خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
بالاخره سرما پری رو هم گرفت باور نمیکنی پری ها هم سرما میخورن؟؟؟هی میخوای انکارش کنی دست آخر میبینی نه بابا نمیشه!!از اونجا شروع شد که یه تبخال به شکل invisible پشت لب بالا ایجاد شد و البته چون مخفی بود ما که ندیدیمش اول فقط دیدیم میسوزه و بعد هم کاشف به عمل اومد که بــــــــــــــــــلهننه سرما دسته گل به آب دادهیه دو روزیم بود صبحا حس میکردم دهنم تلخه و خیلیم تشنم میشددیگه رسما قانع شدم خود خودشه س ر م ا   خ و ر د گ ی !!استخر تعطیل
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۱:۱۸
سپیدار
تو یکی از همین پستام گفته بودم بعضی خوابام تازگیا خفن تعبیر میشه!!! بعد نماز صبح خواب دیدم میخوام برم یه جایی اما نمیدونم چی شد راه و اشتباهی رفتم و دیدم جلوی حرمم با ناراحتی گفتم خدایا من که نمیخواستم برم حرم آخه!! حالا راه به این دوری کارام مونده ...چیکار کنم؟؟ بعد با خودم گفتم حالا که تا اینجا رسیدم برم تو یه سلامی بدم رفتم خیلی با سرعت زیارت نامه خوندم و اومدم بیرون بیرون که اومدم و کمی دور شدم گفتم وای!!! این همه راه تا اینجا اومدم دو رکعت نماز زیارت نخوندم!! حالم گرفته شد... بیدار که شدم فکر میکردم حکمت این خواب دم سحر چی بود.... تا اینکه ظهر حرف حرم شد ماان و بابا میخواستن برن گفتم منم میام گفتن نه آبجیت میاد اینجا تنها میمونه تو بمون ناراحت شدم گفتم بیا اینم تعبیرش اصلا پات نمیرسه که حالا نماز بخونی یا نه ساعت 3:30 بیدار شدن.آبجی تازه ناهار خورده بود...خلاصه نظرشون عوض شد و گفتن بیا منم خوشحال ... نزدیک اذان بود و ما تو ترافیک جلو حرم.گفتم اینم تعبیرش به نماز نمیرسیم اما باز با خودم فکر میکردم بالاخره نماز نخونده که نمیایم بیرون!!!!!! تو رواق اما که رسیدیم اذان شد و همونجا رو سنگا وایسادیم به نماز باز فکر کردم که حرم که اومدیم نمازم خوندیم الانم کلی وقت داریم که نماز زیارت بخونم شاید معنی خوابم این بوده که نمازم قبول نمیشه....خدا نکنه دنبال یه جایی میگشتیم که بشینیم زیارت نامه بخونیم مامان که سریع جا پیدا کرد و بعدم انگار نه انگار منم وجود دارم منم سرگردون بودم که ... یه خانومی سر تا پا سبز پوشیده بود.چهره ی گیرا و مهربونی داشت. نسبتا پیر بود صدام زد گفت بیا اینجا .رفتم گفت بشین جلوی ما هرچی میخونی بلند بخون.... با سرعت خوندم..زیارتنامه...زیارت مختصر...وداع...دعای بعدش و زیارت امین الله.... بعد دیدم مامان بلند شده و آماده است که بریم اونجا تعبیر خوابمو دیدم.... دو نفر بودن.اونی که سبز پوشیده بود سید بود یه عالمه برام دعا کردن اینقدر حس خوبی داشتم و هنوزم دارم که ..... خدایا شکرت فقط شرمنده که گفتم و ریا  شد دیگه دلم طاقت نمی آورد این فالم الان گرفتم و عجیب بود که بیت اولشو خیلی دوس دارم چون...  اینجاست که میگم بعضی چیزا رو میخوای فراموش کنی اما همه درکارند تا یادت نره!!! نمیدونستم از کیه و فقطم همین بیتو شنیده بودم دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطف های بی کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت و چنان کر عدو با جان حافظ آن نکردی که تیر چشم آن ابروکمان کرد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۰ ، ۲۰:۳۱
سپیدار
این پست فقط جهت اطلاع رسانی از این تاریخ جالب می باشد لطفا خونسردی خود را حفظ نموده و به زندگی ادامه دهید تا 99/9/9 من 77/7/7  و  88/8/8  رو یادمه شما چطور؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۰ ، ۰۹:۳۳
سپیدار
گفتی انارو از تو میوه ها خیلی دوس داری منم خیلی دوسش دارم هر وقت انار میخورم یادت می افتم واست انار دون کردم با دستای خودم .ببین!! سهراب یه شعری داره... یادم رفته فقط یه جملش یادمه یه انا رو پوست میکنه و میگه : کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود... اینم بقیش .بازم خواستی به خودم بگو
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۹:۲۴
سپیدار
دیشب عمه جان پیش ما بودن...حالا بعدا تعریف میکنم جریان چیهتو اتاق من خوابیداز صدای خر و پفش تا دیروقت خوابم نبرد...درواقع وقتیم خوابیدم باز پریدم از خوابامشبم پیش ماستدر واقع پیش من قدمش روی چشم ولی...تا صبح باید دعا کنم خدایا آرومش کن که منم یه ذره بخوابمجالبه ک کاملا صافم میخوابه.یه ذره نمیچره به چپ و راستحالا ببینیم امشب چی میشهباید تمهیدات اساسی اندیشیدشاید پنبه کار ساز باشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۹:۰۳
سپیدار
عجب تلاشی کردمااااااااا همه میگفتن تو بدن شک قبول میشیاز همه دیرتر شروع کردم اما از همه بهتر شدمولی چه سوووووووووووووووووووووووووووود؟؟؟؟؟؟؟؟درست روز اول خرداد امتحان بودروز قبلش تو مسیر استخر یه دیوونه پیدا شد و با یه چیزی کوبید تو سر ما!!!سر مبارک که 7تا بخیه خوردموقعیم که میخواستم فرار کنم به خاطر ضربه تعادلمو از دست دادم و رفتم تو جوب نیم متری...تا مدتی با عصا راه میرفتم.هنوزم بعد از 5-6 ماه خوب خوب نشدهبماند که چقدر ترسیدم و از وحشت اون روز خواب به چشم نیومد تا مدتهاهنوزم فکرش آزارم میدهبماند که چه فرصتیو از دست دادمبماند  که الانم میرم تو خیابون از ترس مدام پشت سرمو نگاه میکنم که نکنه....بماند که قبل از اون چی به سرم اومده بود و... این دیگه آخرین دلخوشیم بودعیبی ندارهگذشت دیگهشاید اون تنها کسیه که تو زندگیم هیچ وقت نمیبخشمشاگه حالشو دارین کامل قضیه رو بدونین برین ادامه مطلب... مثل یه خواب وحشتناک بود یه کابووس که میخوای زودتر بیدار شی و نمیتونی تو یه بولوار خلوت بودم و خیلی طولانی ساعت 1:10  ظهر بود هیچ کس نبود پرنده هم پر نمیزد رفتم تو پیاده رو اون پیاده رو تا دور دستها هیچ دری نبود یه دیوار بود که هیچ کسیم اون طرف دیوار رفت و آمدی نداشت شمشادایی کع تا کمر قدشون میرسید سد بین پیاده رو و خیابون بودن نقاطی که بینشون فاصله باشه به ندرت وجود داشت تو بولوار هم ماشین خیلی کم رفت و آمد داشت یه پسری رو دیدم از دور داشت میومد راه رفتنش یه جوری بود حس بدی بهش پیدا کردم یه لباس آستین کوتاه تیره،شلوار جین مشکی و شال مشکی که دور گردنش بو موهاش کمی بلند و فردار بود و پوست تیره ای داشت تو دلم کمی ترس اومد اما نمیدونم چرا نرفتم تو خیابون.... از کنارم رد شد کمی خیالم راحت شد از اینکه رفت بعد از چند لحظه حس کردم صدای پا میاد پشت سرم ترسیدم اما بازم به فکرم نرسید برم سمت خیابون صدا نزدیکتر میشد و قدمهاش تند تر خیلی ترسیدم خیلی زیاد اینقدر که حتی جرات نکردم برگردم پشت سرم یا تغییر مسیر بدم شروع به خوندن آیة الکرسی کردم هنوز تموم نشده بود که یه چیز سنگین به شدت خورد پشت سرم و تازه فهمیدم حس بدی که داشتم و ترس توی دلم بی خود نبوده برگشتم و دیدم همون پسره وایساده و یه چیزی شبیه باطوم تو دستشه خیلی وحشت کردم تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که تا میتونم جیغ بزنم و خودمو برسونم اون طرف شمشادا کنار خیابون تا شاید کسی منو ببینه و صدامو بشنوه شروع به جیغ کشیدن کردم تعادلمو از دست داده بودم میترسیدم پشتمو بهش کنم که شاید دوباره بزنه یه لحظه چشم به شمشادا افتاد که کمی ببنش باز بود خودمو به شدت انداختم طرفش که از جوب بلند کنارش رد شم پام به شدت خورد به لبه جوب و ضرب خورد و افتادم داخلش به زحمت و سریع خودمو بیرون کشیدمو رفتم عقب تر و کنار خیابون بودم دیگه تمام این مدت بی اختیار از ترس و وحشت جیغ میزدم و فریاد میزدم کمک و اون هم بی حرکت وایساده بود همونجا!!!!!!! ولی هیچ کی اونجا نبود... حتی یه ماشین هم رد نمیشد!!!!......... تا اینکه یه موتوری نزدیک شد و اونم فرار کرد موتوریه ازم پرسید چی شده و منم گفتم و اونم رفت دنبالش.... خون از سرم به شدت سرازیر شده بود کاملا ریزششو از پشت سرم حس میکردم روسری و مانتوم از پشت سرم غرق خون شده بود به قدری شوکه بودم که حتی نمیتونستم گریه کنم فقط ناله میکردم یه ماشین اومد و وقتی قهمید چی شده منو رسوند جایی که میخواستم برم رفتم مستقیم تو اتاق کار بابام و ......... سرم 6-7 تا بخیه خورده تا 10 روز دیگه باید باشه و بعد بازش کنم پای چپم هم حسابی ورم کرده و کبود شده روز اول که اصلا نمیتونستم راه برم الانم به کمک عصا کمی راه میرم حققتا تو اون موقعیت که هیچ کی اونجا نبود تو فکرم فقط این بود که جز خدا کسی نمیتونه کمکم کنه و مطمئنم که همینطورم شده خدا خیلی بهم رحم کرد اون میتونست به راحتی یه ضربه هم از جلو به سرم بزنه یا حتی قبل از برگشتن یکی دیگه به پشت سرم و..... ممکن بود همون اولیو جای بدی بزنه و ضربه مغزی بشم ممکن بود پام بشکنه.... خدایا شکرت حالا حداقل 2ماه طول میکشه تا پام کاملا خوب بشه اون روزی که این اتفاق افتاد درست یه روز قبل از آزمون نجات غریقم بود تمام افسوسم از همینه ماه ها براش تلاش کردم مطمئن بودم قبول میشم رکوردام عالی بودن تمام مربی ها میگفتن تو بدون شک قبولی.... همه چی در یه لحظه دود شد و رفت.... دوره بعدی 2ماه دیگه اس که منم تا اون موقع خوب نمیشم و آماده نمیشم.... سال دیگه هم که.... خدایا شکرت میتونست بدتر این هم بشه...............
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۰ ، ۱۳:۱۴
سپیدار
بزرگترین سرگرمی منم این روزا شده این که دستامو که از سرما حسابی یخ میشن و بزنم به این و اونمامی که گناه داره خب ...بهشت زیر پاشه و از این حرفا...ولی پدر چون مقاومتره و زیر پاشم چیزی نیست.... دستمو میذارم پشت گردنشبابا: چند لحظه ای سور بدون هیچ حرفی به رو به روش (مثلا تی وی) خیره میشه  یعنی در واقع اصلا تغییر حالت نمیده و کاملا خونسرده!!!من: به کارم ادامه میدمبابا: تو عقلت همینقده دختر !!! دستای یختو میذاری رو گردن بابات .برو بیشتر از این ازت توقعی نیستمامی: کِرکِرِ خنده .....من: خنده های موذیانه و عدم ادامه به حرکت قبلیبابا: خندیدن به خنده های من و مامی و البته حرفای خودشوقتیم که خانوم داداشم اینجا باشه که کلی با هم کل کل داریمطفلی... دلمم براش میسوزه ... ولی خب دیگه ... یه کمم تفریح لازمهو این داستان ادامه دارد....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۰ ، ۲۰:۱۱
سپیدار
بالاخره ریحانه هم رسما و واقعا مادر شدیه هفته اس محمد صدرا پا تو این دنیا گذاشتهاینقده زنگ بهش نزدم که خودش اس داد اگه وقت کردی یه زنگ بزن!!!البته یه بار زنگ زدم جواب نداد بعدشم گفتم یه موقع بی موقع زنگ نزنم خواب باشه و ...اینم از اون دست مادراست که حاظر نشد رنج زایمان طبیعی رو تحمل کنه و از شیوه سزارین استفاده کردو الانم واسه همینه که یه هفته اس افتاده...داشتم فک میکردم بیخود نیست بچه ها هرچی میگذره به پدر مادراشون بی مهر تر میشنمادرا حاظر نمیشن به خاط بچه شون بمیرن و زنده بشن هرچند ضررای جسمیش تا سالهای سال به خودشون برمیگردهبعدم تا بچه یه ذره بزرگ میشه خانوم یادش می افته باید درس بخونه و بره سر کار!!!!!اون بچه به دست مادر بزرگ رشد میکنهبعد مهد کودکبه نظر من بچه ای که اینجوری بزرگ بشه دیگه بچه ی ما نیستاونوقت اون بچه هم که بزرگتر میشه جای اینکه عصای پیری پدر و مادر باشه میفرستشون مهد کودک بزرگسالان!! خانه سالمنداندرسته درد وحشتناکی داره که غیر قابل توصیفه اما عوضش خدا گفته تمام گناهای مادر و پاک میکنهدرست مثل بچش که تازه متولد شدهاگه این کار که ما غربیا یاد گرفتیم خوب بود چرا واسه خودشون ممنوعه؟؟؟؟خوبه که آدم بیشتر فکر کنههمیشه بهترین راه کوتاهرترینش نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۰ ، ۰۴:۲۷
سپیدار
عجب سرمایی شدامروز صبح مجبور شدم تو این سرما برم تا خیابون سعدی .یخ زدم حسابی....هرچند حسابی پوشوندم خودمویاد پارسال افتادماین موقع ها فقط از اول پاییز کلا تا زمستون دوبار بارون اومد و بعدشم یه ذره برفباز خدا رو شکر امسال خوب باریده تاحالا.تقریبا همه پاییز بارندگی بودههوای مشهدم که سرد و خشکه وقتی بارش نباشه همه از سرما تَرَک تَرَک میشن!!درست 2 ساعت طول کشید رفتنم و برگشتنمفقط به خاطر این پایه چرخم که فنرش شکسته بودامیدوارم تو این سرما دلامون سرما نخورن****یادم رفت: راستی محرمم اومد....خیلی این ماهو دوست دارم.مخصوصا دهه اولشوپارسال... درست یه روز بعد از تاسوعا...روز جمعه...8صبحپارسال این روزا چه حال و روزی داشتم و امسال.... هر چه از حضرت دوست رسد نیکوست...خدایا قربون مرام خودت که هر چه کنی من راضیم به یاد .... دستی که گاه خنده بآن خال می بری ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو دست از حریف خویش بدان خال می بری چالی فتد به گونه ات از نوشخند و دل زان خال اگر گذشت بدین چال می بری مهتاب شب که سرو چمانی به طرف جوی چون سایه ام کشیده و به دنیال می بری دنبال تست این هوو جنجال عاشقان باری برو که این هو و جنجال می بری ای باد در شکج سر زلف او مپیچ هر چند بوی مشک به توچال می بری هر ساله گوی حسن به چوگان زلف تست این تاج افتخار نه امسال می بری روئین تنان شعر شکستی تو شهریار رستم اگر نه ئی نسب از زال می بری شهریار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۹:۲۱
سپیدار
حدیث داریم که وقتی خیلی شادی یا خیلی دلگیری به قبرستان برو تا روحیت تعدیل بشههمیشه فکر میکردم آدمی که خیلی غمگینه چطور ممکنه روحیش شاد بشه با رفتن به قبرستون؟؟؟امروز رفتیم خواجه ربیع.سر خاک پدر بزرگهام و مادر بزرگهامو البته چند تا دوست و آشنا....دلخور و ناراحت بودم اما وقتی چشمم به سنگ قبرا افتاد به این فکر کردم که همه ما آخرش جامون همینجاستزیر این خاکپس چرا خودمونو باید به خاطر هر چیزی چه بزرگ چه کوچیک عذاب بدیم؟؟؟عجیب بود اما چند دقیقه ای که تو اون هوای سرد زیر بارون اونجا راه رفتم حالم خوب شد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۰ ، ۱۲:۳۶
سپیدار
این خورشید خانوم و (احتمالا) آقا ابره امروز بد شوخیشون گرفته ها هی این خورشید میره پشت ابرا فک میکنی میخواد بباره الان،  باز میاد بیرون فک میکنی دیگه هواداره آفتاب میشه .... یعنی با هم تعارف دارن؟؟؟؟ ***** ددی میگه سیب زمینیا کجان؟؟؟؟؟؟؟ غیر مستقیم میخواست بگه من بلند شم منم مستقیم گفتم پشت پنجره خب حسش نبود تازه من که ناهار نمیخورم!!! همه تو این خونه غیر مستقیم کار میکنن جز من!! مثلا صبح ساعت 8:30 مامی زنگ زده که من تو درمانگاهم!! شاید دیر بیام منم گفتم باشه و رفتم به خوابم ادامه بدم آخه دیشب تا 3 بیدار بودم بعد باز تا خوابم برد زنگید که به من سرم زدن طول میکشه غذا.... خب مادر جان شما که حالت خوب نیس صبح به همسر محترم بگین ببرتون دیگه آخه اینم رودرواسی داره؟؟؟ حالا میگم زنگ بنم بابا بیاد؟؟میگه نه میگم خودم بیام میگه نه معطل میشی منم تا قطع کردم زنگ زدم به بابا ****** رویا هم اومد و....خوب بود...حالشو میگم! این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند اما من جلوی دهانش را می گیرم این روزها من ... خدای سکوت شده ام !تا ... آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود !!! دنیایم با تو آرامشی دارد که به هیچ صدایی حق ورود نمی دهم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۰ ، ۰۹:۳۷
سپیدار
تو ای پری کجاییکه رخ نمی نمایی؟؟؟ چشای پری هنوز قرمزن مث ابرای پاییزی شدن که هرچیم میبارن باز میل بارش دارن وقتیم نمیبارن باز رنگ بارونن گونه های پری سرخ شده و از شوری اشکاش هنوزم میسوزه چی شد پری؟؟؟ پراتو ریختن؟؟ عیبی نداره خدا بزرگه پری اشکاتو پاک کن این قصه تکراریه فقط یه روزایی تو زندگیت بود که....از همه غمات فراموشت بود قدرشو ندونستی ************ این پری رو تو پری کردی خیلی وقته پشیمون شدم اما این غرور لعنتی نذاشت تا یه فرصت دیگه بدم حالا هم که دیگه روی برگشتن ندارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۰ ، ۲۱:۳۴
سپیدار
امروز روز خوبی بودالبته اولش یه ذره بد شروع شداما فکر کنم ارزششو داشتاول صبح حرم خلوت بود.زیارت نامه، نماز زیارت، و نماز هدیه از طرف همه دوستان (از جمله دوستای اینجا) خوندمتو زیر زمین دستم راحت به ضریح خورد...یه کمیم درد دل با کسی که همیشه دردهامو پیشش میبرمیه حس شادی خیلی عجیبی داشتم وقتی داشتم وارد حرم میشدمرفتنا هوا ابری بودبعضی جاها خیس بوبرگشتنا نم نم بارون میبارید رو سر و صورت مردمچترمو اصلا باز نکردمیه جا خوندم وقتی به زیارت تو یکی از این اماکن متبرکه میری اگه موقع برگشتن بارون بگیره و بریزه رو سرت بدون که گناهات بخشیده شدهاز اونجا که اومدم بیرون بازم باز نکردم چترموزیر بارو راه رفتن و دوست دارمالبته شدید نبودوقتی بارون میاد دعا ها مستجاب میشه...باید بری زیر بارون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۰ ، ۱۳:۲۳
سپیدار
یه دلهره عجیبی دارمنمیدونم چیه؟؟؟حس میکنم یه چیزی قراره بشهشایدم .... نهنمیدونم چیههرچی هست نمیذاره بخوابمفردا صبح میرم حرم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۰ ، ۱۹:۵۷
سپیدار
از وقتی این هم سلولی مون رفته یه چیزی تو این سلول خیلی خوب شدههوااااا....دیگه شبا از گرمای زیادی بی خواب نمیشمحالا همسلولی جدیدش مث خودشهبا هم دیگه خونه رو میکنن کوره!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۰ ، ۱۷:۳۵
سپیدار
نمیخوام خب  خدایااااااااااااااااااااااااا التماس التماس التماس آخه تو که میدونی نمیتونم بگم چه مرگمه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۰ ، ۱۲:۴۱
سپیدار
به قول فرنوش این خانومای خواننده ایرانی انگاری همیشه (ببخشید) درد زایمان دارن!!!از بس جیغ میکشن....من یکی که هر موقع صداهاشونومیشنوم دلم آشوب میشهولی استثنائا این یکیو خوشم اومد چون شعرش خوب بود ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد دارهدنیامون یه عالمه آدم خوب و بد دارهماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشنهمه که پر ترک مثل تو و من نمیشنماه من غصه نخور مثل ماها فراوونهخیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونهماه من غصه نخور گریه پناه آدماستتر و تازه موندن گل مال اشک شبنماستماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشهاونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشهماه من غصه نخور خیلیا تنهان مث تو خیلیا با زخمای زندگی آشنان مث توماه من غصه نخور زندگی خوب و داره و زشتخدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشتماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشهاونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشهماه من غصه نخور دنیا رو بسپار به خداهردومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۰ ، ۲۱:۲۱
سپیدار
وقتی بچه ها کوچیک بودن رفتن انگلیسسالهاست اونجا زندگی میکنن...دخترش به تازگی ازدواج کردهبا یه مرد انگلیسی!! واسه اینکه به شیوه اسلامی عقد کنن پسره حاظر شد مسلمون بشهباباش میگفت پسره از وقتی عقد کردن به دختره میگه:شما که خودتون مسلمونید و منو هم وادار کردین مسمون بشم پس چرا چیزایی که مربوط به دینتون هست رعایت نمیکنین؟؟؟؟دختره گفته بود ما از اونجا فرار کردیم که این کارارو نکنیم دیگه.میخواستیم آزاد باشیم!!!اما پسره که تازه مسلمون شده و خیلی براش جالبه و البته تحقیقم کرده....داره کم کم خانومشو مسلمون میکنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۰ ، ۱۶:۴۰
سپیدار
واااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایا شــــــــــــــــــــــــــکرت که آب و خلق کردی و هنر آبزی بودنم به من دادی امروز بعد از 2ماه باز رفتیم استخر....داشت یادم میرفت که با آب زنده ام بگو چرا باز به قول بابا جنی شده بودم!!!!!! خیلی وقت بود زیرآبی نرفته بودم خدا لعنت کنه اونی که منو خونه نشین کرد والا تاحالا مدرکمو گرفته بودم چه بسا یا حداقل یه تجربه ای داشتم واسه دوره آینده حالا همینم شکر داره حوا جون(مربیم)بسیااااااااااااااار مشعوف شد از دیدن پری  شلوغ و پر سر صدا پری هم همینطور! دوستان همقطارو هم دیدیم که همچنان مشغول تمرین بودن (3نفر) یادش بخیر چه حالی میداد امروز که من زودتر از اونا رفتم تو 40 دقیقه اول از هر شنا 20 عرض رفتم و یه کمم حرکات اضافه ولی دیگه حوصلم سر رفت چون تنها بودم باید برم مخ مهری خانومو بزنم که ادامه کلاسای خیاطی رو بذاره یکیشو 1 شنبه تا من بتونم حداقل دو روز در هفته برم تمرین این دو دست لباس عروسو بدوزم تموم بشه دیگه خلاااااااااااااااااااااااااص از این کلاسا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۰ ، ۱۰:۳۹
سپیدار
پیشنهاد من اینه که پستهایی رو که ادامه مطلب دارن و نخونی!!! دیگه خود دانی خدایا من از تو توقع زیادی نداشتم و ندارم فقط بی نهایت بهت اعتماد کردم این بود که وقتی اون روزا بهت التماس میکردم اگه مصلحتت نیست نذار بشه.... وقتی شد ...شاکی شدم بی نهایت بهت اعتماد دارم چون تاحالا هرچی ازت خواستم همون شده.... مگه نمیگی خدای هر بنده ای نزد گمان اوست؟؟؟ گمان منم به تو عزیزترینم همیشه این بوده که جایی که عقلم هم قطع نمیده از تو مطمئن باشم که کمک میکنی و همه چیو درست میکنی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۱۶:۲۷
سپیدار
یه پسره تو کلاسمون بووووود...(تو دانشگاه) هم رشته ای مون بود اما ترم بالایی خیلی باحال بود. کلی از دستش میخندیدیم یه بچه شهرستانی بود هم ساده بود و هم تیز!! یعنی ظاهرا ساده بود...حوصله ندارم توضیح بدم دیگه ... خلاصه ما گاهی میگشتیم ببینیم با کی درس برداشته و چه ساعتی که تو کلاسش باشیم آدم جالبی بود کلا تیریپش با معرفت و اینا ....بود هر عیدی میشد شیرینی میاورد سر کلاس ما ترم 3 یه کلاس داشتیم.... یادش خوش... دائم اون ته کلاس با همین اکیپ 10 نفریمون در حال خنده و شوخی و خوردن انواع تنقلات بودیم تقصیر ما چیه کلاسش خیلی بی خود بود هرجلسه یکی از بچه ها میرفت کنفرانس میداد.همه هم از رو میخوندن.خب حوصله مون سر میرفت دیگه تازه وسطش که خوردنیا تموم میشد یکی میرفت تریبا میخرید میاورد خدا اون استاده رو خیر بده خلاصه سر این کلاسه بودیم و روز دختر بود آقای... از راه رسیدن و شیرینی به دست (شکلات کاکائویی) بههمه تعارف کردن.... استادمون خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی ذوق زده شده بود از این حرکت که یه پسر روز دختر شیرینی آورده!!! البته بیشتر کلاسم دختر بودیم دیگه دکتر شریف گفت ببینین چه پسرای خوبی دارین!!! روز دختر واسه تو شیرینی آوردن.ببینین چقدر هواتونو دارن و... شما هم باید جبران کنین و قدر اینا رو بدونین بنده گفتم استاد روز پسر نداریم خب استاد فرمودن روز مرد که داریم و باز من افاضه کلام نمودم که...اینا که مرد نیستن استاد و کلاس درحال انفجار البته من منظورم چیز دیگه ای بود(یعنی که اینا هنوز پسرن و از خودشون زندگی ندارن و ....) دکتر فکش افتاد بیچاره...گفت دست شما درد نکنه پس اینا چین؟؟؟ الان دیگه اون آقاهه مزدوج شده و مرد شده ولی یادش بخیر...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۰ ، ۱۲:۳۰
سپیدار
عجب هفته ی پر مشغله ای... پر از مهمونی پر از کار پر از بیرون رفتنای اجباری .... اووووووووووووه..... خسته...نشدم و این داستان تا پایان هفته ادامه دارد... راستــــــــــــــــــــــــــی...عیدتون مبارک ♥ ♥ ♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۰ ، ۱۴:۳۵
سپیدار
این روزا همش عیدن ته دل آدم یه خوشی عجیبیه وبعد دو ماه تو یه غم عجیب فرو میریم من این غمو هم مث همین شادیا دوس دارم فرصتای بزرگین تا لازم نباشه واسه چشمای غمزدت به کسی توضیحی بدی اونی که باید بدونه میدونه....همین بسه فرصتن تا یه چیزاییو باز سازی کنم... خیلی برام شیرینه...بازسازیو میگم!! زمان میخوام . . .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۰ ، ۱۹:۰۲
سپیدار
دیروز رسما قدم به دنیای 25 سالگی گذاشتم به به !! همه چی زیباست اینجا بزرگتر شدی بیشتر بهت تیکه میندازن تا ببینن آستانه تحملت چقدر زیاد شده!!! یه زمانی که فنچی بیش نبودیم فکر میکردیم 18 سال خیلیه نمیدونم چرا فکر میکردم قبل از رسیدن به 18سالگی میمیرم حالا شدیم25 و زنده ایمو میبینیم هنوزم سنی نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۰ ، ۲۰:۲۴
سپیدار
حرم 1- دو مثقال برف اومده ولی اینقدر سرده انگار 2متر برف اومده 2- 7لایه لباس روهم ، تو ماشین، بخاری روشن، ولی هنوز میلرزم!!! 3- تو صحن حرم انگار برف بیشتره.چند جا همینطور کپه کپه جمع کردن گذاشتن داخل پرانتز ( خواستن مث حرم حضرت محمد صحن اینجارو سنگ کنن که...ولی فکر نکردن به اینکه بابا اونجا که برف نمیاد مث اینجا ملت بیان راه برن فرت و فرت سر بخورن!!!! تو حالت معمولیم رو این سنگا لیز میخوری چه برسه تو برف!! ) 4- صحن خلوته...آدم فک میکنه خیلی خبری نیس (درضمن ساعت 8 صبحه) 5- چقدر شلووووووووووووغه.....!!! 6- یه عاااااااااااااالمه زوار عرب و یه عااااااااااالمه از همشهریای پدریمون یعنی ترک بعد از اونم رکورد دار شمالیا هستن 7- قسمت خانوما... چنان جیغ میزنن و داد میزنن ....چادرا دور گردن گره میخوره و طرف انگار داره میره جنگ!!! 8- عربا با صدای بلند واسه خودشون روضه میخونن و گریه میکنن!!! انگار تو خونه خودشون نشستن 9- بچه های مدرسه ای....ناظمه داد میزنه...هی چقدر سر به هوایین نرین جلو....درست جلوی ضریحی که تو زیر زمینه!! 10- عربها که انگار تاحالا زیاد برف ندیدن تو صحن دارن با برفا عکس میگیرن 11- هول میدنت، پاتو لگد میکنن، دم در موقع گشتن بهمدیگه و به اون خادمایی که میگردن فحش میدن!!! تو بعضی کیفا یه چیزایی هس که .... آدم میمونه اینهمه واسه چیه خب؟؟؟ 12- وقتی یه جا میخوای بشینی بهت جا نمیدن درعوض پاهاشونو دراز میکنن و بعضی هم میخوابن... 13- یه عده ساعتها میشینن یه جا و با هم حرف میزنن...صداشون اینقدر بلنده که همه میشنون...چه حرفایی!!! دختر فلانی..پسر فلانی...خانوم... 14- بعضیا یواشکی چیزی میفروشن 15-هر چیم به ضریح نزدیکتر میشی نه میفهمی چی داری میخونی...نه آرامشی وجود داره..اصلا واسه چی اومدی اینجا؟؟؟؟ این یعنی زیارت بدون معرفت یا زیارت همراه با جنگ
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۰ ، ۱۷:۴۴
سپیدار
وقتی بهت گفتم دوروبرم چی میگذره....باور نکردی و مسخره کردی سرزنشم کردی که .... تو دلت فکر کردی من قدر ساده ام که باور میکنم!!!!! منم تو دلم به این فکر میکردم که...صبر کن حالا نوبت خودتم میرسه...اونوقت میفهمی چرا؟؟؟؟ حالا مدتیه تو عوض شدی من خوب میفهمم چت شده روت نمیشه مستقیم بگی چون میترسی همون فکری رو راجع بهت بکنم که تو در مورد بقیه داشتیهیچ وقت هیچ کیو سرزنش نکن چون تو اون شرایطو درک نکردی و نمیفهمی مهمتر اینکه در هر موردی کسیو سرزنش کنی شک نکن که واسه خودتم پیش میاد!!! چیزی که من بارها و بارها تجربه کردم و تازه فهمیدم دلیل بعضی اتفاق چیه؟؟؟؟؟!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۰ ، ۱۱:۵۱
سپیدار
پارسال شاید برای اولین بار...یه چیزایی داشتم که تو چنین روزی رو راست بهت گفتم خداجونم میدونم و شک ندارم که تو از همه چیزم عزیزتری اینارو هم تو بهم بخشیدی اما ... از همه چیزم که بگذرم از اینا نمیتونم چون تنها دلخوشیای زندگیمن که بعد از مدتها بهم دادی چه اشتباهی!!!!! همه شونو تو همین یه سال از دست دادم و دلم نیومد قربانیشون کنم نمیدونستم هرچیزی که در راه تو قربانی بشه خودت بهترشو برمیگردونی.... ولی اینبار همه دلخوشیامو سر بریدم هر چی که برام عزیز بود دیگه نیست چون تو عزیزترینی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۰ ، ۱۳:۴۴
سپیدار
ابراهیم، خلیل‌الله بود و پروردگار، عزیز و بلندمرتبه است. چگونه در یک سینه هم عشق خدا جولان دهد و هم عشق به فرزند آزمون بندگى شروع شد. باید قلب ابراهیم صافی شود؛ زلال و یک‌دست و غیر خدا در آن هیچ نماند، حتی به قدر عشق پدری سالخورده به پسری مانند اسماعیل! به سودای جهان، عاشق، دلیر است همیشه عشق، قربانى‌پذیر است همیشه قرب دل در وصل عشق است موحد بودن ما اصل عشق است بر خود نهیب می‌زنم: تو چه چیزی در هزار توی قلبت پنهان کرده‌اى؟ تو که به شیوه ابراهیم تمسک می‌جویی، امروز قربانى‌ات بر آستان ربوبیت چیست؛ مال، مقام، فرزند؟ بنگر و با خودت محاسبه کن چه چیز دستان تو را به این دنیا بند زده است و تو را این‌گونه لنگان و پای بسته واگذارده! وقت امتحان است، ولی این‌بار مثل همیشه نیست. فرمان الهى بی‌پرده و مستقیم نمی‌رسد. به خود می‌اندیشم. آیا آن اندازه بندگی آموخته‌ام که چون از دوست اشارتی در رسد، از من به جان و سر دویدن باشد؟ آیا این‌گونه ابراهیم‌وار، دل‌باخته محبوب شده‌ام یا خود را پشت هزار چون و چرای بیهوده پنهان می‌کنم تا گوش‌هایم فرمان او را نشنوند و چشمانم راه حقیقت را نبینند؟ در راه وصال محبوب، نخست باید شیطان کمین کرده در وجودت را سنگ‌باران کنى. باید بر سینه سیاهش مُهر ناامیدی بکوبی تا مسیر، از سایه‌های سیاه وجود تهی گردد و پای دل در سنگلاخ وسوسه نلغزد و این شد داستان رمی شیطان رجیم! «علایق» را سر می‌بری و اینک «لایق» الطاف ویژه رحمانی می‌شوى. خدایان دروغین را از کعبه دل بیرون می‌کنی تا جمال روشن حق را بی‌پرده دریابى. مبارک باد عید قربان ، نماد بزرگ ترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس . . .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۰ ، ۰۸:۵۸
سپیدار
خدایا همه روزا، روزای تویه اما یه روزایی خاص خودته همین روزاست که هنوز ما آدما رو سرپا نگهداشته نزدیک بود یادم بره.... میدونم هوامو داری و کمکم میکنی....شاید این آخرین فرصت باشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۰ ، ۰۱:۵۴
سپیدار
خدایا هر لحظه که میگذره ازت میخوام صبرم و بیشتر و بیشتر کنی که نکنه دچار کفر و ناسپاسی بشم ********** وقتی هی میاد جلو چشات.و تو دائما داری سعی میکنی از یادت بره و حتی فکرشم نکنی... باید تمرین کنی صبرت زیاد شه باید تمرین کنی مقاومتتم زیاد بشه که وقتیم نا خودآگاه اومد سراغت تو توجهی بهش نکنی پس فکر نکن وقتی هی سرزده یه چیزی میاد تو مخت یعنی دیگه باید بگیری و بری تا آخرش باید جلوش وایس
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۰ ، ۱۳:۱۰
سپیدار
خدایا این یه ماهو زودتر تموم کن لطفا آخه همش تکراریه...........................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۸
سپیدار
گاهی وقتا بعضی اتفاقایی رو که میخوای فراموش کنی درست تو یکی از روزهای مهم سال که تو تقویم هست بوجود اومدن اونوقته که هرسال و هر سال تکرار میشن و هی به یادت میارن!!! حالا چه طور باید فراموش کنی؟؟؟وقتی اوت تاریخ هر سال بی برو برگرد تکرار میشه و ممکنه حتی تو تو همون مکان باشی....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۹:۰۹
سپیدار
********شهادت امام محمد باقر علیه السلام به همه تسلیت********
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۶:۴۱
سپیدار
اصلااااااااااااااااااااا پشیمون نیستم و کوچکترین حسرتی تو دلم احساس نمیکنم از اینکه ارشد قبول نشدم و نخوندم همه دوستام یا قبول شدن یا دارن خودشونو میکشن که بشن حالا که چی؟؟؟ غیر از 3-4 نفر بقیه همه شهرای دور...زاهدان زابل ارومیه ساری.... با هر کدومشونم که حرف میزنم بلا استثنا شدیدا افسرده و عصبین به خصوص اونا که رفتن شهرای دیگه!!! خب مگه مجبورین؟؟؟؟ همه شونم میگن میدونیم با این مدرکم جایی برامون کار تو این رشته نیس... حالا انگیزه ها رو داشته باش!!! یکی که سنش از 35 رد شده و مجرده و هیچ کار دیگه ای نداره و میخواد بخونه تا استاد شه ایشالا که بشه یکی دیگه: تو صدا سیما کار میکنه اگه مدرکشو به هر بدختی بگیره تو حقوقش تاثیر داره سارا که تازگی ازدواج کرده قبلا میگفت حالا که عروس نشدم باید درس بخونم که پشت سرم حرف نباشه و تو فامیل کم نیارم!!! حالام که عروس شده تنها به این دلیل که تو خانواده شوهرش کم نیاره!!! خودش ساری .شوهرش تهران...امکان دیدار کم...عروسی رفت تا دو سال دیگه بقیه..اونا که مجردن از سر بیکاری (خودشون گفتنااا از خودم نمیگم) متاهلا برای کم نیاوردن جلوی جاری و خواهر شوهر و مابقی.... خب ارزش داره آدم تمام اعصابشو وقتشو بذاره پای چیزی که نمیدونه اصلا به دردش میخوره یا نه...فقط به خاطر حرف اینو اون؟؟؟ من که بسیار مسرورم از اینکه ادامه نمیدم البته تحصیلات دانشگاهی تا سطح کارشناسی و فوق دیپلم و مث داشتن دیپلم لازم میدونم نه به خاطر مدرکش به خاطر تجارب یه محیط دانشگاهی و ......که لازمه ولی وقتی هنری دارم که خیلی خیلی بیشتر از یه مدرک خشک و خالی به دردم میخوره چرا برم خودمو داغون کنم؟؟؟؟ تو همون چهار سال به اندازه کافی موهام ریخت و پیر شدم و حرص خوردم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۲:۵۱
سپیدار
عروسی مسخره ای بود.چنان تفاوتی با مجلس ختم نداشت البته بماند که مجالس ختممونم این روزا بیراهه میرن... خدا کنه تو عروسی رویا تلافیش درآد...البته اگه بشه برم نتیجه اومدن آبجی محترم به خانه ی ما: ظهر مجبور شدم از ساعت 1 تا 5 فقط به خوابیدن فکر کنم!! هرچند که وسطش هی بیدار میشدم میدیدم هنوز هوا روشنه...باز خدا رحم کرده ساعت 5 غروبه و الا... حالا این مورد بالا = الان بیخواب شدم این موقع شب اینجام+ نتم کم میشه+ فردا حال و حوصله ندارم چون شب نخوابیدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۰ ، ۲۲:۲۱
سپیدار
اس ام اس رویا: سلام من عروس شدم و به همین سادگی من فهمیدم رویا هم پَر.......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۰ ، ۱۷:۲۵
سپیدار
از بس از وقتی بچه بودیم تو فیلما و داستانا و کارتونا هی دیدیم و شنیدیم اون دختری خوشبخته که یه عالمه خواستگار داره که میمونه کدومو انتخاب کنه.....فکر کردیم چقدر خوبه که هی بیان و برن و .... حالا میبینیم نه بابا عجب منزجر کننده اس ...هی یکی بره یکی بیاد اون موقع که فنچی بیش نبودیم آرزو داشتیم 100 تا 100 در خونه رو بزنن حالا دعا میکنیم خدایا همون که قراره آخرش بشه همین اول بیاد اگه اولم نمیاد اصلا فقط همین یکی بیاد که قراره بشه و تو هم خودت میدونی آمین
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۰ ، ۱۲:۴۷
سپیدار
امروز بعد از خوندن یه مطلب تو روزنامه خودمو سنجیدم ببینم معتادم یا نه؟؟؟
 به اینترنت البته نه چیز دیگه
 دیدم تو یه سایت بیشتر عضو نیستم اونم اکه هر روز نتونم بهش سر بزنم واسم مهم نیس با افرادی که اونجان رابطه ی دیگه ای ندارم و هیچ کی برام خاص نیس به جای پست کردن متنهای عاشقانه و...جملات کوتاهو تامل برانگیز میذارم که خدا رو شکر با استقبال رو به رو شدن از خدا مینویسم تا هم امیدوار بشن هم یادشون نره هم یادم نره.... عضو فیس بوک...اینا هم نیستم چتم خیلی به ندرت اونم  با دوستای خودم که اغلب شهرستان درس میخونن یا سرکار میرن یا به هر دلیل یا ارتباطمون کمتر شده... از خواب و خوراک و تفریح و دوستام به خاطر نت نمیگذرم گاهی شاید از بعضی کارام بمونم اونم تقریبا میشه گفت عمدیه یعنی وقتیه که از اون کار خسته ام و حالشو ندارم
 وقتی شارژ نتم تموم میشه خیلی بهم نمیریزم.....اگر خیلی طولانی بشه گاهی وقتا حوصلم سر میره آخرین بار که تموم شد به عمد شارژش نکردم تا اینکه بعد از دو هفته یه گیگ شرکت بهم عیدی داد :) اگه نمیداد به این زودیا شارژ نمیکردم تا ببینم چقدر دووم میارم خب گاهی فقط تا یک ربع ساعت میلامو چک میکنم دیگه تموم... شاید اصلا اینجا جز میلام وابستگی دیگه ندارم که البته اونم یه دلیل موقتی داره...انتظار یه خبر خودافشایی وبلاگیم ندارم... درسته اینجا نوشتم خود ناشناخته من اما معنیش این نیس که قراره همه چیمو اینجا ثبت کنم اینجا یه جور بازخورده واسم تا کمی از اون خود ناشناختم از اینجا بیرون بیام اما فقط کمی!!! و البته خیلی چیزای دیگه... اصلا سعی میکنم سرمو با چیزای دیگه گرم کنم...دست آخر بیام اینجا ولی اینم بگم که از اول این نبودمااا... به مرور زمان شدم این D: شما چطور؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۰ ، ۱۳:۲۲
سپیدار
هرچند میدونم نمیشه اما به گذشته که فکر میکنم میبینم از اصل کاری که کردم پشیمون نیستم اما دوست داشتم زمان به عقب برگرده تا اشتباهاتی رو که در جریانش مرتکب شدم و انجام ندم زمان برگرده و من همونی که میدونستم و ایمان داشتم درسته رو انجام بدم اونوقت الان همه چی فرق میکرد خیلی زیاد بیشتر کارای ما همینه اصل مطلب درسته اما راهو عوضی میریم میگن روز قیامتم حال آدما همینه...زمان برگرده حالا تنها کاری که میشه کرد تکرار نکردن اشتباهاته بیخیال...فکرشو نکن
موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۱۷:۳۲
سپیدار
همیشه قبل از اینکه شروع کنی یه عالمه حرف داری ولی همینکه وقتش میرسه لال میشی!!!!!!!!! خب چراااااااااااا؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۱۷:۲۲
سپیدار
شاید باید اعتراف کرد تا همه بدونن تو هم یه چیزایی رو از دست دادی... بدونن اونقدرها سرخوش و بی خیال نیستی بدونن تو هم احساس داری شعار نمیدی و منتظری یه روزی این روزا تموم بشن.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۵:۵۳
سپیدار
قربونت برم خدا جون چه زود دعام گرفت دیشب برف اومد صبحم بخاری تو خونه ی ما
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۴:۴۷
سپیدار
شاید یه کمکیه برای فراموشی بعضی چیزااا!!! نت و میگم....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۲۰:۵۷
سپیدار
شهادت امام جوادالائمه به همه تسلیت آقا جون از اسمتونم پیداست...جواد...بخشنده ترین بی همتا در بخشش.... نظری کن و به ما هم ببخش آبرو، صبر، تحمل، اخلاق، علم، فهم و شعور..... هر چی که لازمه....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۱۷:۲۸
سپیدار
خدایا قربون دستت این همه سرد کردی یه دو تا دونه برفم بفرست این بابای ما تا برف و نبینه سیستم گرمایی خونه رو راه نمیندازه خب !!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۱۲:۳۸
سپیدار
شما اگه ساعت 1:30 نصف شب برسین خونه تون و ببینین در حیاط خونه همسایه بغلیتون تا ته بازه چیکار میکنین؟؟؟؟؟؟؟ همسایه ما 4-5 بار زنگ درمونو پشت سر هم فشار داد و کلیم کوبید به در!!!!! بعدم پرسید : خواب بودین؟؟؟؟؟؟؟؟ نگران شدم دیدم در بازه!!!!! دیگه بماند که ما نصف شبی چه جوری هراسون از خواب پریدیم.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۰ ، ۱۲:۴۳
سپیدار
نمیدونم مهمون چیز خوبیه یا نه؟؟؟ خب بستگی داره کی باشه و چه جوری باشه؟؟؟ آدمای تعارفی دهن صاحبخونه رو سرویس میکنن!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۰ ، ۰۹:۰۸
سپیدار
چرا مردا وقتی عاشق میشن فکر میکنن میتونن جلوی همه مشکلات وای سن اولش و کاملا مستقل عمل کنن ، اما مدتی که میگذره هی به طرف میگن تو یه کاری بکن دیگه!!!!! تازه خودشونم هیچ کاری نمیکنن جز حرف؟؟؟؟تازه ناراحتم میشن!!!!!!!!! چرااااااااااا؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۰ ، ۱۲:۲۹
سپیدار
چقدر شلوغ بود نزدیکای حرم امرزم روز زیارتی بود یه موقعی گاهی وقتا که میومدی حرم خلوت تر بود الان دیگه همیشه شلوغه بیشترین جمعیت هم عرب و ترک هستن!!! کلی راه رفتیم خریدامونم کردیم ولی آخرشم یه چیزو یادمون رفت!!!! وقتی یه دوست خوب داشته باشی واسه پیاده روی ...میری دیگه ولی نشد بریم توی حرم...دیر شده بود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۰ ، ۱۲:۲۷
سپیدار
لعنت به این دشمنا که نمیذارن از پای نت پاشی به کار و زندگیت برسی!!! کی جوونای ما رو معتاد کرد؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۰ ، ۲۰:۱۰
سپیدار