خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

آقای دکتر دیر تشریف آوردن ولی وقتی اومدن من بعد از 4-5 دقیقه رفتم تو اتاق !!!! شماره 15 بودم!!!! چه جوری؟؟ 7-8نفری با هم میرفتن تو اتاقش از یکی اکو میگرفت (متخصص قلب بود) یکیو ویزیت میکرد ............. فقط موندم نو این همه استعداد این دکترا!! داشت نسخه مینوشت واسه قبلی من نشستم ...گفت بفرمایید مشکل چیه؟ گفتم یه گواهی سلامت قلب واسه آزمونم میخوام پرسید...گفتم نجات غریق نوار قلبو دید و یه معاینه .... پرسید سوزش تپش قلب خستگی درد .....نداری؟؟ منم همه شو گفتم نه هیچ مشکلی ندارم دوباره با شک پرسید تپش قلب نداری؟؟؟؟ گفتم نه (اون موقع داشتم اتفاقا و موقع معاینه متوجه شد یه کم) یهو سرشو آورد بالا تو چشتم نگاه کرد گفت راست میگی؟؟ خندم گرفت سرمو تکون دادم گفتم مشکلی نیست ...قبلنم از خودتون گواهی گرفتم مشکلی نداشتم... گفت این چه جوریه که هر ماه باید گواهی ببری؟؟ گفتم نه دفعه پیش رد شدم ورودی الان دوباره لازمه واسه آزمون هیچ چی دیگه نسخه رو گرفتیم و اومدیم..... یعنی بعد از این همه تمرین و عشق شنا یه کاره بهش میگفتم تپش قلب میگیرم گاهی.... گاهیم یه دردایی سمت چپم دارم و...... عمرا!! حالا اگه قبول نشدم شاید رفتم پیشش دوباره :)))))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۲
سپیدار
آقای دکتر فرمودن نگران نباش چشمات ضعیف نیست.بیناییت خوبه (خب خدارو شکر) ندیده و نشنیده بودم واسه چشم هم قرص مصرف کنن!! حالا که مطمئن شدم چشمام سالمه دارم فکر میکنم اصن داروهاشو بگیرم و مصرف کنم یا نه؟؟؟ تجربه بهم ثابت کرده دارو جماعت دیگه روم جواب نمیده(داروهای شیمیایی) ولی از اونجایی که اون خانوم دکتره دق مرگ میکنه آدمو تا وقت بده(متخصص طب سنتی) مصرف میکنم ببینم چی میشه اگه نشد میرم پیش همون مدتی پیش برای اولین بار دیدم یه پزشک و داروشناس اعتراف کرد این داروهای شیمیایی تاثیری در بهبودی نداره و فقط نقش مسکن (کاهش درد) داره و تولیدات این دارو ها برمیگرده به مافیایی که از این طریق سود میبرن!! یه ویروسی رو آزمایشی منتشر میکنن بعد دارو میسازن میدن مردم بخورن و از اونجا به بعد آدمها هی دچار مشکلات مختلفی میشن و هیچ وقت هم بهبود حاصل نمیشه! و این وسط اون مافیا جیبشون حسابی پر میشه..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۷:۳۹
سپیدار
خدایا چه اصراری داری دائم ازم امتحان بگیری یه چیزو؟؟؟ به من ثابت شد که همیشه تو همین یکی مردودم توهم که همه چی و از قبل میدونی پس چرا عذابم میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۵:۳۶
سپیدار
بنده اگه خطا کنه چندان گله ای نیست اگه بدقولی کنه آخرش میگی آدمه و جایز الخطا ولی خدایا نمیتونم باور کنم تو به قولی که دادی عمل نکنی! اصلا مگه چنین چیزی ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا هنوز منتظر اجابتم وقتی داری منو دور و دورتر میکنی؟؟؟؟؟؟ یادمه گفته بودم حاضرم تقاصشو بدم اما درست شه مدتهاست دارم تقاص میدم و روز به روزم بدتر میشه.......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۱۵
سپیدار
خیلی سال پیش که هنوز دبیرستانی بودم یادمه وارد ملک آباد که میشدیم کلا هواش با همه جای شهر فرق میکرد اون منطقه معروف بود به تونل درختی درختای بلند سپیدار از دو طرف شاخه هاشون رسیده بود بهم هواش سرد بود و مطبوع و کاملا این سردیو میشد حس کرد.... با این بهانه که درختا در اثر طوفان میافتن رو ماشینا تمام درختارو قطع کردن..... پشت اون درختا باغ ملک بود (ملک آباد) هیچ وقت داخلش نرفتم اما از حصار میله ای کنار خیابون دیده میشد پر از درختای خیلی بلند و تو در تو و پر از لونه های کلاغا بالای اون درختا اونجا به نظرم یه سرزمین بی انتها میومد که ددلم میخواست توش قدم بزنم پاییز تمامش نارنجی و زمستون همه جاش سفید پوش و با اینکه برگ و باری نداشتن اما بازم ته باغ معلوم نبود بهار یه قسمتی از درختاش که میوه بودن شکوفه داشتن و خیلی قشنگ بود...... حالا مدتهاست که درختای داخل باغم با همون بهونه قطع کردن دیگه بی انتها به نظر نمیاد................................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۰۴
سپیدار
دیشب یه ریزه برف اموده یه عالمه سرد شده منم که با رویا قرار گذاشتم بریم بیرون...مجبوریم امروز روز مزخرفیه........................................................................ دفعه پیش به سمانه گفتم دیگه رکورد نمیدم اگه چند ثانیه عقب جلو بشه موقع امتحان اعصابم خورد میشه کلاسام تا فروردین ادامه داره.اصلا حوصله شو ندارم...هرچند خیلی مفیده...دوس داشتم زودتر تموم میشد برم بیرون شاید شاااااااااااااااااااااااااااااااید بهتر شدم(عمرا تو این سرما :| ) _________________________---------------------------------- لطفا آدرستونو بذارین هر موقع میاین!♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۴:۱۶
سپیدار
تا وقتی رازتو به کسی نگفتی میتونی راحت  بگی و بگی و بگی بنویسی و بنویسی و بنویسی بخونی و بخونی و بخونی اگه دلت بگیره راحت میگی گرفته اگه بخوای گریه کنی راحت گریه میکنی..... بدون اینکه نگران سرزنش شدنت توسط دیگران باشی ولی همین که تو یه جمعی یکی فهمید........ تا میای بگی...بنویسی...بخونی... میگی لابد الان داره تو دلش فکر میکنه من چقدر احمقم ! و اینجوریه که قورت میدی سرزنش خیلی بده حتی اگه به زبون نیاد...حتی فکرش ___________________________________________ پ.ن: چیزیم نشده.درست مثل همیشه ام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۶
سپیدار
هی کوچولو!!!!!!!!! با توام اگه توهم دختر شدی هیچ نگران نباش از همین حالا مطمئن باش مامان پشتته و نمیذاره به این تجربیات تلخ برسی نمیذاره کسی تحقیرت کنه نمیذاره تنها بمونی........................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۹
سپیدار
یه وقتایی هست که یه مسائلی پیش میاد و تو هیچ کاری نمیتونی برای خودت بکنی در واقع نمیتونی از خودت دفاع کنی اطرافیانت هم به اون وضعیت راضین و اگه تو ناراضی باشی برمیگرده به ضعف و بی عقلی خودت نه تفاوت عقیده و سلیقه !!!!!!!!!! اگه حتی اون عمل اشتباه باشه و حتی کسانیم باشن که تو همون شرایط قبلا گیر کردن بازم دلیل نمیشه که تو رو درک کنن و بازم مقصر تویی و چون همه ایجورین توام مجبوری اینجوری باشی و این سختیو بکشی و دم نزنی تنها کاری که میتونی بکنی: سکوت کنی ، خورد بشی ، همونطور که میخوان رفتار کنی (عواقبیم که برای خودت داره هیچ مهم نیست) تا بقیه به خوشیشون برسن جالب اینجاست اگه نتیجه یا فرایند به هر دلیلی مطلوب این دیگران نباشه تمام کاسه کوزه ها رو سر "تو" میشکنه!!!>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> پس بیخودی دست و پا نزن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۶
سپیدار
هرچی مینویسم تموم نمیشه سرم درد میکنه چشم پزشکی نرفتم هنوز فهیمه عصری نمیتونه بیاد کارشو ببره..... دوست مامان میاد .....حوصله ندارم خب...امان از این مامان که وقتی جوگیر میشه یه چیزایی میگه و قولایی میده که  آدمو میندازه تو درد سر!!! من کی همچین نذری کردم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط یه بار به شوخی یه تعارف زدیم...ای بابااااااااااااا اونم امشب...تو نور شب...با این چشای من....با این سردرد....هیچی دیگه باید لال شد :| رویا صبح تمام وقتمو گرفت مامان داشت یه نمازی واسه حاجات یادم میداد.... گفتم نمیخوام مامان جان اینا واسه ما نیست اگه میخواست جواب بده تا حالا داده بود.....ولی دریغ از ..... ما همون دعای معمولیمونو ترجیخ میدیم دیگه بدون زحمت و بدون چشمداشت....بیخیال...باز میخواست همینجور نصیحت کنه و بقبولونه که اشتباه میکنم اه بازم وقت گذشششششششششششششت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۰
سپیدار
امروز کارت عروسی نسرین اومد///پنجشنبه یه شام افتادیم :)) اولین سوالی که به ذهنم رسید: چی بپوشم؟؟؟ :)))) و تداعی همه جوکایی که در این مورد خوندم نسرینم یه جورایی فکرش مث من بود (تاحدی) واسه همین دوس دارم ببینم طرفش کیه و چی شد که اینجوری شد؟؟ :)) با مامان تو بعضی موارد نمیشه هیچ جوری شوخی کرد.کاملا جدی میگیره و گارد میگیره در مقابلت :| بابا هفته پیش آب پاکی رو خیلی جدی ریخت رو دستم گفت اینبار نجات غریق قبول شدی که هیچ....نشدی دیگه ولش کن :| من: چشم :|.....................(حالا خوبه همش یه دفه رد شدم ) و اگه نشم دیگه چیزی برام نمیمونه.....هرچی هست خواسته ی دیگرانه که خودشو نشون داده خدایا نمیشد ؟؟؟؟؟ لابد نمیشد دیگه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۳:۴۴
سپیدار
مامان خواب دیده براش خواستگار اومده  :| و اینم تعبیر من: این خواب میخواد بهت بگه اونایی که میان قراره برای من بیان نه شما پس مهم اینه که نظر من چی باشه نه اینکه شما خوشتون بیاد یا نیاد :))))))))) خب راس گفتم دیگه......اصن انگار نه انگار منم هستم :((
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۹
سپیدار
بالاخره خواب و بیداریمو تغییر دادم! صبح بعد نماز خواب ممنوع....ظهرحدود 2ساعت خواب....شبم که بالاجبار 11-12 تو این یه هفته که خوب جواب داده دچار نوعی اجبار همراه با سرخوردگی هستم....چیزی که بهش علاقه دارم اما اونجوری که میخوام جور نمیشه و چیزی که دوسش دارم اما نه اونجوری که بخوام ادامش بدم ولی خیلی بهم نزدیکه..... دوس دارم این روزا زودتر تموم بشن همیشه روزها (ماه های) نزدیک سال جدید آدم سرش شلوغ میشه(به خصوص خودم تو این 2-3ساله اخیر) این زمستون یه حس رخوتی داشتم نمیدونم چرا هروقت میخوام بگم چند وقت گذشته از زمان پایان دانشگاه و بعدش کلاسای دیگه و.... فکر میکنم حداقل سه سال گذشته!! واقعا چقدر گذشته؟؟ از اون زمان مورد نظرم فک نکنم بیشتر از یک سال و نیم گذشته باشه اما رقم توی ذهنم همیشه 2سال و نیم به بالاست...این زمانو کلا گم کردم سرعت نت چرا اینقدر افتضاحه؟؟؟؟ مثل کمدایی که آخر سال باید مرتب بشن شدم...خیلی بهم ریخته همیشه فکر میکنم با اومدن سال جدید و کم شدن کارام همه چیز عوض میشه....ولی همیشه همه اتفاقا تو لحظات آخر و زمانی که وقت کمه میافته و باز اون طرف سال تنهایی روزای بلند من و مامان .... من چیزیم نیست اما مامان تنهایی به اندازه کافی کشیده ... خسته و افسرده میشه از تنهایی و نبودن بابا نفرین که نمیشه کرد ولی نمیگذریم(نه من و نه مامان) از اون کسی که این نون خشک و تو سفره ی ما گذاشت و هنوزم یه عده شکم سیر دارن این آغول زنبورو شور میدن..... این نت مسخره ام نذاشت امروز کاری بکنم فقط آهنگ دانلود کردم به اجبار :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۰۳:۵۶
سپیدار
منو مامان اغلب تو خونه تنهاییم البته هفته ای دو روز آبجی از صبح تا 7-8 شب که شوهرش از سرکار بیاد اینجاست و معمولا دو روزم داداشم خانومشو بعد از ظهرا 5-6 به بعد میاره و شب بعد شام میرن یه روزشم معمولا با روزی که خواهرم هست تقارن داره و اما اینکه منو مامی تنهاییم به این دلیله که بابا معمولا خونه نیست دیشب ساعت 1 رسید....... منو مامی دلمون خیلی گرفته بود چون از ضبح تنها تو خونه بودیم و طی یک عملیات تصمیم گرفتیم روز بعد(یعنی امروز) که بابا ظهر میره حرم ما هم باهاش بریم و بعد خودمون برگردیم امروز صبحم حرمو داشت پخش مستقیم نشون میداد خیلی دلم خواست در کمال تعجب بابا مخالفتی نکرد (به دلیل جبران شب گذشته ) این روزا ماشین که نمیشه برد ....ظهر با آزانس رفتیم بابا مارو برد یه جایی که پله میخورد به پایین و در واقع یک قبرستان زیر زمینی تو حرم هستش چند پله ای که رفتیم پایین و بعد انتهای اون سالن بزرگ یه دری بود که روش رنگ خورده و معلومه که اصلا باز نمیشه و هیچ درزی هم نداشت..... (شایدم برای مواقع خاص و افراد خاص باز بشه) پشت اون در (البته با فاصله) محل دفن امام رضا(ع) هستش اکثریت اینو نمیدونن واسه همین خیلی خلوت بود اون پایین ......................... جلو ضریح از دور خیلی خیلی شلوغ بود (کلا حرم خیلی شلوغ بود) از یه فاصله ای که بتونم ضریح و ببینم ایستادم زیارت نامه بخونم..... انگار پاهام با همون حالت ایستاده قفل شده بود....یهو به خودم اومدم دیدم کلی زمان گذشته و برگشتم پیش مامان تازه ما امروز زرنگی کردیم یه ساعت بعد نماز رسیدیم وگرنه عمرا نمیتونستیم بریم تو خدایا شکرت.....خیلی دلم باز شد ایشالا قسمت هرکی دلش اونجاست بشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۱۳:۳۹
سپیدار
بالاخره اسیرای سوریه آزاد شدن(48نفر) یکیشونو دیدم...... چقدر لاغر شده بود....چقد موهاش سفیدتر شده بود..... انگار این 5ماه به اندازه ی 5سال پیرتر شده خانومشو بچه هاش چه خون دلی خوردن......خانومشم مریض شد تو این مدت... فقط خدا کنه نفهمن چی به سر این مرد آوردن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۹
سپیدار
التماس دعا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
سپیدار
تو پست 29 آذر نوشتم میخوام همیشه تواین حس بمونم امشب آخرین ذرات اون حس دوباره محو شد 19روز طول کشید اینبار با یک اس ام اس شاید!  نمیدونم این بشر چرا به من اس میزنه هر 6ماه؟؟؟ اونم اینجوری؟؟؟ اصلا چرا باید دلش برای من تنگ بشه؟؟؟؟؟ چرا گاهی کسایی دوست دارن که نمیتونی دوسشون داشته باشی؟؟؟ نمیتونی صرفا با ناراحتی از نتونستن همراه نیست.این نمیتونی اینجا یعنی اون شرایطی که باید داشته باشه رو نداره...سادش یعنی اول اینکه برای تو دوست داشتنی نیست و دوم ممکنه شرایط خاص دیگه هم باشه در کنارش _______________________________________________ توضیحات: اونی که اس ام اس میزنه با اونی که من یادش افتادم دو شخص کاملا متفاوتن! اولی یکی از همکلاسیهای دانشگاهیم بوده.متاهله ولی متاسفانه نمیدونم به کدوم دلیل برای من اس ام اس دلتنگی میفرسته!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شماره ی منم از زمان جشن فارغ التحصیلی در جریان کارا به دستش رسید..... با اینکه هیچ وقت جوابشو نمیدم ولی هیچ حس خوبیم بهش ندارم اینارو گفتم چون حس کردم دچار سوء تفاهم شدین
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۲۱:۱۲
سپیدار
صبحها بعد نماز به زور خوابم میبره...دیگه نزدیک 7میشه که میخوابم پای نت که کاری ندارم ینی حوصله شو ندارم که بشینم پاش که کلا نخوابم هوا هم که سرده کلا حس بیرون اومدن از زیر پتو نیست! از طرفیم خسته ام و اگه بلند شم یه ریز خمیازه میکشم...بعد ظهر میخوابم ...بعد شب دیر خوابم میبره...بعد روز بعدش دیر بیدار میشم..... وقتی ظهرا یکی دو ساعت میخوابم و شبم به بی خوابیم غلبه میکنم و ساعت 11:30 هرجور هست میخوابم====> کلا خوابالو میشم چون صبحا هم نمیتونم زود بیدار شم وقتی ظهرا نمیخوابم در هر صورت زودتر از 11:30 نمیتونم بخوابم و یهو خواب از سرم میپره و تا 2-3 صبح بیدار میمونم..صبحم نهایتا تا 8:30-9 میتونم بخوابم ======> کلا بیخواب میشم و قیافم عینهو معتادا میشه  :| چیکار کنم؟؟؟؟  کارای دیگه مو در هر صورت مجبورم انجام بدم ینی اگه ندم که حوصلم سر میره ولی مجبورم با خوابالودگی و خستگی انجام بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۱۴
سپیدار
اونروز که همه اصرار داشتن من برم سر اون قرار به اصطلاح کاری و من اصلا دلم راضی نبود و در آخرین لحظات نرفتم.................................... خوب شد که نرفتم چون فهمیدم رفتنم کاملا بیخود بوده! و رفتنم = اتلاف وقت + اعصاب خوردی اینه که میگم حسم قویه!!!!!!!! قبلا از یه پارچه خوشش اومده و همونجا هم خریده زمینش مشکیه و توش گل و برگ و طرح های آبی سبز کمی قرمز و پوست پیازی و کرمی داره روی هم رفته خوبه(اما من هیچ وقت چنین چیزی نمیخرم) زمینه پارچه مشکیه اونوقت میخوان زیرش آستر قرمز و صورتی بدن که رنگش روشن بشه و یه پارچه ی دیگه هم که باید بهش اضافه بشه اونم میخوان روشن باشه!!! یکی نیست بگه عزیز من شما که رنگ روشن دوست داری چرا مشکی خریدی که حالا با این بدسلیقه گی فاتحه شو بخونی؟؟؟؟؟؟؟ جالبه که پیشنهاد دادم واسه آسترش(پارچه توریه) یه رنگ نقره ای یا آبی تیره (که تو زمینش هست) یا حتی نهایتش کرمی بگیرن تا روشن شه ولی منظور اونا از روشنی فقط قرمز و صورتی بود!!!!!!!!!!!! پارچه مشکی ، طرحاش اون رنگایی که گفتم اما بیشتر مشکی به چشم میخوره ، حریرهای دامنش پوست پیازی ، حالا میگه واسه حاشیه های پایین دامن یه کار رنگ دیگه میزنم که به بالاتنه بیاد!!!!!!!!!!! به قول بعضیا در مقابل چنین سلیقه ای چطور باید خودکشی کرد که طبیعی جلوه کنه!!!!! به راهنماییات گوش نمیدن بعدش که تموم شه میگن به دلم نمیشینه و خوشم نیومد .............. چنین بویی از پایان این کار بلند میشه! از اون آدما هم هست که میگه من اصلا سخت گیر نیستم اما میخواد خیلی خاص باشه تو مهمونی و از اوناست که در واقع نظر دیگران(خواهر و مادرش) خیلی خیلی دخیله نه نظر خودش! اینجوری میشه که بعضیا از شدت خاص بودن ناجور به نظر میرسن..... یاد بگیریم وقتی یکی تو یه کاری تخصص داره و هی بهمون هشدار میده به حرفش گوش کنیم واقعیت همیشه با اونو که تو تخیل ماست فرق میکنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۴۱
سپیدار
دیروز باز یه چیزایی خوندم که ناراحتم کرد جوکی که نسبت داده شده بود به حضرت موسی (ع) گفتم این تمسخره..توهینه...اون پیغمبر خدا بوده....(از این جور جوکا حتی واسه خدا هم ساختن شاید دیدین شمام) خدا تو قرآن به حضرت محمد میگه از اینکه کفار تورو مسخره میکنن دلگیر نباش....به وقتش مجازات میشن باز زد تو فازای دیگه و قر و قاطی کرد و فلسفه بافی که دین ما فقط دین عزاداری نیست من با خدا شوخی میکنم با پیغمبرشم شوخی میکنم تا لبخندی رو لب بقیه بشینه!!! اینم مسخره نیست و من همه رو قبول دارم و مسلمونم و جا نمازم آب نمیکشم.... خیلی مثل خیلیای دیگه سعی کرد بحثو به جاهای بیربط بکشونه که من نذاشتم آخرش گفتم میتونی برای بابا و مامان و بابابزرگ و مامان بزرگ خودتم جوک بسازی جلوشون بگی و بخندی و بعدم بگی من دوستون دارم و قصد توهین بهتونو ندارم و فقط شوخی میکنم؟؟؟ خداوکیلی چه عکس العملی نشون میدن؟؟؟ اینو دیگه جواب نداد و رفت وقتی برگشتم دیدم چندنفری خندیدن و گفتن باحال بود (جوکه) و چند نفرم حقو بهش دادن و..... حقیقتش خیلی غصه خوردم نه اینکه بخوام نظرمو به کرسی بنشونم از اینکه چطور دچار اشتباه میشن و قبولم نمیکنن از اینکه چه توجیهاتی میارن و ............. دلم گرفته بود...شب قرآنو باز کردم و خوندم.سوره ی مائده بود نوشته بود: گمراهی مردم ضرری به تو نمیرسونه .تو مواظب خودت باش..... با خوندنش دلم آروم گرفت ولی آدم هرجایی میبینه باید بگه و برخورد کنه وقتی ساکتی یعنی تو هم قبول کردی این حداقل کاریه که در دفاع از خدا و دین میشه انجام داد راستش وقتی به اینا میرسم ناخودآگاه یاد کسی میافتم که خیلی ازش ایراد میگرفتم و حالا هرچی میگذره میبینم اصلا با اینا قابل مقایسه نبود شاید من خیلی دنبال ایده آل بودم میگفت افتخارمه که مسلمونم.شیعه ی آقام علی (ع) هستم و ایرانیم و اینجا زندگی میکنم کشورای دیگه هم رفته بود اما میگفت من اونجور جاها نمیتونم دووم بیارم و زندگی کنم اونا خیلی با ما فرق دارن (برخلاف خیلیا که تا اونارو میبینن تمام دین و مذهب و اعتقاداتو میبرن زیر سوال و میگن عقب موندگی ما واسه ایناست و اونا بهترن و از این موردم خیلی دیدم) میگفت زندگی من همینجاست امام رضا اینجاست و .......................... این نوحه های جدید که واسه محرم ساختن و لابد شنیدین؟؟؟ یه جوری حسین حسین میگن توش که فقط س س شنیده میشه حتی از اینم بدش میومد و میگفت اینا دارن مسخره میکنن گناه داره.................... یه ارادت واقعی داشت به همه ی اماما و................................................................ شاید چون خیلی سخت گرفتم الان دارم دائم از این نمونه ها میبینم انکار چشمم داره تازه باز میشه که شاید خیلی سختگیر بودم و پر توقع یا اینکه انتظار داشتم همه دقیقا مثل خودم باشن و اگه کسی کمی از این دایره بیرون بود کلا نباید دیده میشد! باید اعتراف کنم اعتقاد منو به یه چیزایی خیلی خیلی قوی کرد باعث شد برم دنبال خوندن و فهمیدن باعث شد بتونم بهتر آدما رو بفهمم و از کسی به خاطر عقایدش متنفر نباشم چون همه تو یه شرایط نیستن و همه مقصر نیستن همیشه تو عقیده ای که دارن همونطور که شاید چیزایی که من دارم بهم ارث رسیده از خونوادمه برای دیگران هم تا قسمت زیادی همینطوره.... اعتراف میکنم خیلی چیزا فهمیدم.......یعنی بهم یاد داد..............هرچند گرون تموم شد وقتی پایه و اساس درست باشه بقیشم میتونه درست باشه یا بشه هنوزم نمیدونم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۹:۱۱
سپیدار
امروز قرار بود برم یه جایی یه قرار کاری بود (تقریبا) ینی اگه میرفتم میشد همه میگفتن برو اما رفتن من همانا و هوایی شدنم همانا و در نتیجه تحت فشار قرار گرفتنم برای رها کردن شنا هم همان! دیشب قرارامو گذاشتم اما ته دلم راضی نبود صبح چند دقیقه قبل از اینکه ساعت زنگ بزنه بیدار شدم اس ام اس زدم گفتم "سلام.من نمیام" به همین راحتی خودمو خلاص کردم چرا باید وقتمو تلف میکردم و تو این هوای سرد و خیابونا و پیاده روهای برف و یخی و لیز تا اونجا میرفتم وقتی میدونستم دلم راضی نیست و تا از شنا دست برندارمم نمیتونم برم سراغ این؟؟؟ خوشحالم که کاری رو انجام دادم که به دلایل زیادی میدونستم صلاحم توشه نه اونی که پول توش بود و همه میخواستن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۷:۴۴
سپیدار
به لطف این برف اینقدر هوا تمیز شده که آسمون حتی تو شب تاریک هم آبی دیده میشه با ستاره هااااااااااااا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۱ ، ۲۳:۰۰
سپیدار
جالبه که این روزا با خیلیا که حرف میزنی میگن: من مسلمونم اما نه اونی که آخوندا از اول گفتن و الان همه میگن من با مطالعاتی که خودم داشتم فهمیدم دین درست و اسلام چیز دیگه ایه!!! و بعد که بیشتر باهاشون حرف میزنی میبینی خیلی از بدیهیات و رد میکنن و چیزایی رو درست میدونن که کاملا غلطه! یعنی تماما افکار انحرافی...بیشتر هم درگیر جزئیات هستن که شاید خیلیشون چندان اهمیتی نداشته باشه یعنی با شک در اون جزئیات به همه چیز شک کردن و ردشون میکنن جزئیاتی مثل مثلا تعداد پیامبرای الهی یا سن تقویمی فلان امام و چیزایی از این دست..... طرف حتی مشروب هم میخوره و میگه: می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن!!! و اسمشو میذاره دین و اسم خودشو مسلمون روشنفکر!!! خب عزیز من وقتی می خوردی و از خود بیخود شدی و رفتی منبر و سوزوندی همین ینی مردم آزاری دیگه!!! اینجاست که میفهمی چقدر نرم و آروم اعتقادات و از مردم ما دارن میگیرن و ما حواسمون معلوم نیست کجاست؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۲
سپیدار
از دیروز شروع به باریدن کرد این برف تا امروز ساعتای 9 که دیگه خیل یکم شده بود دیروز صبح که هنوز کم  بود رفتم تو حیاطو راهو باز کرده .هرچند بابا قبلش رفته بود و اونم یه بار راهو باز کرده بودو بعلاوه جایی که ماشین پارک بود برف زیادی نداشت برای پرنده ها برنج ریختم روی سکوی کنار پله ها اما همش زیر برف موند یا اونا دیر اومدن یا برفا خیلی سریع میومدن یا هر دو! ظهر همه ی خادمای حرم و خواسته بودن برای پاک کردن برفها از صحنای حرم و سهم هر گروهی 3 ساعت بود این بود که من بعد از ظهر با مامان تنها بودیم و رفتم بیرون و تمیز کنم .میدونستم بیاد دیگه حسابی خسته است من تمیز میکردم و همچنان برف میومد....سردم نبود اما برفا زیاد بود و به آخراش که رسیدم نور چراغای ماشین بابارو از لای در دیدم و بعد در باز شد و با هم بقیه رو سریع جمع کردیم امروز صبح بابا نذاشت من حیاطو تمیز کنم چون به خاطر دیشب بدنم بسته بود و کمرم هنوز درد میکنه اما رفتم حیاط کوچیک اون طرفی و کمی هم پیاده روی جلوی خونه رو تمیز کردم چقدر این برف قشنگ و دوست داشتنیه مخصوصا وقتی اینقدر زیاد باشه و بعد از مدتی طولانی.... امروزم خواهرم اومده بود ...با هم یه خونه برفی ساختیم با دوتا آدم توش دیروز صبح از پنجره اطاقم دیشب قبل از تمیز کردن امروز صبح در حالی که بابا کلیشو تمیز کرده بود ساعت4 بعد از ظهر و نتیجه ی زحمات ما  :))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۵:۵۴
سپیدار
بعضی آدما اینقدر پر توقع هستن که به راحی یه موقعیت خوب و پس میزنن به خاطر تنها یک دلیل که اونم معلوم نیست پایدار باشه!!!! حرف دلم اینه که بعضی آدما لیاقت موقعیت خوب و ندارن! دیروز فرشته میگفت: خالم خیلی خیلی منو دوس داره و بهم محبت داشته همیشه و هنوزم داره منم خیلی دوسش دارم کلا روابط خانوادگیمون خیلی عالیه و همیشه خوب بوده پسر خالمم دوس دارم و اونم خیلی منو دوس داره! اما وقتی ازم خواستگاری کرد ردش کردم همه چیش خیلی خیلی خوب بود جز اینکه باید میرفتم کرج زندگی میکردم!!!!! به همین دلیل ردش کردم!!!!! و از اون زمان اونا خیلی ناراحت شدن و اون پسر خالشم دوساله که خونه شون نیومه و هنوزم ازدواج نکرده! تو دلم بهش میگفتم عزیزم احمقانه ترین کار ممکن و انجام دادی حالا دوساله آدمای جورواجور میان و میرن و خانوم از هیچ کدوم خوشش نمیاد! چون خودشم میدونه هرکسی و که با اون مقایسه کنه کم میاره! گفتم فقط به خاطر همین ردش کردی؟؟؟ گفت آره آخه من خیلی وابسته ام به مامان بابام نمیتونم جداشم ازشون باید هر روز ببینمشون................ یاد دختر خالم افتادم خیلیا رو به خاطر اینکه قرار بود برن شهرستانای اطراف مشهد زندگی کنن رد کرد اونم خیلی خیلی وابسته است به خانوادش ازدواج کرد .طرف همه زندگی و خانوادش مشهدن اما یه کار خوب با درآمد و امکانات خیلی بهتر براش فراهم شد و رفت جنوب!!!!!! و الان اونجا دارن زندگی میکنن.....چیزی که هیچ وقت نه فکرشو میکرد و نه پیش بینیشو..... و فرشته انگار لیاقت این دوست داشتن و دوست داشته شدن بی درد سر و اینکه همه چی بر وفق مراد باشه رو نداشت 100% هیچ وقت وجود نداره پس باید 99% رو قدر دونست حسابی چون برای اکثر آدما تنها 50-60 % پیش میاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۴
سپیدار
دو سه هفته پیش یه تار موی نیمه سفید بین موهام پیدا کردم دیروز دیدمش دوباره کاملا سفید شده بود و یکی دیگه هم داشت بهش اضافه میشد یاد این شعر رودکی افتادم: من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه          تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه   چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند         من موی در مصیبت پیری کنم سیاه راس میگن غصه آدمو پیر میکنه.... تازه فهمیدم چقدر غصه خوردم تو این دوسال هی با توام! به خاطر اینهمه غم و غصه ای که بهم دادی نمیبخشمت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۱ ، ۰۹:۰۱
سپیدار