خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

قبل از اومدنش همه مون یه جورایی عقب گرد میکنیم میگیم هنوز مونده هنوز مونده...داره نزدیک میشه...یه هفته دیگه دو روز دیگه..... بعد که میاد از همون روز اول تقویم میگیریم دستمون و هی روزا رو خط میزنیم جلو جلو بعد که تموم میشه میگیم ای بابا تازه داشتیم عادت میکردیم البته بیشترمون ته دلمون خوشحالیم که تموم شده هاااا ولی باز میگیم حیف چه زود گذشت!!!! بله!! و این ما آدما هستیم به همه تون مبارک♥ ♥ ♥ ♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۱ ، ۲۰:۳۲
سپیدار
صبح یادم نیس چه ساعتی بود مصالح ریختن از ساعت 6:30 هم یه ریز سر و صدا میکنن می کوبن و میسازن و سر صدای دستگاه جوش و ..... من نمیدونم چرا این شهر...این کشور یه قانون درست حسابی واسه ساخت و ساز نداره؟؟؟؟ هرکسی هر وقت دلش میخواد شروع میکنه هر جور دوست داشت به ساخت و ساز نه ساعت داره نه مردم آسایش دارن آشغالاشونم که دائم وسط خیابونه کارگرا هم دقیقا کارای پر سر و صداشون یا ظهر همون ساعتاییه که مردم خوابن یا سر صبح!!!!!!!!! تو یه کتابی خوندم تو قوانین اسلامی این مورد هست که همسایه اگه میخواد ساخت و ساز کنه نباید مردم آزاری کنه و حقوق همسایه هاشو نادیده بگیره و باید یه جوری ازشون کسب رضایت کنه الان که قربونش برم اصلا از این خبرا نیست مخصوصا این سمت شهر که ما هستیم چون نزدیک مناطق ییلاقیه و هواش خوبه و سر و صداشم کمه اصولا دلشون نمیاد بفروشن برن اینجوریه که چند سالیه با سرعت همه جاش در حال ساخت و سازه از ساختمونای چند واحدی بزرگ که مشارکتیه تا خونه های ویلایی که واسه خودشونو بچه هاشون میسازن و  طبقه اضافه میکنن نمیدونم گناه ما چیه که باید وقت و بی وقت آرامش نداشته باشیم اصن نمیدونم تقصیر از ایناست که اینجوری میسازن یا؟؟؟ آخه لعنتی خیلیم طولانیه.حداقل یه سال طول میکشه هر کدوم همین ماها که این کارا رو میکنیم بعدا جواب خدا رو چی میخوایم بدیم؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۱ ، ۱۱:۵۰
سپیدار
دیروز عصر زنگ زدم خونه شون گوشیو دادن بهش صداش یه کم میلرزید!!!!ینی هول شده بود؟؟ خلاصه آخرش کشوندمش خونه مون چقدر دلم براش تنگ شده بود کسی که وقتی بچه بودم وقتمو زیاد باهاش میگذروندم و دوسش داشتم (به عنوان یک دوست و همبازی) دی وی دی رو یه نگاهی کرد و بعدم مشغول شد منو آبجیشم کمی گپ زدیم از نوع پسرهای نایاب و امروزیه که هنوزم تو چشم آدم طولانی زل نمیزنه خلاصه فهمیدم مشکل از دی وی دی نیست چون کیسم مال ۷-۸ یال پیشه(البته رم و هارد و ارتقا دادم) قدیمیه و ویندوز سون رو بوت نمیکنه چند کلمه ایم شوخی و بعدم رفتن....... این پسر خاله ی مخ کامپیوترم که عصری بهش زنگ زدم گفت یه تنظیماتی رو خود درایو لازمه(من که سر در نیاوردم) همونم بود که تشخیص داد من باید یه دی وی دی رایتر جدید بخرم ولی مهندس همسایه گفت نصبشم کنی باز برای سیستمت سنگینه! چی بگم والا حالا که الکی الکی  ۸۴۰۰۰ تومن واسه این کامپیوتر پیاده شدم کلیم از صبح دل و روده شو ریختم بیرون و دستکاریش کردم اما خب....همین مهمونی سرشب خالی از لطف نبود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۱ ، ۰۰:۴۶
سپیدار
امروز بالاخره قسمت شد با رویا رفتیم مجتمع تک (تک و یک) رفتیم که خیر سرم دی وی دی درایو بگیرم چقدر هوا گرم بود...یه نم نم بارون هم میومد ...خیلی شرجی بود از همون اول که داشتم میرفتم سر درد گرفتم............................. سر خیام از قطار پیاده شدیم تاکسی بگیریم...نبود که نبود...همش شخصی بود رویام که خوشحال گفت پیاده بریم تا چهار راه رفتیم دیگه هی رفتیم هی من داغتر و داغتر شدم و هی سردرد تر شدم..... یه تیکه راهم اشتباه رفتیم داخل سجاد بعد باز برگشتیم....اینقد ترافیک بود که دیدیم پیاده بریم زودتر میرسیم تا با ماشین!!! به لطف دوست عزیز رفتیم یه سری مغازه های کیف و کفش بسیار شیک و گرونشم دیدیم سردرد+سردرد+سردرد+سردرد+.... بالاخره رسیدیم به مجتمع کامپیوتری مذکور...طبقه پایین اولین مغازه گفت 48000تومن رفتیم بالا گفت 42000تومن و یه ذره هم پایین نیومد(منم اهل چونه زدن نیستم.نهایتا دوبار میگم) برگشتنا رویا که از ماشین پیاده شد منم یه کم پایین تر پیاده شدم برم عکاسی(صبح یه سری عکس دادم واسه چاپ) باز اینقدر شلوغ خفن بود که مجبور شدم کلی راهو پیاده برم!!! با کلی سردرد اومدم خوه..دی وی دی رو گذاشتم...نمیدونم چشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فک کنم باید دست به دامن همبازی کودکیم(پسر همسایه) بشم باز خوبه عکسا خوب بودن وای خدای من دیگه اعصاب ندارم فردا برم اونجا و ...... شانسم نداریم یه بار یه کاریو شروع کنیم و همونجا به خوبی ختم بشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۱۹:۲۲
سپیدار
وقتی عاطفه برای اولین بار داشت برام تعریف میکرد من خیلی متعجب و متفکر با یه لبخند گفتم بهت نمیامد!! اونم لبخندی زد و گفت: جدی؟؟چیکار کنیم دیگه ...شد دیگه روزیم که من برای رویا داشتم جریان و میگفتم اونم دقیقا با همون حالت و همون لبخند همون حرف و به من زد منم گفتم...آره خودمم فکرشو نمیکردم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۱:۲۰
سپیدار
یه آدمایی تو زندگی هستن که تا یه زمانی شما رو خوب درک میکنن ینی تا وقتی که شرایطشون مشابه شما باشه مثلا مشکلی که شما دارینو داشته باشه و آزارش بده....... ولی همین که شرایطش عوض میشه و مشکل حل میشه و از اون موقعیت میاد بیرون دیگه اصلا حال شما رو نمیفهمه مدام شعار میده و نصیحت میکنه و میره رو اعصابت اون موقع دیگه هرچقدرم که از گذشته های خیلی دور باهاش صمیمی بودین هرچقدرم که تو کل خانواده و دوستاتون تک بوده کم کم از چشمتون میافته و رفته رفته از دور زندگی باید بذارینش کنار منظورم از کنار قهر و ....نیست کنار ینی یه گوشه ای که زیاد داخل زندگیتون نیست در حد همون سلام و احوالپرسی سالی یکی دوبار که احتمالا میبینینش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۰۶:۳۷
سپیدار
این میل از اطرف سایتی که عضوشم و واسم ایمیلای مختلف میده تقریبا هر ماه میاد!!!!!!!!!!! ************************************ با سلام خدمت شما دوست گرامی باید به عرضتان برسانیم که حدود 100 نفر  در قرعه کشی تابستانه  ما شرکت داده شدند که ایمیل شما هم جزو  برندگان خوش شانس انتخاب شد. در این مرحله از قرعه کشی,جوایز جدید و  متعددی برای شما در نظر گرفته شده که  خودتون میتونید هر کدوم که دوست داشتید رو  انتخاب کنید.ما 3 پکیج برای شما در نظر  گرفتیم که هر پکیج شامل هدایای بسیار زیبا  و ارزشمندی می باشد که ارزش کلی هر پکیج  بالغ بر 50 هزار تومان است.اما شما پس از  انتخاب و پر کردن فرم سفارش,هزینه  پست+بسته بندی+بیمه را  پرداخت میکنید که بین 11 هزار تا 13 هزار تومان (بستگی  به دوری و نزدیکی شهر شما از تهران) می  باشد ******************************************************* لابد عده ای هستن که گول اینا رو میخورن دیگه!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۱ ، ۱۲:۵۱
سپیدار
دیشب بعد از مدتها رفتم تو بهارخواب خوابیدم هوا خیلی خوب بود ولی تو اتاق خودم مث کوره گرمه ولی به قول خواهرم جنبه شو نداشتم چون با اینکه درست پشت اتاق خودمه ولی مث همیشه چون جای خوابم عوض شده بود خیلی بدخواب شدم شبش که تا دیر وقت خواب و بیدار بودم صبحم از 5:30 بیدار بودم!!!! به زور خودمو به خواب زدم الانم نمیدونم چرا باز خوابم نمیبره.صبحم مجبورم زود بیدار شم حالا اگه شانس منه که فردا صبح که کار دارم خوابالوام بچه که بودم تو همین بهار خواب میخوابیدم و آسمونو نگاه میکردم تا شهاب سنگ ببینم زیاد نبود اما در عوض آسمون پر از ستاره بود الان نه از ستاره ها خبریه نه شهاب سنگا فقط سر صبح که میشه زنبورا میان سر وقتت....باز خوبه این پشه بند هست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۱ ، ۲۰:۱۲
سپیدار
این یه داستان واقعیه که خودم از نزدیک دیدم و دارم میبینم و خیلی متاسفم سی سال با هم زندگی کردن.اولش که شروع شد عاشق و شیفته ی هم بودن خانوم خیلی تجملاتی بود.دوست داشت همیشه همه با حسرت و البته تحسین به خودشو بچه هاشو زندگیش نگاه کنن تمام دوستای نزدیک و صمیمیش یا مطلقه بودن یا بیوه( بیشتر مطلقه) اما اغلب وضع زندگیاشون خوب بود(از لحاظ مالی) هر وقت دلشون میخواست میرفتن مسافرت و گردش و تفریح و مهمونی و بریز و بپاش ..... خانوم دوست داشت اونجوری باشه به قول خودش راحت و آزاد باشه و دائم خرج کنه و زندگیشو به رخ اینو اون بکشه ظاهرا هم همینطور بود ظاهر زندگیشو جوری درست کرد و نگه داشته بود که انگار هیچی کم نبود شاید خیلیا فکر میکردن اونا خوشبختن و .................. چهار تا دختر دارن که دوتاشون متاهلن و دوتاشون مجرد (دوتا کوچیکا 26 و 21ساله) خانوم و آقا تو قید و بند هیچی نبودن و بالاخره این زیاده خواهیا و این بی قیدی ها + یه زمین که غیر قانونی خریده بودن و با پول نزول بود قیمت خیلی زیادیم داشت کار دستشون داد طلاق بعد از سی سال زندگی باداشتن 3تا نوه!! مرد رفت دنبال زنی که مدتها پیش باهاش سر و سری داشت مرد سه بار ازدواج کرد و جدا شد و تمام پول زمینو و هرچی که داشتو همون زن اول از چنگش درآورد زن هم با مردی ازدواج کرد که فکر میکرد همه ی رویاهاشو برآورده میکنه تو سن 50 سالگی یه عروسی آنچنانی تو یه باغ گرفتن و ........ دختر دومیش پای تلفن گریه میکرد و میگفت مامانم آبرومو برد پیش خونواده شوهرم با مردی 10 سال جوونتر از خودش اما به شدت ثروتمند و خیلی زود مجبور شد طلاق بگیره چون مرد قاچاقچی بود و به دست مامورا افتاد و تمام اموالشم مصادره شد و چندین بار هم زنو به شدت زده بود که تو بیمارستان افتاده بود و این موضوع رو خودش بعدها اقرار کرد حالا مرد یه جا یه زیر زمین اجاره کرده و نمیدونم چیکار میکنه و چه وضعیه اما زن اوای طلاقش شوهر جدید کلی واسش خرج کرد و ماشین آنچنانی و موبایل اینچنینی و خونه و...... حالا همه رو از دست داده و از صبح تا 11شب تو یه مغازه که تو یکی از پاساژای معروف اجاره کرده کار میکنه بلکه خرج زندگیش و بده تنها سرمایش زمینیه که از همون پولای اول فروش اون زمین مشکل دار تو یکی از روستاهای اطراف شهر خرید و باغ درست کرد ولی اصلا امنیتی نداره و به درد یه زن تنها نمیخوره حالا هی قیمتو میاره پایین تا ازش بخرن اما مدام معامله تاپای امضا و قرارداد میره و یهو در آخرین لحظات بهم میخوره!! 7-8سالی از طلاقش گذشته.نزدیک 60 سال سن داره و نمیدونم تا کی توان داره تو بازار باشه و دهن به دهن این دلال ها دختر دومیش که با مشکلاتی ازدواج کرد(مخالفت هر دو خانواده) بعد از طلاق پدر و مادرش تنها پشتوانه شو از دست داده و نمیتونه در مقابل آزار و اذیت های شوهرش دم بزنه....... دو تا دختر مجردش...تا مدتی بین خونه ی پدر و مادرشون در رفت و آمد بودن مدتی با این و مدتی با اون زندگی میکردن.دختر بزرگتر سر کار میرفت تو یه شرکت و کوچیکه هم دانشگاهشو ول کرد مدتی پیش دوستاشون بودن و الانم یه خونه اجاره کردن و با یکی دو نفر دیگه زندگی میکنن و کوچیکه تو یه فروشگاه لوازم آرایشی کار میکنه دو تا دختری که چیزی از زیبایی کم ندارن اولی داشت ازدواج میکرد...همون روزا بود که مادرش طلاق گرفت و ازدواج دخترشم بهم خورد.... اون زمان که با پدر و مادرشون زندگی میکردن تو هارد کامپیوترشون پر بود از عکسایی که با دوست پسرا و تو مهمونیای جورواجور گرفته بودن.... اولی به خاطر کارش زیاد مسافرت میره (از بعد طلاق) چند تایی از عکساشو دیدم .... وضعیت این دو تا خیلی نگران کننده است...خیلی زیاد به شدت هم عصبی هستن مخصوصا کوچیکه باعث و بانیشم یه پدر و مادر خودخواه و هوس باز هستن که هر روز این دوتا آرزوی مرگشونو میکنن و اینها تمام ماجرا نبود.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۱ ، ۱۲:۳۶
سپیدار
دوس دارم همیشه مث امروز بیخیالش باشم(بیخیال افکار ناراحت کننده) ولی میدونم این یه موقعیت خیلی خیلی موقتیه و یکی دو روز دیگه باز این افکار بیخود مث موریانه به مغزم حمله ور میشن........ چرا خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۱ ، ۰۷:۳۰
سپیدار
بعد از این همه برو و بیا و بگیر و ببند...............بالاخره دیروز ختم شد و عروس و داماد شبو تو خونه ی خودشون گذروندن حالا بیچاره عروس خانوم که باید تا یکی دو هفته فقط اون نمایشگاهی که درست کرده رو جمع و جور کنه چقدر خسته ام 1- همه ی بدنم نا محسوس درد میکنه...ینی کوفته است...چرا خب؟؟ 2- انگشت شت پای راستم از دیروز خوابیده!!!!!اصن حس نداره 3- خونه گرم- کولر خراب- جمعیت زیاد 4- مادر بزرگشون خیلی ماهه .دوسش دارم ولی چون هنوز یه پسر مجرد داره نمیتونم زیاد بهش ابراز احساسات کنم...ممکنه یه عده خیالات خام بکنن 5- مادر جون(مامان بزرگشون) از راه رسید نوه هاش به پاش بلند نشدن!!!!! تازه اوناییم که رو مبل بودن یکیشون بلند نشد که اون بشینه!!!!!!!!!!!تازه اینا مثلا خیلی با هم صمیمین خداییش اگه مامان بزرگ من اینجوری بود ..... 6- دیگه فقط مامان و بابام نو گیر میارن که چپ و راست بهم گیر کنن!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۱ ، ۰۷:۲۰
سپیدار
بعضی دردا هستن که اینقدر اینا رو سالهای سال با خودت کشیدی و تحمل کردی دیگه واسه همه عادی شده دیگه وقتی میگی ... درد میکنه   میگن: برو یه مسکن بخور!!! کلا همه بهش بی تفاوت میشن ..... خیلیم که بگی یا میگن داری خودتو لوس میکنی یا داری تلقین میکنی چیزی نیست................. اینجوری میشه که کم کم یاد میگیری دردات فقط و فقط مال خودته ولی وقت خنده و شادی باید همه رو قسمت کنی تازه همون موقع هم که درد داری نباید به روت بیاری و مثل روزای عادی بخندی و بخندونی گله ای نیست ولی وقتی یکی پیدا میشه که دردت براش مهم میشه باور نمیکنی تا میای باور کنی زمان گذشته و همه چیزو با خودش برده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۳:۱۰
سپیدار
بعضی آدما یا بهتره بگم بعضی دوستا خیلی موقتین البته از اولش نمیشه اینو فهمید وقتی شرایط عادیه باهات دوستن تند تند حالتو میپرسن بدون بهونه زنگ میزنن یا اس میدن و فقط میخوان ببینن خوبی یا نه؟ بیرونم که بخوان برن واسه خرید یا ... ارت میخوان باهاشون بری هروقتم کارت دارن با جون و دل جوابشونو میدی دنبال بهانه ای که باهاشون حرف بزنی ........... ولی وقتی شرایط عوض میشه: طرف ازدواج میکنه و کلا همه چی همونجا تموم میشه دیگه وقتیم کارش داری نه جواب تلفنتو میده نه اس ام اس مگه اینکه خودش کاری باهات داشته باشه که بیاد سراغت بعد دیگه کم کم یه جوری میشه که دوس داری بیخیال طرف بشی ینی کارشم داشته باشی سراغش نمیری!!ترجیح میدی کارت خراب بشه ولی یکی فکر نکنه که آویزونشی و من دو تا دوست دارم که از این محدوده بیرونن رویا و سمیرا دو نفرین که از ابتدایی باهاشون بودم و هنوزم هستم و تغییر شرایط هم عوضشون نکرد... خودمونم باید سعی کنیم از این گروهی که توضیح دادم نباشیم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۱:۴۶
سپیدار
دقت کردین ارتباط نوشتاری چقدر باعث سوء تفاهم بین آدما میشه؟؟؟؟ مخصوصا منظورم اس ام اسه!!! مثلا داری با طرف شوخی میکنی و با خودت لبخند میزنی اما اون جدی میگیره و ..... البته بستگی به شناخت آدما هم داره گاهیم کاملا همونی که میخوای درک میشه 1- بعد از یه مقداری بحث کردن گفت: صلاح مملکت خود، خودسران دانند! و من دقیقا رو همین کلمه کلید کردم و حسابی شاکی شدم.... بعدها که صحبت کردیم دیدم کلا این ضرب و المثل و همینجوری یاد گرفته یعنی اصن یادش نبود که اون کلمه یه چیز دیگست! 2- یه کم دعوا کرده بودیم بعد از یکی دو ساعت شایدم یه نصف روز اس ام اس زد فقط شامل یک کلمه: سلام جواب من (با ناراحتی) : علیک سلام کاملا فهمید عصبانیم و دیگه ادامه نداد....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۵:۲۹
سپیدار
چقدر این بشر خرت و پرت داشت اینقدر که اصلا جا نداشت بذاره!!!!! اینقدر لباس و لوازم آرایش و عروسک خریده بود که تو کمدا و کشوها جا نمیشد ینی به اندازه ی مصرف دو سه سالش لباش و لوازم آرایش خریده آورده!!!!!!!!!!!!!! مگه قراره تو قحطی زندگی کنی خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه اگه واقعا تو اون خونه جا زیاد بود اگه زندگی خونه ی پدریش همه ی این چیزایی که خریده رو داشت و .... آدم دلش نمیسوخت میگی خب داره و این جوری عادت کرده باید مطابق شان خودش زندگی کنه ولی دل آدم از این میسوزه که چه جوری پول زحمتکشی اون پدر و مادرو خرج میکنه و عین خیالشم نیس!! دل سوزی بابت اون فکره که هنوز داره تو دنیای کودکی سیر میکنه اینه که میگن واسه ازدواج بلوغ فکری مهمتر از بلوغ جسمیه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۴:۴۵
سپیدار
اگه میفهمید .... که فقط یه ذره باید زبون خوش داشته باشه و به مامان و باباش احترام بذاره و بابت زحمتاشون جای اینکه طلبکار باشه تشکر کنه مرتب....اونا همه زندگیشونم به پاش میریختن الان این کارا رو نمیکنه اینهمه هواشو دارن............... کاش میفهمید کاش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۱ ، ۱۶:۴۹
سپیدار
شهر این چند وقته (یه ماهه اخیر) اینقدر شلوغ شده که انگار از زمین آدم میجوشه!!! نزدیک حرم که دیگه نگو..... مغازه دارای نزدیک حرمم که ....تا میتونن میکشن رو قیمت( همه نه) بعضی تاکسیا هم همینطورن آخه شما ها که به خودتون رحم نمیکنین انتظار دارین بقیه به شما رحم کنن؟؟؟؟؟؟ توی حرم بیشترین زوارا اول عرب (عراق و عربستان و لبنان) بعد ترک بعد تهرانی و اصفهانی این چهار گروه مخصوصا دو گروه اول خیلی پشتکارشون خوبه! نه اینکه ماه رمضون میافته بین تعطیلات, مردم تمام تلاششونو میکنن تو این یکی دو هفته مسافرتشون از دهن نیافته باز بعد ماه رمضونم یه جور دیگه قیامت میشه حالا به ما که ضرری نمیزنن طفلیا فقط تو این رانندگی تابلوی مردم مشهد آسفالت میشن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۹:۴۲
سپیدار
همین روزا دیگه پسر یکی یه دونه مونم میره خونه ی بخت بعدش پری خانوم میشه یکی یه دونه ی خونه...... هرچند تا حالا هم زیاد تو خونه نبود عملا!!!!! خود به خود یاد روزای اول میافتم .دوسال پیش...شرکت...آشنایی...و بعد از 6ماه از اومدن این خانون خانوما بود که آقا پاشو کرد تو یه کفش که یا همین یا هیچ کی........................... با وجود مخالفتها بالاخره اتفاق افتاد..... تا آخر این هفته هم که دیگه جهاز برون و دیگه تموم!!! بعضیا کلا تو همه چی شانس میارن این داداش منم از هموناست فقط متاسفانه قدرشونو نمیدونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۱۷:۵۳
سپیدار
یه سایتی عضوم که روزانه 5-6 تا میل بهم میزنه همه جوره هم هست آموزشی و تفریحی و جک و تغذیه و سینما و.......... رویهم رفته بد نیست حالا این وسط یه بار اول ماه و یه بارم وسط ماه فال میفرسته مدتها هی میگفت به زودی ازدواج میسر میشود!!! حالا مدتیه هی میگه همسر خوبی داری قدرشو بدون!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟ کو؟ کی؟ کجا؟ باید یه تذکر بهش بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۱۲:۵۹
سپیدار
حتما تا حالا این طالع بینی ها رو خوندین؟؟!!! این روزانه ها نه هاااا!!!! اونا که مشخصات ماه های تولد و مینویسن!! نمیدونم قضاوتتون چیه ولی خب من که هیچ وقت قبول نداشتم و نمیخوندم اما یه بار تو یه سر رسید که بهم هدیه داده بودن مشخصات ماه تولدم و خوندم و در کمال تعجب دیدم ریز به ریزش درسته!!!! بعضی چیزای خیلی جزئیش اون موقع به نظرم رسید نیست که در طول زمان دیدم اونا هم یه جورایی هستن البته همش چیزای خوب نبود.اتفاقا از بعضیاش خودمم ناراحت شدم اما خب متاسفانه درست بود دیگه.... یکیش این بود که نوشته بود متولدین آبان میتونن شما رو تا سر حد مرگ بترسونن!!! اون موقع یه چیزایی یادم اومد اما بعدش دیدم راستی راستی یه جاهایی میتونم چنان طرفمو بترسونم که سکته رو بزنه ولی دیگه هیچ وقت این کارو نکردم جز یه بار خیلی حالم گرفته بود .هرچند کدورتا تا حد زیادی رفع شده بود غروب بود که رسیدیم به ساحل ساری شب که رفتیم تو ویلا و دیگه میخواستیم غذا بخوریم و من در حال اس ام اس زدن بودم که یهو شیطنتم گل کرد داشتم توضیح میدادم که کنار دریاییم و .... ادامه دادم که دوس دارم برم کنار آب روی شن ها موجا کم کم بیان و زیر پامو خالی کنن و آروم آروم همه چی تموم میشه‌(یه چیزی شبیه این بود دقیقشو یادم نیس) فکر کردم نهایتا آخرش چند تا اس ام اسه دیگه...... سر سفره نشسته بودیم که گوشیم شروع کرد به زنگ زدن خودش بود لبخند شیطنت آمیزی زدم و جواب ندادم مشغول خوردن شدم غذا که تموم شد دیدم اس ام اس اومده خیلی ترسیده بود ...گفته بود این کارو نکن من الان خودمو میرسونم اونجا!!!!!!!!!!!!!!!!! با خودم گفتم واقعا باور کرده که میخوام خودکشی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! جوابشو دادم که بابا شوخی کردم من همچین شجاعتی ندارم که بخوام این کارو بکنم............ جوابمو نداد...نیم ساعت بعدشم گوشیش خاموش شد روز بعدم تا ظهر جواب نداد ظهر که تماس گرفتم دیدم خیلی شاکیه گفت تازه فیلم درباره ی الی رو دیده و با اتفاقاتی که تو اون چند روز افتاده یاد اون دختره تو فیلم افتاده اینقدر ترسیده بود و باور کرده بود که میگفت دویدم سمت ماشین که شبانه خودمو برسونم !!!!!،پاهام میلرزید...... همچین بگی نگی شرمنده شدم چون اصلا فکرشم نمیکردم باور کنه!! ولی یه چیزی برام خیلی خیلی روشن شد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۸:۵۸
سپیدار
یه جاهایی تو مسیر زندگی به یه آدمایی میرسی و یه اتفاقایی میافته.................. همه چیز خوبه تا اینکه یهو همشون با هم از سر راهت کنار میرن بعد هی میگردی دنبالشون هر چی بیشتر میگذره بیشتر به پیدا کردنشون حریص میشی ولی هیچ اثری ازشون نیست که نیست.... انگار اصلا نبودن هیچ وقت اون موقع یاد این فیلم کلید اسرار میافتی!!!!!!!!!!! انگار بعضی اتفاقا و آدما رو فقط و فقط خودت میبینی تا یه چیزایی رو بفهمی خوب بعدها ممکنه بفهمی اون آدما سالها قبل از تو زندگی میکردن!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۸:۴۳
سپیدار
یه روزی حضرت موسی داشتن میرفتن کوه طور برای راز و نیاز با خدا نزدیک کوه زنی رو میبینن که سخت در حال گریه و زاری بوده زن تا حضرت موسی رو میبینه با گریه و التماس میگه ای موسی تو که با خدا حرف میزنی ازش بخواه گناهان منو ببخشه.من مرتکب گناه بزرگی شدم.اگه تو ازش بخوای شاید ببخشه.... حضرت موسی (ع) قبول میکنن و میرن .... و برای اون زن طلب بخشش میکنن خداوند هم میفرمایند به اون زن بگو بخشیده شد حضرت موسی (ع) پیش زن میره و میگه خدا تو رو بخشید بعد میپرسن مگه تو چه کار کردی که اینقدر زاری کردی و .....؟؟ و زن شروع به تعریف کردن میکنه: من جوون بودم که شوهرم و از دست دادم و یه پسر داشتم روزها گذشت و من به تنهایی زندگی کردم و با سختی بچه مو بزرگ کردم پسرم به سن جوانی رسید و من چون خیلی تنها بودم و نیاز داشتم روزی به پسرم گفتم :اگر شبی ، نیمه شبی کسی تو رو نوازشی کرد نگران و کنجکاو نشو..... و شبی به سمت پسرم رفتم و ... در تاریکی او هم نفهمید که من مادرشم...... تا اینکه مدتی بعد فهمیدم از پسرم بار دار شدم به اون گفتم من باید مدتی از اینجا دور شم....و او هم بدون اینکه بفهمه قبول کرد رفتم مدتی جایی گذروندم تا بچه که یه دختر بود متولد شد.بعد بچه رو به خانواده ای که بچه نداشتن سپردم و برگشتم سالها گذشت و پسرم به سن ازدواج رسید و با دختر آشنا شد دختر رو که دیدم و با مادرش صحبت کردم فهمیدم این همون دختره که به این شهر اومده و اینجا زندگی میکنه و چون پسرم خیلی اصرار داشت و منم نمیخواستم گناه دوباره ای صورت بگیره پسر خودم و اون دختر رو کشتم و دچار عذاب وجدان شدیدی شدم و زندگیم روز به روز هم بدتر از قبل شد هم به خاطر زنا با فرزند خودم و هم قتل نفس و الان خیلی خوشحالم از اینکه گفتی خدا منو بخشیده...... بعد از اون حضرت موسی از زن جدا شد و رفت روز بعد که دوباره به همون کوه برای مناجات با خدا رفت خداوند به حضرت فرمود: موسی! به اون زن بگو گناهش چند برابر قبل شده و هرگز دیگه بخشیده نمیشه حضرت موسی میپرسن چرا؟ و خدا میفرماید: دیروز که از من طلب بخشش کردی براش بخشیدم چون گناه اون فقط بین من بود و خودش و هیچ کسی نمیدونست اما دیروز برای تو هم تعریف کرد و فرد دیگری رو از گناهش آگاه کرد و خودشو رسوا کرد و آبروی خودشو جلوی خلق من ریخت قابل توجه ما وبلاگ نویسا!!!!! که بعضیامون میایم تو وبلاگمون چه چیزایی رو تعریف میکنیم که فقط خودمونو سبک کنیم مثلا!!!؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۱:۳۳
سپیدار
چند شب پیش خواب حاج آقای احمدی رو دیدم (از اون حاج آقاها نه! حاجی بازاری) هیچ وقت تو واقعیت نشد ببینمش یا اون منو ببینه با چیزایی که ازش شنیده بودم فکر میکردم خیلیم از من خوشش نیاد یا حتی... چه میدونم؟؟!!! ولی ازش نمیترسیدم اتفاقا دوس داشتم منو ببینه اعتقادم این بود که فکرش راجع به من میتونست تغییر کنه!!! حالا رو چه حسابی خدا میدونه(خودمم یه چیزایی میدونم+اعتماد به نفس کاذب) اصلا حقیقتش نمیدونم چرا خوابشو دیدم چون اتفاقا روزایی بود که تو فکر خودش که اصلا نبودم به اطرافیانشم توجهی نداشتم خلاصه......خواب: من رفته بودم ... (شهرشون) یه مهمونی بزرگ برپا بود که ظاهرا به من خیلی مربوط بود و ..(از جزئیات که بگذریم) حاج آقای احمدی منو تو ماشین دید و یه نفر منو معرفی کرد و در کمال ناباوری در حالی که تو خواب خیلی استرس داشتم دیدم ایشون اینقدر از من خوشش اومد که ..... خیلی ذوق زده شده بود که من همونم که راجع بهش شنیده بود بعدم رفتیم مهمونی جاتون خالی بساط غذا بود حالا اون وسط نمیدونم بابا بزرگ خدا بیامرزم اونجا چیکار میکرد؟؟؟!!!! منم پریدم تو بغلشو بوسیدمش...چقدر دلم براش تنگ شده بود اونم خوشحال بود................. فقط میدونم قبل اون خواب خیلی بی قرار بودم و بعدش یهویی خیلی راحت شدم!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۱ ، ۱۶:۳۳
سپیدار
سلام اول از همه عید نیمه شعبان مخصوص به همه مبارک دوم همه ی عیدای گذشته که من نبودم مبارک دقت کردین ماه شب چهارده چقدر قشنگه؟؟؟؟آدم اصن دوس نداره چشم ازش برداره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۱ ، ۱۶:۱۲
سپیدار