......................از هیچ کدوم دفاع نمیکنم ردشم نمیکنم نظر شما چیه؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۰۹
سپیدار
دارم باز میرم تمرین تمرینای نجات غریق البته هنوز تمرینا رو شروع نکردم ولی از جلسه پیش رفتم جز خودم کسی نیست باید تنهایی شروع کنم...تاااااااااااااااااا.............بهمن که آزمونه فردا صبحم میخوام 8-10 برم الانم ساعت 2گذشته و من خوابم نمیبره با اینکه خیلی خسته ام و خوابم میاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۶
سپیدار
چند شب پیش اومد به خوابم تو جمع نشسته بودیم داشت میگفت من ازش خواستم حلالم کنه یهو با خشم برگشتم نگاش کردم و گفتم مطمئنی حلالت کرده؟؟؟؟؟؟؟؟ با تعجب و ناراحتی پرسید ینی تو هنوز منو نبخشیدی؟؟؟؟ تو خوابم نگفتم اما مدتهاست نفرت دارم......کار از حلالیت و بخشش گذشته
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۵۸
سپیدار
از بس همه رو عادت دادم که به خاطرشون از خودم بگذرم دیگه واسه خودمم عادت شده دیگه امروز این عادت و شکستم به خاطر خودم رفتم استخر توجهیم نکردم که میگفت بمون واسه من این کارو بکن... بمون امروز خواهرت بعد از یه هفته اومده.... از دیدن مربیم همیشه ذوق زده میشم اونم همینطور چقدر لذت بخشه کسیو که دوس داری بعد از مدتها میبینیشو به محکم ترین شکل ممکن همدیگه رو بغل میکنین خیلی خوب بود هرچند تنها بودم تقریبا.... و بعد از مدتها خیلیم خسته شدم دارم برنامه میریزم که دیگه برم تو ماه رمضون بود که گفتم بهشون امروزم حوا خانوم گفت دیگه نشین تو خونه!!! حرفاتو بزن به کارتم ادامه بده.... راس میگفت...این مدت داغون شدم  کاملا.....یه کم دیگه همینجوری بگذره منهدم میشم عصریم میرم پیش سمیرا نه برام مهمه که آبجیم بعد یه هفته اومده نه اینکه زن داداشم همون موقع ها میخواد بیاد خونه مون من دیگه باید واسه خودم باشم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۰۲
سپیدار
همیشه ما آدما توسختیا خودمونو نشون میدیم...... خدایا خودت بهشون برش گردون لطفا! تا قبل از اینکه ایمانشونو کاملا از دست بدن وضعیت خیلی حاد شده باورم نمیشد همچین آدمی که همه به ایمان و اعتقاد میشناسنش اینجوری حرف بزنه!!!!! شاید منم بودم بدتر از این میگفتم خدایا اون روزو نیار نه! اشتباه نکن من نه چیزی میخوام نه از بیماریهام ناراحتم مشکل دقیقا همینجاست! همین چیزایی که نمیخوام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۵۹
سپیدار
یادم باشه اگه یه روزی مادر شدم حواسم باشه که براش یه قفس طلایی درست نکنم! این همه انرژی بالاخره یه جوری باید خالی بشه دلم یه عروسی میخواد دلم میخواد حسابی برقصم با تمام این آهنگای شادی که که این روزا فقط بلدن اشکمو در بیارن.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۵۳
سپیدار
زمان جاهلیت جنگ بین عرب و عجم خیلی پر رنگ بوده الانم دوباره همون اتفاق داره میافته با این تفاوت که اون زمان عرب به خاطر وجود افراد مقدسی مثل پیامبر(ص) و مکانهای مقدسی مثل بیت المقدس و خانه ی کعبه به خودشون میبالیدن و خودشونو برتر میدونستن حالا بعضی غیر عرب ها (ایرانی ها) هر چیزی که مربوط به خدا و پیغمبر و دین باشه پس میزنن و حتی به زشتی توهین میکنن و میگن ما عرب نیستیم!ما ایرانی هستیم پیامبر ما کوروش بود!!! حتی سلام هم نمیکنن ....میگن ما عرب نیستیم!! این یعنی فاجعه مطالبی که دو روز پیش تو این فضای مسوم به چشمم خورد خیلی ناراحتم کرد............. دلم تنهایی میخواد میخوام جایی برم که کسی نشناستم گوشیام خاموش باشن مدتی هیچ کسی خبری ازم نگیره خودم باشم و خدام تا بالاخره پیداش کنم داره از دستم میره چه جوری بگم آخه....نیاز دارم....نیــــــــــــــــــــااااااااز به قول الهام از این همه محدودیت متنفرم داره دیر میشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۳۸
سپیدار
روز عید فطر و بعدش که بیرون یه چرخی زدیم خیلی ناراحت شدم از دیدن این صحنه ی تکراری! کسایی که میشینن سر چها راه ها واسه جمع کردن فطریه و کفاره رو دیدین؟؟؟ نمیدونم جاهای دیگه چه جوریه اما اینجا چیزی که من دیدم این بود: خانومهایی با چادر و مقنعه و مانتوی مشکی لاغر و نهیف با لباسایی کهنه و رنگ و رو رفته بعضیا با دمپایی روشونو گرفته بودن که زیاد دیده نشن...انگار از یه چیزی شرم داشتن بعضی ها هم دیگه حال جمع و جور شدن و پنهان شدن نداشتن قیافه هاشون خیلی خسته بود بعضیا با بچه هاشون بودن بعضی جاها بچه ها تنها پای صندوق نشسته بودن تو چشاشون که نگاه میکردی غمشونو به وضوح می دیدی یه سایه بون کمترین کاری بود که شهردار میتونست واسه شون انجام بده!اما اینکارو نکرد.... زیر آفتاب داغ میسوختن چون نیاز داشتن چون اگه نیاز نداشتن هیچ وقت تو اون روز و اون شرایط اونجا نبودن ما چه بد مردمی هستیم که وقتی میبینیم کسی نیازمنده بدترین شرایط و بهش تحمیل میکنیم ********************** خدا مادر شهردارو بیامرزه با اون همه آگهی تسلیت رنگ و وارنگ و مجالس ختمی که شرکتها و سازمانهای مختلف براشون گرفتن و گلهای گرون قیمت و........... حتما جاشون تو بهشت راحته خدا بیامرزه مادر شهردار که تقصیری نداشت ********************** این چرندیاتو واسه خودم نوشتم واسه همین تو ادامه مطلبه انگار قرار است هر جای دنیا هم که بروم بازگشتم همین نقطه ی کور باشد رفتن هایم دوامی ندارند به قدر پا کردن کفشهایم همین که آخرین بند را میبندم میگوید : هی! گره نزن مقصد همینجاست!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۱۲
سپیدار
30 روز ماه رمضون نیم کیلو جا به جا نشدیم هیچ اضافه هم شد حالا تو این دو روزه 2کیلو کم شدم یهو!!!! هنوز عادت نکردم نهار بخورم.....البته گرمی هوا هم اصلا بی تاثیر نیست آبجی جان در مسافرت به سر میبرن به اتفاق خانواده ی همسر!!!!!!!!!!!! قربونت برم خدا چه جوری بعضی ادما از این رو به اون رو میشنااااااااا!!!!!!!!!!!!!! هیچ زوریم در کار نبوده...کاملا خودخواسته...همینه که جالبه ببخشید فعلا جواب نمیدم این کمر درد مسخره نمیذاره زیاد پشت میز بشینم شب عید خاله جان یه سکته ی خفیف نمودن ..بچه ها به زور بردنش بیمارستان الان 3روزه بیمارستان بخش مراقبت های ویژه است این خاله جان ما مث مامان بنده یه توهماتی دارن مثلا چون مامانشون تو سن40سالگی به خاطر بیماری قلبی تو بیمارستان فوت کردن این دونفرم به سن 40 که رسیده بودن میگفتن :منم مث مامانم دارم میمیرم تو این سن!!!!!!!!!!!!! حالا چه ربطی داره خدا میدونه کلا سن دپرسی بود خودمونو کشتیم تا از سرش در بیاریم بچه های خالمم همین درگیریو با مامانشون داشتن(خالم 10 سالی از مامانم بزرگتره) حالا هم خاله جان تو همون بیمارستانین که مامانشون بوده و با خودش به این نتیجه رسیده که داره میمیره واسه همین اینجاست!!! حسابی خودشو باخته آخه عزیز من کی به تو میگه وقتی حالت خوب نیست به زور روزه بگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا که نماز روزه ی اینجوری نمیخواد آخه اونایی که باید میگرفتن نگرفتن اونوقت عده ایم مث این خاله جان از اون طرف بوم میافتن دکترا هم که قربونشون برم اینقده وقت شناسن!!!قرار بوده 10 بیاد واسه آنژیو هنوز نیومده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۶
سپیدار
چقدر شلوغ بود خدایا شب آخر از میدان بسیج تا خود حرم مجبور شدیم پیاده بریم به خاطر طرح ترافیک فقط تاکسیا و موتوریا حق ورود داشتن اون مسیرم که کلا تاکسی کمه بیشتر شخصیا کار میکنن....و یه عالم مسافر..... خیلیم هوا گرم بود تو حرم نماز دوم بود که رسیدیم بعد نماز رفتم واسه مامی آب بیارم دو بار غلغله بود جلو آبخوریا...فشار آبم که حسابی کم شده بود ما هم که اولش لنگ آب بودیم بعدشم کلی دنبال سرویسای بهداشتی وقتمون گذشت خلاصه دهن من یکی که حسابی آسفالت شد دست آخرم پدر محترم کارشون یه ساعت جلوتر تمومم شد و اومد گفت :خب! بریم؟؟؟ که من مخالفت نمودم و یه 15 دقیقه ای رفتیم زیارت کردیم ولی خب خوب بود....خیلی خوب...همینکه پام رسید اونجا بازم شکر دیشبم مث اون شبی که تو جمکران بودم بی اختیار اشک ریختم بی اختیار شکایت کردم دلم خیلی تنگ بود عیدا که میشه دلم خیلی میگیره ولی فک نمیکنم دیگه هیچ موقع مث اون شب کسی جوابمو بده......................... شایدم هنوز وقتش نرسیده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۴
سپیدار
♥♥♥♥♥عید همه مبارک♥♥♥♥♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۳۱
سپیدار