خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

دیشب به سمیرا اس دادم و گفتم امروز من میرم خونه شون که به مامانش باد بدم ساعت 10 رفتم اخلاقای سمیرا رو میشناسم .میدونم که ناراحت نمیشه معمولا .... گفتم بهش آخر هفته آزمون دارم و اگه حتی یک درصد هم قبول شم و بخوام برم کلاس 10-12 روز صبح تا ظهر درگیرم خودشم ادامه داد بیای خونه دیگه جنازه ای هم به خودش یاد دادم و هم به مامانش و همه چیم مثل همیشه به خنده و شوخی برگزار شد و برگشتم اصولا آدم طلبکاری نیست اینکه میاد خونه ی ما زیاد میمونه هم از سر تنهاییه و اینکه حوصله ی مامانشو نداره متاسفانه مامانشم تنهاست....به خصوص بعد فوت باباش لااقل اینجوری شاید بیشتر پیش مامانش بمونه خلاصه قضیه رو همینجوری ختمش کردم تا نه خودم اذیت بشم و نه اون و نه بقیه گذشته از اینکه خودم خیلی کار دارم و نمیتونم وقتمو اینجوری بگذرونم دوس ندارم با کسی زیادی از حد قاطی بشم که بعد توقع ایجاد بشه و دلخوری پیش بیاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۵۹
سپیدار
از ثبت نام شدگان در دوره نجات غریق درجه2 که مدارک خود را تحویل دفتر هیات داده اند دعوت بعمل می آید:آقایان در روزچهارشنبه91/12/2 در محل استخر بهمن واقع در بلوار مصلی 16 حضور بهم رسانند.بانوان در روزجمعه91/12/4 در محل استخر بهمنواقع در بلوار مصلی 16 حضور بهم رسانند.همراهی نداشته باشند و کارت شناسائی ملی،  با خود بهمراه بیاورند. دقیقا بدترین استخر و که در بدترین مسیر قرار داره انتخاب کردندستشون درد نکنهحالا چرا خانوما جمعه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۰۲
سپیدار
امروز صبح که میرفتم کلاس حالم چندان مساعد نبود...دیرم بیدار شدم...ولی خب رفتم بارونم میومد اما کم بود برگشتنا شوهر رویا قرار بود بیاد دنبالش گفت وایسا برسونیمت گفتم نه خودم میرم(مسیرمون کاملا متفاوته باید همون مسیر دوباره برمیگشت) خلاصه گفت بیا و تعارف نکن و شوهرم خودش گفته و..... منم دیدم خداییش حال ندارم دیگه قبول کردم و رفتم دستش درد نکنه زمانی که برف بود و سردترم بود و حتی رویا تنها بود و میگفت بیا برسونمت میگفتم نه خودم میرم چون اصلا دوس ندارم زحمتم به گردن کسی باشه درستشم همینه دیگه.... حالا شانس کچل خودم باید همیشه یکی باشه حالمو بگیره.... البته مدتی دیگه از این خبرا نبود ولی خب چند روز پیش که رفتیم دکتر با آبجیم و سمیرا دکتر یه تجویزی واسه اون دو تا داد که باید هرجلسه میرفتن مطب و انجامش میدادن و هر جلسه واسه سمیرا 6000 ت درمیومد و کل جلسات هم 28 تا 40 بود منم بلد بودم همون کارو تو خونه انجام بدم اما چیزی نگفتم به سمیرا چون میدونستم به دلیل یه سری محدودیتای زمانی و .... سختمه ولی برا خواهرم قبلا هم انجام میدادم سمیرا تو راه برگشت تو ماشین داشت حساب کتاب میکرد که چقد باید پول بده بابت این کار .... یهو از من پرسید تو بلند نیستی انجام بدی؟؟؟؟ (فک کنم قبلنا بهش گفته بودم بین حرفام) منم که ممیدونستم نتیجه جواب مثبتم چیه اما خب نمیتونستم دروغ بگم گفتم آره اما بازم تعارف نزدم که بیا خودش گفت پس میام پیش تو دیگه گفتم باشه فقط من صبح تا شب کلی کار دارم و سفارشا و کلاس و شنامم هست فقط سر ظهر میتونی بیای گفت باشه :| :| گفتم ساعتای 3 میتونی بیای؟؟ قبول کرد :|:| البته خودش میدونه من محدودیتای دیگه هم دارم..... با خودم گفتم عیب نداره فوقش ظهر میاد 20 دقیقه تا نهایتش نیم ساعت کارش طول میکشه و میره منم به استراحت و کارام میرسم دفعه ی پیش که اومد از ساعت 3 اومد نزدیکای 6 رفت :| :| :| تازه نمیخواست بره از ته دل چون تو خونه خودش تنها و بیکار بود و بقیه خواب بودن منم اصن بهش تعارف نکردم که بمونه ولی..... اعصابم خورد شد خداییش آدم به مهمونشم که نمیتونه بگه پاشو برو خونه تون میخوام استراحت کنم ینی واقعا نباید از خودش میفهمید من خمیازه میکشم ینی خسته ام؟؟؟ شاید کار دارم..... ای خدااااااااااااااا حالا قراره روز درمیون روزای فرد بیاد دفعه پیش بهش گفتم خواهرشو بیاره اگه دوس داره بهش یاد بدم که اون براش انجام بده که گفت اون سر کار میره و زیاد نیست و ...... اعصابم خورد میشه وقتی میبینم آدما بعضی چیزا رو متوجه نمیشن!!!!! یا  خودشونو به پررویی میزنن دوستم باید حد و اندازه ی خودشو تو دوستی نگهداره دیگه من یا باید از استراحتم بزنم واسه این خانوم یا از وقت مفیدم که دارم کار میکنم تازه حرفم بشنوم از مامانم اینا.... چیکااااااااااااااار کنمممممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۵۳
سپیدار
خانوم دکتر فرمودن این مشکلات تنفسی و سردرد و سینوزیتت به خاطر استخره!!! گفتم خب میخوام نجات غریق شرکت کنم با لبخندی تمسخر آمیز پرسید: قبول بشی که بعد چیکار کنی باهاش؟؟؟؟؟؟؟ :|:|:| گفتم: خب میخوام نجات غریق بشم دیگه D: کلا هدفش این بود منو از عشقم دور کنه :)) ولی نمدونه من به آب معتاد شدم و خودمم نمیدونستم پارسال به دلایلی در طول یکسال فقط 2-3 بار رفتم استخر..تمام مدت مریض و افتاده شده بودم ولی امسال که تو سرما و گرما رفتم شاید فقط یکی دو مورد سرماخوردگی خفیف بوده.... اصلا من با این آب زنده ام چطوری یهو بذارمش کنار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم الان که چند روز دیگه آزمونمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هرچند این بار آخره...قبول شدم که هیچ نشدم دیگه نمیرم استخر :| :| :| در واقع این شنا آخرین چیزیه که دارم بهش عشق میورزم :| :| :| خلاصه جهت درمان قطعی سه عدد زالو تجویز کردن اونم کجااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ زیر دوتا چشام و رو پیشونیم  :O منم که اصن برام مهم نبود هیچی نگفتم فقط پرسیدم کی بیام؟؟ :) حالا اومدم خونه مامان میگه نمیخواد انجامش بدی ردش میمونه رو صورتت مامان پاشو چند ماه پیش انداخت که هنوز ردش هست.... منم اصن حواسم نبود همین نکته رو بگم به دکتر قرار د فردا که مامان میره بگه بهش.... ولی از ایناشم گذشته چندشم میشه از اون جونورا بذارن رو صورتماااا :| این شنا و مشکلاتش کم کم داره منو دچار یاس فلسفی میکنه جدا :|:| تاریخ آزمون لعنتیشم که هنوز نزدن :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۳
سپیدار
دیروز سالگرد جفت پدربزرگهای گرامی بود که ما برگزار نمودیم خلاصه مهمونی تموم شد و تا حدود یه ساعت بعد از وقت قانونی همه رفتن جز دو تا خانواده خالم و دختراش و خانوم داییم به اتفاق یه دخترش، مامانش و خواهرش اولی که خوب بودن رفتیم تو اتاق و دور هم کلی گفتیم و خندیدیم ولی وای از این دایی جان بی فکر ما!!! از ساعت 4 رفته بودن استخر آقا و تا نزدیک 8 اومدن :| این ینی عین بی ملاحظگی.چون تا ساعت 7 همون خالم هم رفت و ما تا 45 دقیقه به خاطر اونا هنوز حاضر آماده بودیم :| خیلیم خسته بودیم.منکه سرم حسابیم درد میکرد حالا بماند ..... منو آبجیم و خانوم داداشم رفتیم تو اتاق و تعویض لباس و استراحت ..... منم که کلا دیگه راحتی پوشیدم گفتم نمیام بیرون همونجا رو تخت نیم دراز شده بودم که اینا قصد رفتن کردن خواهرم چون شوهرشم اومده بود و حاضر اماده بود که برن رفت بیرون ولی منو خانوم داداشم نه حالا این زن دایی جان!!!!! اومده در اتاق و باز کرده میگه پری جان خداحافظ :|:|:|:| و پشت سرش مامانشم همین حرکتو انجام داد:|:|:|:|:|:|:|:| خوبه که ما پشت در بودیم و رویت نشدیم ولی آخه این چه کاریهههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم شما بزرگ شدی باید بدونی این چیزا رو دیگه!!!!!! وقتی یکی میره تو اتاقشو درم میبنده کر که نیست لابد به هر دلیلی نمیخواد بیاد بیرون اونوقت باید بیای درو باز کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا ما با شما رو درواسی شــــــــــــــــــــاید نداریم زن دایی جان ولی با آبجی و مامانت که داریم!!!!!!!!! آدم از این بزرگترا یه وقتا یه چیزایی میبینه که....... ینی تو اون لحظه نمیدونین من و زن داداشم چه جوری یهو به خودمون افتادیم.....آخرشم قبل از اینکه برسیم رفته بودن :|:|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۳۰
سپیدار
ازینکه وقتمو پای تلفن بذارم هیچ خوشم نمیاد به خصوص که میدونم اونایی که بهم زنگ میزنن عموما باهام کار ندارن وگرنه نمیزدن (جز رویا و سمیرا) بعضیا هم که کلا رو اعصابن.کارت که دارن یه ریز آویزونتن یه عده هم هستن تو فامیلمون (2نفر) پر حررررررررررررررررررف ینی اینا زنگ میزنن من (و حتی دیگران تا جای امکان) فرار میکنم چون علاوه بر اینکه خیلی حرف میزنن یا کلی گله و شکایت میکنن همیشه و هم اینک هحرفای بیخود و تکراری میزنن و گاهیم به شدت فضولی میکنن یکیشون که بزرگتر از منه ولی اون یکی که کوچیکتره بیشتر رو اعصابمه!!! نمیدونم چی باعث شده با خودش فکر کنه چون زود ازدواج کرده هم سن منه یا حتی بزرگتره که رفتارش اینجوریه؟؟؟؟ (4سال کوچیکتره) یه دختر همسایه هم داریم اونم خیلی رو اعصابمه.... هر موقع زنگ میزنه یا از سر بیکاریه و وقتمو تلف میکنه یا کارم داره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۵۴
سپیدار
سریال زمانه رو دیدین؟؟؟؟؟؟؟؟ دختره تابلو فقط و فقط به خاطر پول با دکتره که حداقل 30 سال از خودش پیرتره ازدواج کرده...... حالا سخنرانی میکنه که : « من در مورد عشق اشتباه فکر میکردم! عشق قبل از ازدواج اشتباست و این عشق بعد از ازدواجه که موندگاره!!!! قبلا با قلبم تصمیم گرفتم اشتباه کردم اما اینبار با عقلم تصمیم گرفتم و خوشبختم!!!!!!!!!!!!!!!! » واقعا مزخرف تر ازینم ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۵۲
سپیدار
به مامان قول شرف دادم امسال تو خونه تکونی عید کمکش کنم :)) پارسال فک میکنم کار زیادی نکردم.خودم شرمنده ام P: یادم نیس دقیقا چرا اما فک کنم یه دلیلش همین خیاطیای قبل عید بود.... خلاصه بهش گفتم از اول اسفند شروع میکنیم هر روزیم هر کاری قرار شد انجام بدیم شب قبلش بگو که منم برنامه هامو هماهنگ کنم بله من خیلی آدم مهمیم کلی برنامه دارم :))))) صبح رفتیم حرم خیلی خلوت بود......فقط این زوارا بعضیاشون خیلی بی احتیاطن بچه هاشونو ول میکنن به که بازی کنن......دیروز شنیدم یه نفر یه بچه رو دزدیده و میخواسته فرار کنه که خادما فهمیدن و همه درارو مامور گذاشتن و طرف و گرفتن حالا خدا میدونه چی به اون مادر و بچه گذشته و چی تو ذهنشون مونده..... خب مواظب باشین دیگه بابا درسته حرمه ولی قرار نیست هرکی میاد اونجا 100 آدم حسابی باشه و واقعا به قصد زیارت اومده باشه که! بعدش رفتیم یه کم خرید کنیم...تو بازار بزرگ نزدیک حرم دنبال صندل راحتی میگشتیم که کلی خورده ریزه دیدیم :)) منو مامیم که پایه خرید کلا :)) همینجور میخریم  دیگه سه تا عروسک هم خریدیم برای آینده اگه آبجی جان قصد کردن یه موقع نی نی بیارن :)) خیلی خوشگل بودن خب ...خیلیم خنده دار ظهر کابوس نجات غریق میدیدم :| دیدم آخر همه ی کارایی که باید انجام بشه هرکسی یه حرکت آکرباتیک انجام میده و بعدم غلت زنان از یه جایی میره بالا :| و در همین حین یه پارچه (اندازه همین طاقایی که تو پارچه فروشیا هست) دورش پیچیده میشه و میره اون بالا :|:|:|:| تو خواب داشت گریم میگرفت..گفتم بیا!!! هیچ وقت از این کارا نبود حالا شانس ما الان شده :|:|:|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۷
سپیدار
چه روزای سختیه هااااااااااااااااااااا ثبت نام که تموم شد!ولی هنوز نزدن آزمون چه روزیه؟؟؟ روزش مهم نیست خدا کنه جاش خوب باشه.......... استرررررررس کلاسمم که همچنان ادامه داره.....+ 4تا سفارش از دوستا رو حساب معرفتی :))) =====>این بیشتر خستم میکنه چون مجبورم میکنه بیشتر بشینم ............ سرعت نت افتضاحه...در حال حاضر ایمیل و مسنجر و حتی فیلترشکنم باز نمیشن :| دو روز پیش دوستم اومد....برگه آزمایش دستش بود...جواب+ =====> نی نی داره ;) حس بهم ریختگی دارم حالا تو این همه کار و بهم ریختگی خونه تکونیم باید کم کم شروع بشه :| هیچ موقع از این عید نوروز خوشم نمیومده هااااااا همه مینالن که گرونیه نداریم نداریم نداریم...........نمیدونم اینا کین تو بازارا راه میرن و خرید میکنن احتمالا از فضا اومدن من که نرفتم تازگیا ولیاونایی که رفتن میگن خیابونا و مغازه ها خیلی شلوغه حالا تازه مونده تا برسیم به مسافرتا تو این دوره زمانی......... مسافرت عیدم دوس ندارم.همه جا شلوغه خانومه عاشق طلاست.یه عالم طلا داره.و بعدشم هر وسیله ی جدیدی و باید داشته باشه.تزئیناتم تا دلت بخواد........ سالهاست خونه ندارن و مستاجرن...میگفت شوهرش گفته واسه پسراش یه کم از طلاهاتو بفروش......گفت نه من طلا خیلی دوس دارم برای چی از چیزی که دوست دارم اینهمه بگذرم به خاطر آینده ی اونا؟؟؟؟؟ خودشون کار کنن............. بی نهایت تو خط پز دادنه.تو حرفاش چندبار گفت که مسافرتشون با هواپیما بوده.... خونه جدیدی که فعلا بهشون دادن و به خاطر محلش دوس نداشته اما کلی خرجش کرده!!!!!!!!!!! و.........................................................زندگی سختی داره به نظر من وقتی همش تو این خط باشی که چی بخری و از بقیه کم نیاری..... گفتم عاشق طلاست....کلی از طلاهاشو قسطی خریده اصلا هم براش مهم نیس شوهرش از کجا میخواد بیاره.......یه بار که مجبور شده بود چند تا النگوشو بفروشه سالها پیش کلی گریه کرد!!!! باورم نمیشه.... این خانوم 45-6 سالش هست و شمالیه شنیدم شمالیا خیلی تو خط این چیزان!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۵۱
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۴۱
سپیدار
دیشب چشمم به قطره هام افتاد یهو گفتم ای بابا من که همش یادم میره ایناارو بریزم فایده نداره اینجوری بیخیال اصن..... بابا شنید و گفت چطور کامپیوترت یادت نمیره اونوقت اینا یادت میره؟؟؟ :|:|  :)))) موندم اگه این کامپیوتر و نت و نداشتیم به چی گیر میدادن؟؟؟؟ :))) ;) بابا گفت بنویس رو کاغذ ساعتاشو بچسبون به جلوی میزت تا ببینیش و یادت نره پیشنهاد خوبی بود و پذیرفته شد دیروزم پستای بانو رو خوندم کارای عقب موندم و نوشتم رو کاغذ...دیدم زیاده دارم بیخیال میشم کلا :))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۴
سپیدار
میگه آدم خوب نیست با همه زیاد قاطی بشه ( اینترنت) به خصوص در مورد کسایی که یه پستهایی مذارن اعصاب آدمو بهم میریزن..... دینی یا سیاسی گفتم آره آدم خوب نیست خودمونی بشه با همه!! اما تو بعضی از این جمع ها وقتی نیستی به خودشون اجازه میدن هر حرفی بزنن وقتیم صدای مخالف بلند نمیشه هم یه عده هستن که مخالفن اما جرات ابرازشو ندارن و هم اینکه اینا با خودشون فکر میکنن لابد حق با خودشونه و تعدادشونم زیاده و وقیح تر میشن پس در عین اینکه باید حضور داشت و مراقب هم بود که آسیبی به اعتقاداتت وارد نشه باید جایی که میدونی حق داره زیر سوال میره حرفتم خیلی آروم بزنی شوخی و خنده و جوک سرجاش.....حرفای جدیم سر جاش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۱۱
سپیدار
با زینت رفتیم خرید من زودتر رفتم که برم حرم اینبار مسیر همیشه ی حرمو نرفتم حوصله ی اینکه کفشامو درآرم و برم یه گوشه پیدا کنم بشینم به خوندن زیارت نامه رو هم نداشتم دوست داشتم فقط تو صحن راه برم..... رفتم ...باب الجواد....صحن قدس... صحن آزادی... صحن سقا خونه....جلوی پنجره ی فولاد متوقف شدم رفتم از گوشه کنارا یه زیارت نامه پیدا کردم و برگشتم همونجا.................................. خیلی خوب بود...خیلی عالی....... تا که زینت زنگ زد و رفتم سر قرار امروز تو مزون، خاله ی زینت ازم پرسید بچه هاتو چیکار میکنی میای اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :| :| :| :| :| :| گفتم : بچممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ازدواج نکردم من همسن زینت و رویام!!!!!!!!!!!!! گفت: اااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟ ازدواجم نکردی؟؟ نه که ابروهاتو نو باریک کردین من فکر کردم ازدواج کردین!!!!!! (ابروهام اصلا باریک نیست.کلا منظورش اصلاح بود :| ) رویا و زینتم که کلی خندیدن رویا به شوخی گفت این مونده رو دست مامانش دیگه (من به دلم نیومد)زدیم زیر خنده خاله خانوم فک کرد ناراحت شدم یهو گفت.خب حالا همچین تهفه ایم نیست(شوهر) همون بهتر که مجردی!!!! چرااااااااااااا یه دختر تا وقتی خودشه نباید به خودش برسه؟؟؟؟؟؟ نباید صورتشو اصلاح کنه (در حد نرمال ) چرا باید بهم ریخته بمونه تا یه شوهر پیدا شه و بعد به خاطر اونننننننننن!!!!! به خودش برسه؟؟؟؟؟ چرا هنوز فکر میکنن دختری که قبل ازدواج اصلاح میکنه دختر خوبی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خود من به شخصه آرایش غلیظ و اصلاح زنانه و رنگ و مش و ....اینجور چیزا رو دوس ندارم ولی دلیلیم نمیبینم که دست به صورتم نزنم اعتراف میکنم از دوم دبیرستان دستکاری میکردم اما چون دانش آموز خوبی بودم هیچ وقت ناظممون به روم نزد! با اینکه خیلی تیز بود و سریع میفهمید همه چیزو بعد از دیپلمم مامانم منو فرستاد آموزشگاه آرایش و پیرایش و همون موقع مدرکمو گرفتم با نمره ی خوب خب طبیعیه که اصولی تر یاد گرفتم و ..... ولی هیچ وقت پامو فراتر از حد و حدود نذاشتم! الانم از اون موقع باریکتر و مرتب تر شده اما نه در اون حد!!!! تو این زمونه ای که پسرا زیر ابرو بر میدارن از دیدن دخترایی که از سن مدرسه شونم گذشته و دست به سیبیلای سیاه و ابروهای پر قطرشون نمیزنن تا به نظر بیاد دختر خوبی هستن منزجر میشم!! کسایی که سنشون از 30 هم رد شده و به هر دلیلی ازدواج نکردن و همچنان همونطور باقی موندن..... حتی کسایی رو میبینم که ناجور آرایش میکنن اما دست به صورتشون نمیبرن !!!!!!!!!!!!!!!!! خب مسخره اس دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بابا جون این اصلاح نکردن تا زمان ازدواج مال اون زمان بود که دخترا تو سن خیلی پایین ازدواج میکردن نه الان!! الان دیگه کافیه طرف حلقه داشته باشه تا بفهمی! به همین راحتی یادمه سال سوم دبیرستان یه معلم بینش داشتیم که ازدواج نکرده بود سنش خیلی زیاد بود صورتش چروک افتاده بود و موهاشم یه بار از پشت سرش دیدیم سفید بود کلی (شایدم پیر زمانه بود) مهربون بود اما قیافش افتضاح بود یه عالم صورتش مو داشت خودشم که سبزه ی تیره بود و یه عالم ابرو و سبیل واقعا قیافش ناجور بود اصلا از نزدیک بدت میومد بهش نگاه کنی! کسیم تحویلش نمیگرفت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۰
سپیدار
دیروز از جلوش رد شدم.... مثل همیشه ناخداگاه برگشتم بهش نگاه کردم هنوزم فکر میکنم شاید پشت شیشه های دودی لابی ،کسی نشسته و منتظره..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۶
سپیدار
میدونستم بابا نمیذاره من تنها برم هیات واسه ثبت نام...خودش منو برد مدارکمو که دادم آقای....منو شناخت (بابا رو میشناخت) گفت مگه قرار نبود شما دوره ی قبل شرکت کنی؟؟؟ گفتم چرا شرکت کردم قبولم شدم اما با یه خطا قبول شدم واسه همین نرفتم تو دوره چون بهم گفتن اگه بری رد میشی سه بار با تاکید گفت خیلی کار بدی کردی :| گفتم آخه یه خطا داشتم خب فایده ای نداشت!! گفت: هیچ ربطی نداشت :| گفتم آخه به من گفتن چون یه خطا داری بری تو دوره به خاطر همین رد میشی با کوچکترین اشتباه!!!! گفت: اصلا ربطی نداره به آزمون ورودی..تو دوره تمریناتو میکردی قبولم میشدی :| خیلی کار بدی کردی :| و من تازه فهمیدم عجب اشتباهی کردم :| ولی چه سوووووووود.................... واسه کار تو هتلم قانع شدم و نرفتم...آدمای داغونی هستن...مریض و آزار دهنده...با شرایطی که حسابی حالتو بگیرن بعد بگیرنت واسه کار.....خب از اول با بچه قشنگ صحبت کنید شما که همه چیو میدونید!!!! کار زور یعنی اینکه آبجی ما امروز 9 نفر از دوستاشو دعوت کرده بود (در واقع خودشون خودشونو دعوت کردن) و من با اینکه کلی کار داشتم مامانم مجبورم کرد برم خونش که کمکش کنم :| راستش اصلا دوست نداشتم برم...بیشتر به خاطر کارام و بعدم اینکه فک میکردم به هر حال دوستن دیگه با وجود من شاید چندان راحت نباشن گاهی وقتا از اینکه اینقدر بی عاطفه میشم به فکر فرو میرم!!!!!! (به خصوص که مامان دائم میگه همینو) خلاصه صبح اجبارا رفتم و کمکشم کردم و از دوستاش فقط 4تاشون اومدن که یکیشونم زنگ زدن برش گردوندن و موندن سه نفر!!! طفلی کلی تدارک دیده بود دلم سوخت براش اینقدر دوستای بی ملاحظه ای داره که حتی به خودشون زحمت ندادن یه اس ام اس بزنن شب قبل بهش بگن نمیان!!! خب من که آدم گرمیم تو جمع باشم نمیذارم بهم بد بگذره...دوستاشم خوب بودن...خندیدیم...خوب بود اما ظهر نخوابیدم و ///// نمیدونم چرا اینقدر سرم درد میکنه مهم اینه که مامان راضیه...اگه نمیرفتم هوا تا مدتها ابری بود!!!! فردا قرار خرید داریم ...گفتم من زودتر میرم حرم ... سمیرا هم اس داده امتحانام تموم شده بیا با هم بریم دردر :| قرار شد به اونم خبر بدم نمیدونستم چشم هم به حلق راه داره؟؟؟؟ قطره های چشمم خیلی بد مزه ان :/     کلا همه اعضای سر و صورت بهم راه دارن! این خانوم دکترم که هیچ وقت جوابگو نیست...اعصابمو خورد میکنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۲
سپیدار
باز همه مراحل و باید طی کنم ثبت نام اینترنتی تمام شد فیش واریز گردید فردا هم باید برو اون سر شهر.........واسه ثبت نام حضوری!! من نمیدونم این دیگه چه صیغه ایه خب بگن همه رو اسکن کرده براشون بفرستیم دیگه ای بابااااااااااااااا نوشته تعداد محدود.... خدا میدونه و این بار آخره مسر ثبت نامش افتضاحه...تمامش یه طرفه است و کلیم دور و جای پر ترافیکه.... بابا جان بنده هم که وقتی همکارا و دوستاش میان مشهد از شهرای دیگه تمام روز و شبشو میذاره واسه اونا و .................. حالا به من میگه خودت برو خب من 6:30 تا 8 شب چه جوری برم اونجا؟؟؟؟ فک کنم یه 15-16 تومنی باید پول آزانس بدم این نیز بگذردددددددددددددددددد چند ماه پیش یه هتلی که هنوز کامل نشده فراخوان استخدام داد منو داداشمو دامادمونم فرمای اینترنتیشو پر کردیم و کلیم خندیدیم(به خصوص من که کلا الکی پر کردم) به داداشم خیلی وقت پیش اس زدن و رفت و الان مشغول انجام کارای اداریشه به دامادمون زنگ نزدن به منم امروز اس زدن که با مدارک کامل پا شم برم واسه تشکیل پرونده راستش ذوق زده شدم با اینکه اصن دنبال کار نبودم و فکرم نمیکردم به من بگن بیا کلا این حرکت هیجان داشت برام حالا به بابا میگم همون روز و ساعت بریم ببینیم چی میشه؟؟؟ شاید ناجی خواستن و منم تا اون موقع قبول شدم و مدرکمو گرفتم میگه میخوای بری چیکار؟؟؟؟؟؟؟ :| :| :| هیچی دیگه کلا ذوق آدمو در یک لحظه نابود میکنن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۱
سپیدار