خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

روی گلتون به سرخی انار ، شبتون به شیرینی هندوانهخنده‌هاتون مثل پسته و عمرتون به بلندی یلداشب یلدا مبارک ...       اما یادمون باشه این شب واسه همه یک رنگ نیست.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۴:۳۹
سپیدار
نمیدونم چندمین باره که اینو مینویسم و میخوام .............. میخوااااااااام برای همیــــــــــــشه همین حس و حال و داشته باشممممممممممممممممم سمیرا دنبال بهانه اس که با هم باشیم...افسوس که شرایط من چندان این اجازه رو بهم نمیده نمیتونم سیستمو عوض کنم و صبح زود پاشم و در عوض شبا بخوابم!!!!! این هفته خیلی کار کردم...خسته ام آها راستی: شنیدین میگن مشهدیا چشم ندارم یکیو بالاتر از خودشون ببینن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه فکر میکنین مث خیلیای دیگه براشون حرف درآوردن سخت در اشتباهید اینجا از اون پایین تا اون بالا واست میزنن که نری بالاتر از خودشون! چندین سال پیش از بقیه میشنیدم باور نمیکردم...الان دیگه کاملا برام جا افتاده که غیر از این نیست! جالبیش اینه که مدام دارم از همشهریای خودمم میشنوم......................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۲۲:۱۸
سپیدار
میگن جنگ سالهاست که تموم شده میگن سهمیه ها و امکاناتی که به خونواده های جنگ زده ها( شهدا و حانبازا) میدن حق دیگرانه میگن اینا راحتن هر جایی کار داشته باشن کارشون جلویه همسایه مون جانباز جنگه.یه پاش قطعه از بالای زانو چرا با اینکه بهشون امکانات میدن حالشون خوب نیست؟؟ چرا خانومه هر چند وقتی یه بار صدای گریش چنان بلند میشه که ما از این طرف دیوار میشنویم؟ خیلیم آرومن و اصلا اهل سر و صدا و داد و بی داد نیستن ولی نمیدونم چرا ما گاهی صدای زجه هاشو میشنویم؟ شوهر عمم که وضعش خیلی بهتره یه خونه ی دو طبقه داره که یه طبق خالیه همیشه...خوش به حالش! هر روز یه کیسه قرص میخوره لابد خیلی با کلاسه نمیتونه درست بشینه همیشه یه طرفه لم میده به پشتی لابد خوشی زده زیر دلش که اینقده راحت ولو میشه با کسی رفت و آمد ندارن .همیشه خودشون تو خونه تنهان گاهی گوشی تلفنو جواب نمیدن....گاهی در و باز نمیکنن دختر و پسرش انگار همیشه مات و مبهوتن....خیلی کم حرف و آروم و منزوی شاید کسیو در حد خودشون نمیدونن که رفت و آمد ندارن! با اینکه اینقده خوشن عمم نمیدونم چرا دلش خونه میگه شوهرش اعصاب نداره...گاهی وقتا خفن قاطی میکنه یه بار بچه رو داغ کرده بود...یه بار زده بود وسایلو شکسته بود..... یه نفر دیگه هست اونام خونه شون بزرگه ماشین دارن ...... ماهی یه بار بستری میشه تا سر حد مرگ درد میکشه و دوباره بر میگرده موهاش ریخته...دندوناشم ریخته و مصنوعیه...ولی آرومه و به رو نمیاره ولی همه نگرانن اینبار که رفت بیمارستان دیگه برنگرده میگن چندین سال اسیر بوده ......................... یکی هیت که از وقتی شوهرش شهید شده همه تردش کردن مستاجره تو یه خونه کوچیک (اگه بشه بهش گفت خونه) تو یه منطقه ی نا امن و پایین با کار کردن خونه اینو اون بچه هاشو بزرگ میکنه آخه شوهرش جانباز بود و بعدها شهید شد .گفتن مدرکی پیدا نشده که تو جنگ شیمیایی شده باشه!! پس کجا اینجوری شده؟؟؟ تو آلودگی هوای شهر شاید! یکیم هست شوهرش از کار افتاده اس.خانومش کارگری میکنه مرده فحش میده و اربده میکشه و گاهیم میزنه بچه هارو یکیم هست هم خودش شیمیاییه و هم شوهرش و خیلیا هستن که ظاهرا چیزیشون نیست اما کمترینش اینه که زوتر از موعد دندوناشون میریزه! زنشون تو منطقه جنگی زندگی میکرده کسیو نداشتن ... همونجا بچه دار شدن.... دوران بارداری زمان تولد وقت شیر دادن بچه ها وقت خواب صدای آژیر و موشک و تیر و تفنگ که خبر نمیده! اینا خودشون که هیچ بچه هاشونم عصبین اینا هنوز از تنهایی میترسن از در بسته میترسن از تاریکی میترسن از صداهای ناگهانی حتی یه ترقه کوچیک میترسن کی گفته جنگ دیگه تموم شده وقتی اینا بهترین خاطرات روزای جوونیشون سوهان عمرشونه وقتی بچه هاشون تو بدترین شرایط بزرگ شدن و زود عصبی میشن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۱ ، ۱۲:۲۷
سپیدار
مدتهاست که حالم از تلویزیون و سینما بهم میخوره نه امروز و دیروز...چندین ساله از زمانی که بزرگتر شدم و کارتونا تغییر کرد تک و توک فیلمایی میسازن که تاریخی و منطبق بر واقعیته و جذابه که تعدادشون به سالی یه بارم نمیرسه عموما تمام فیلمها شده : جنایت - خیانت زن و شوهرها به هم یا دوستا و همکارا - تجاوز و دخترای فراری - دروغ (به شدت) - اعتیاد - قتل به راحتی آب خوردن - بدبختی و فقر و فلاکت شدید و ظلم و در مقابلشم گروهی ثروتمند و تجملی.... - خیلی که دیگه خوب باشه یه آدم تعصبی توش هست که گند میزنه به همه چیز همیشه هم پلیس به شدت حساس و فرز عمل میکنه و هیچ کی از دست قانون فرار نمیکنه! سوژه های غیر از اینم میشه دختر یا پسری که بزرگ شده و فهمیده وقتی بچه بوده تو بیمارستان با یکی دیگه جا به جاش کردن..... همه ی اینا هست کاملا درست اما مگه قبلا نبوده؟؟؟؟؟ حالا به کم و زیادش کار دارم ولی اعتماد و با این فیلما از هم گرفتن نتیجه ی این فیلما اینه که به هیچ کی نمیتونی اعتماد کنی حتی برادر یا خواهرت! همه مجازن هرجایی دروغ بگن و خودشونو بکشن بالا و مشکلیم پیش نمیاد راه های مصرف مواد و دزدی و ...آموزش داده میشه اصلا آدم میشینه پای این فیلما افسردگی میگیره مگه هر چیزی که زیاده باید نشون داده بشه؟؟؟ واقعا مردم اینجوری عبرت میگیرن و به راه میان؟؟؟ یا میبینن اینقدر زیاده براشون عادی تر میشه و فکر میکنن مث فیلما آخرشم چیزی نمیشه و ادامه میدن به جای تاکید روی اینهمه جرم و جنایت چرا روی روابط خانواده تاکید نمیشه؟؟؟ چرا محبت و راست گفتن و زندگی خوب و نشون نمیدن تا بقیه هم یاد بگیرن؟؟؟ تلویزیون و سینمای ما شده عین صفحه ی حوادث روزنامه ها که من همیشه باید از دست مامانم قایمش کنم تا اینقد نخونه و اعصابش بهم نریزه! قبلا پدر سالار میذاشت - خانه ی سبز (خیلی دوسش داشتم) و خیییییییلی فیلمای دیگه که تاکیدش روی احترام و نون حلال بود حالا حتی طنزامونم شده فقط مسخره کردن این و اون و ادا درآوردن و بعدشم بی ادبی و دروغ دیگه لازم نیست بچه ها از دیدن برنامه های ماهواره چیزی یاد بگیرن همین تلویزیون داخلی تاثیرات بدآموزیش بیشتره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۲:۰۸
سپیدار
یه چیزایی بود که میخواستم اما نشد دلیلش آبجیم بود(و هست) هر چی میگذره بیشتر کمبودشون آزارم میده یعنی مثل امروز هی میرسم به نقاطی که میبینم اگه اون کار و انجام داده بودم امروز خیلی راحت تر بودم و این مشکلات هم نبودن! حیف که گذشت و دیر شد .... شاید بعدها بشه بعضیاشو به دست آورد اما امروز بهشون نیاز دارم! چه فایده خودش تو همش مقصر نبود مشکل از تئوری مامان بود.... شاید اینه که چندان دل خوشی ازش ندارم از اومدنش و دیدنش خوشحال نمیشم حتی.... بیخیال
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۱
سپیدار
همونطور که قبلا گفتم من(یک طرف) و بابا و مامان (طرف دیگه) برای اینکه با هم مشکل پیدا نکنیم قبول کردیم که کنار بیایم با هم یه جورایی! در واقع به هم باج میدیم.... چند روز پیش درست همون کاری که خواستن و کردم غرم نزدم!هرچند دلم خون بود ولی اونقدر خندوندمشون که کامشون شیرین شد بعد از اینم رویه همینه....هرچند میدونم خودم فرو میریزم....ولی دیگه مهم نیس...لااقل یکی این وسط خوشه(یک طرف) امروز به شیوه ی سیاست دخترانه ی خودم آویزون بابا شدم و گفتم میخوام 1تا3 برم تمرین! و بابا گفت عیبی نداره برو! و من هنوز تو کفم که چه زود پذیرفت این بار.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۱ ، ۱۷:۴۷
سپیدار
همه ی شکستامو تونستم قبول کنم اِلا این یکیو!!! چون قبول این باعث میشه به خیلی از اعتقاداتم لطمه بخوره!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۳:۱۱
سپیدار
* قبول شدم اما با یک خطا...با مربیم مشورت کردم گفت نرو دوره ی بعد دوباره شرکت کن....چشم! یا بهمنه دوباره یا اسفند.... * بابا دائم تو گوشم میخونه که دیگه ولش کن و مامان سکوتی میکنه که معنیش تایید حرفا باباست! من اینجا هیچ حامی ندارم مگه اینکه کار مورد نظر خودشون باشه * هم من هم بابا و مامان داریم به هم باج میدیم تا بتونیم با هم کنار بیایم * تصمیم گرفتم دهنمو بعد از این ببندم شاید برای همیشه..... * بین بعضی چیزا هنوز نتونستم ارتباط برقرار کنم و این عذابم میده * راننده اتوبوس امروز اعصابمو خورد کرد سر صبح...کارت زدم اما وقتی پیاده شدم میگفت نزدی... آروم آروم با اوتوبوسش کنارم میومد و هی میگفت کارت بیا بزن و .... حرفمو قبول نمیکرد.... برو بابا دیوانه........ و دیگه محلش نذاشتم(حرف آخرو با خودم گفتم) و اونم یه چیزی گفت...شاید فحشم داد * حس نوشتن نیس...حس سر زدن نیس...حس خوندنم نیس...شرمنده همه { دپرس نیستماااااا فقط حوصله ندارم }
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۱۸:۱۹
سپیدار
میدونی فاجعه کجای زندگیه؟؟؟؟؟ اونجا که جسمت با یکیه ولی دلت، روحت، فکرت با یکی دیگست و باید باقی عمرت این بار سنگین و بکشی...... و همه ی دست اندر کاران این جنایت انتظار دارن خوشبخت باشی و راحت زندگی کنی به همین راحتی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۷:۵۶
سپیدار
شاید زیادی از خودم توقع داشتم که با سه ماه تمرین اونم با اولین آزمون قبول بشم!! به هر حال هنوز منتظر نتیجه ام که قراره تو سایت بزنن حس خاصی ندارم تقریبا میدونم که قبول نمیشم چون یکیشو خراب کردم و بابا طبق معمول میگه: من چای تو باشم دیگه قبول نشدم بیخیالش میشم.............................................. رکورد قورباغه 2:13__________ (2:15 وقت داشت) رکورد سربالا 55 ثانیه_________( 55 ثانیه وقت داشت) فلوت ها درست قوص ها: فقط شیرجه اولشو حواسم نبود رفتم کف استخر ولی زود اومدم بالا...قوصا رو خوب زدم زیر آبی: 17 متر حدودا زیر آبی رو رفتم اما از بس آب کثیف و کلر دار بود اصلا سنگایی رو که باید از زیر آب مآوردم ندیدم............. و همین همه چی رو خراب کرد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۷:۴۷
سپیدار
دلم میخواد بازم روزایی برسه که بیشتر از روزی 15 دقیقه اینجا کاری نداشته باشم!! نمیدونم اون روز بازم میرسه یا نه؟؟؟ البته نه با اجبار...نه اونجوری که فقط وقتشو نداشته باشم جوری که انگیزه شو نداشته باشم.فقط همین کافیه! عجب روزای خوبی بودن کلافه ام دوس ندارم با مامان بحث کنم یا ناراحتش کنم اما اخلاقش خیلی بد شده رو یه چیزی کلید میکنه و هر کار میکنی بیخیال نمیشه تا اینکه طرف از کوره در بره! بعدم میگه شماها نباید عصبانی بشین ...... منم که خودم میدونم بداخلاق شدم ...ولی خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم اما کارای این مامان واقعا نمیذاره گاهی وقتا هر وقتم حس میکنم ناراحتش کردم میرم از دلش در میارم اما....اعصاب خودم حسابی بهم میریزه تو این دوسالی که از دانشگاه خلاص شدم! نتونستم به علاقه ی خودم برسم (شنا) پارسالم که اون اتفاق افتاد و یکسال از تمرین و آزمون موندم به خاطر مامان رفتم سراغ خیاطی الانم اصلا پشیمون نیستم که یاد گرفتم اتفاقا خیلیم خوبه فقط مشکل اینجاست که منو از شنا دور کرد و مامان و بابا ترجیح میدن من صبح تا شب بشینم پای همون خیاطی و دور نجات غریق و مربی  رو خط بکشم ولی روحیه ی من این نیست که دائم بشینم یک گوشه خودشون همیشه میگن تو خیلی کم صبر و بد اخلاق شدی...زود از کوره در میری.... دلیلشم همینه یک سال تموم از شنا فرار کردم و دائم نشستم تو خونه باب میلشون بود اما خودم دیوونه شدم خسته و گوشه گیر شدم حالا هم به یه چیزایی فکر میکنم که میبینم واسه نجات غریق شدن یه کم دیر شده کسی از آینده خبر نداره اما....تو این چند سال اخیر بیشتر بهش نیاز داشتم خیلی کلافه ام مدتهاست گیر کردم بین خودِ خودم و خودی که دیگران ازم ساختن و میخوان!!! سرم درد میکنه............. فکر هر روزم یا میره به از دست داده ها یا به چیزایی که میخوام به دست بیارم...بدجور به همدیگه گره خوردن این دوتا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۷:۲۹
سپیدار
امروز استرس نداشتم فقط خیلی سردم بود همین! واسه این ورودی 36000 تومن گرفتن که خیلی به چشم نمیاد اما اگه اینو قبول شم برای کلاس باید حدود 300،000 تومن هر کسی بریزه و از اون مرحله اگه رد بشی خیلی درد داره!!! از6 صبح بیدار بودم 7:30 رفتیم بیرون تا 5دقیقه به 8 دنبال مکان آزمون میگشتیم!!!!! اینجاست که باید گفت آدرس دادنشون بخوره تو فرق سرشون بعد از چند روز تعطیلی ...استخر هم که تعطیل بوده....مسئول تاسیسات نیومده بود..... همه مردیم از سرما هم آب بی اندازه سرد بود و هم محیط خدا رحم کنه ذات الریه نگیرم!! جایی که من تمرین میکردم 25 متر بود و اینجا 33 متر از میزان رفت و برگشت  حدود 2متر کم شد اما از بس سرد بود کاملا منقبض شده بودم رکورد 200 متر کرال و که 3:58 زده بودم اینجا شد 4:08 (از 4:30) وقتی اومدم بالا سر گیجه داشتم....خوب شد به حرف سمانه گوش کردم و یه شیشه شربت عسل غلیظ با بیدمشک برده بودم با خودم بعدش 50 متر پای پشت مقدماتی...17 متر دست ... 30 ثانیه نگه داشتن نفس و سر زیر آب...2دقیقه در جا پای واترپلو یا قورباغه با آرنجها و سر و گردن بیرون از آب....66متر پای پهلو (به هر پهلو 33 متر) به خاطر این سردی بیش از حد هم ادامه ی امتحانو فردا باید یه جا دیگه بدیم جاش خیلی دوره تعریفای بدیم ازش شنیدم کلا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۰:۳۱
سپیدار
امام حسین (ع) امام معصوم بودن و همه ی ملائکه هم و حتی جنیان به فرمانشون بودن حتی روز عاشورا ملائکه میان پایین و به امام حسین میگن اگر اجازه بدی ما با دشمنانت میجنگیم و همه رو نابود میکنیم خلاصش اینکه همه ی اهل آسمان گوش به فرمان امام حسین بودن و منتظر فرمانشون بودن تا دشمنانشونو نابود کنن گذشته از این فقط کافی بود امام حسین از خدا بخواد تا خدا دشمناشونو از بین ببره و امام حسین(ع) هم زنده بمونن و دیگه چنین فجایع وحشتناکی رخ نده وقتی امام حسین (ع) اینهمه نیرو داشتن چرا فریاد "هل من ناصر ینصرنی" سر میدن و از مردم کمک میخوان؟؟؟؟ آیا ایشون به مردم عادی ( اونم اهل کوفه ای که میشناختنشون در بی وفایی) نیاز داشتن برای کمک؟؟؟ نه! دلیل این کمک خواستن فقط یک چیز بوده! امام حسین میخواستن با این بهانه آدمای بیشتری رو با خودشون ببرن بهشت! بهشت نه برای خوردن میوه ی بهشتی یا حورالعین.... که این پایین ترین درجه ی بهشته بهشتی که نهایتش رسیدن به خداست ...یعنی بالاترین مرتبه ی بهشتیان و بالاترین طبقه ی بهشت! اینهمه محبت و چطور میشه رد کرد؟؟؟؟ و مردم کوفه دعوت بهشت و رد کردن و جهنم رو انتخاب کردن __________________________ یه بار مدتها پیش شنیدم که میگفتن حضرت زینب(س) اهل کوفه رو نفرین کردن و وضعیتی که الان دارن به خاطر همون نفرینه این اولین مداحی بود که منو به خودم آورد یا اباعبدالله الحسین
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۱ ، ۱۵:۴۷
سپیدار
درسته که میگن آدم باید منطقی باشه و دنبال حقیقت درسته که میگن نباید کورکورانه چیزیو قبول کنی اما..... رسم بندگی اینه که وقتی خدای تو بهت امر میکنه (چه مستقیم و چه توسط اولیای خودش روی زمین ) بدون چون و چرا بگی چشم!! حتی اگه دلیلشو مفهومشو منظورشو نفهمیدی بگی چشم چون اون خداست وقتی پذیرفتی میتونی دنبال دلیل و اما هم بری ولی باید خیلی مواظب بود همه ی ما اونقدر روح آماده و ظرفیت بالایی نداریم که بتونیم تمام واقعیات رو درک کنیم حتی اگه دلیلشم بدونیم! و اما احساس....با منطق و دلیل و برهان به دست نمیاد احساس خیلی سریع تر میتونه تاثیر بذاره رو آدما و آدما رو بسازه! حتی اگه دلیل عقلانی وجود نداشته باشه و اشک یک احساسه...پاکترین نوع احساسی که خدا به بشر ارزانی داشته اشکی که به پای مظلومیت ریخته بشه به خدا میرسه و خدا اونو به روح برمیگردونه تمام این مصائبی که به همه ی امامان و پیامبران الهی رسیده و مخصوصا امام حسین نشون میده که خدا ظرفیت خیلی زیادی در انسان ها قرار داده فقط باید تقویتش کرد و رشدش داد یک سال پیش تو یه کتابی از یه آدم موثق خوندم که زیارت عاشورا هم معجزه میکنه اگه همیشگی باشه و تمام سال بخونیش نه فقط یه ماه محرم  یا دو روز تاسوعا و عاشورا و امروز بهش رسیدم امروز شنیدم اشک هم معجزه میکنه روح و میبره بالا اشک بر سید الشهدا روح و تقویت میکنه حتی اگه چیز زیادی ندونی ازش ندونی باید اشکو تقدیمش کرد و خواست که شناخت و معرفت و بهمون عنایت کنه   التماس دعا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۸:۰۰
سپیدار