خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بعضیا هم یه انتخابایی میکنن که هرچی فکر میکنی و نیگا میکنی میبینی اصلا باهاشون جور در نمیاد! اینا خیلی خطرناک ترن تا اونایی که آگاهانه دارن خطا میکنن! چون دنبال چیزی هستن که در واقع وجود نداره! بدجوری خوابشون برده خدا رحم کنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۰
سپیدار
یه وقتا اینقدر متهمت میکنن به جرم مرتکب نشدت که.......بالاخره ازت یه مجرم میسازن! یه مجرم با یه جرم واقعی! دقیقا همون چیزی که میخواستن ازت بسازن باید به این تواناییشون تبریک گفت! اگه خودشون میدونستن تلاششون چقدر عالی نتیجه داده شاید سعی میکردن ازت چیز دیگه ای بسازن مثلا یه فرشته یا یه نابغه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۹
سپیدار
میگه که : >>> اینقدر حرف داشتم که ترجیح دادم سکوت کنم!!!!! دیگه حتی بهش فکر هم نکردم...............................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۵
سپیدار
همیشه همینطور بوده وقتایی هست که از بیکاری کلافه میشم بعد یهو وقتایی میرسه که از بس کار سرم میریزه کلافه ام! مثل همین الان وقت کم و کلی کار و حوصله هم که هیچی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۳
سپیدار
بدتر از اینم میتونست باشه اما من هیچ وقت تا این حدشم نمیخواستم مطمئنم که خوب یادته
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
خدا نکنه یه آدمی از دعا کردناش دلسرد بشه این یعنی آخر دنیاش!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۶
سپیدار
صبح >>>> حرم + خرید ---------چقدر هوا گرم بود----------چقدر شلوغ بود تا رسیدم شد ظهر غذا و مثلا خواب(هر 5دقیقه بیدار میشم) غذای جوجه ها....... حاظر شدم رفتم عروسی رویا (عروسی که نه البته یه مهمونی چون داشت میرفت خونش) تنها بودم اما رفتم خوبم بود تو حیاط صندلی چیده بودن...خیلی باحال ساعت 8 با آزانس >>خونه = نماز - آبیاری باغچه ها - دوباره حاظر ساعت 9:30 >>> اومدن دنبالم رفتیم خونه آبجی نزدیک 10 رسیدیم تقصیر بابا اینا بود که قبلش رفتن دو جای دیگه سر بزنن .............. غر غر کرد دیگه..... اینقدر خسته بودم که خوابم برد ولی هی بیدار میشم!!!!!! ++دیروز از سر کار که برگشتم (ساعت6) خیلی خسته بودم و خواب آلو (از 5:30 صبح بیدار بودم) شب بابا اینا دیر اومدن منم ساعت 10 دیگه دیدم نمیتونم بشینم رفتم خوابیدم داداش...من>>>>چرا پری خانوم منو تنها گذاشته رفته خوابیده؟؟؟؟!!!!!! بعد از این روزای فرد میارمش !!!!! من :| :| :| روزای فردم کار دارم بیکار نیستم بشینم بیخ دل خانوم :|:|:| (با خودم گفتم و بعد به مامان و بابا) عصری مهمون داریم.دوسشون ندارم.حوصله هم ندارم و در آخر>>>>>>>>>>>> درد از اونجایی شروع میشه که نه میتونی به کسی بگی نه میتونی درمونش کنی. راستی:: احتمال خیلی خیلی زیاد(99%)پرسنل استخر به زودی عوض میشه! یعنی اینکه من.......پَر......... بابا: دیر جنبیدی !!! من :| :| :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۱
سپیدار
اگه اینجا حق رای نداشتیم یا فقط خانوما نداشتن هزار جور سر و صدا و شورش میکردن تا همچین حقی رو بگیرن حالا که داریم نمیخوان آدمیزاد همینه دیگه تا چیزی رو نداره خودشو به آب و آتیش میزنه که به دستش بیاره وقتی فهمید دیگه تو دستشه نمیخوادش.....به همین راحتی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷
سپیدار
تجربه ی خوبی بود خیلی خیلی گرم اما خوشایند.....کاریو که دوس داری سختیاشم دوس خواهی داشت دارم آموزش مربیم میبینم !!! آخه یکی از مربیا باردار شده و من کمکش میکنم و بعدها که نتونست بیاد من جاش هستم اینم خیلی تجربه ی خوبیه فقط کاش میتونستم با بچه ها برم آزمون بدم بیرجند...... هر چی خدا بخواد دیگه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۹
سپیدار
از فردا 8 صبح میرم سرکار البته 8-9 روز اولش که کارورزیه این کارورزی دیگه نمیدونم چه صیغه ایه از خودشون درآوردن فقطم تو استان ماست :| همه رو به زور میفرستادن موج و کاشف به عمل اومد که بله آقا با مجموعه موج زد و بند و بده بستون دارن ایشون به یه کارورزی من در آوردی درست کرده و هر دوره 20-30 نفر و مفت و مجانی میفرسته واسه اونا کار کنن (بیگاری) اونام یه پورسانتی به ایشون میدن!!!!!!! موجهای آبی یه استخر بزرگ و خارج از استاندارد بماند که چقدر آلودگیش زیاده و تحت هر شرایطیم ناجی و مجبور میکنن وارد آب بشه!!!! اینقدر کار زیاده و شرایط کاریش سخته که من میشناسم کسایی که اونجا با درآمد 700-800 اومدن بیرون چون نتونستن تحمل کنن! و همه کسایی که اونجا کار میکردن به اتفاق میگن کارورزی اونجا ینی بیگاری! یعنی مث یه خدمه باید همه کار بکنی با اون وسایل بازیم که داره دائم مصدوم میده که هی باید بکشی بیرون از آب خلاصه من که تاحالا زیر بار نرفتم! فعلا هم کسی هست که پشتم باشه.ایشالا قراره عوض بشه این آقای محترم!!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۲۶
سپیدار
بدتر از اتفاقی که میافته میدونی چیه؟؟؟؟ اینکه اطرافیانت موضوع رو بدتر و حتی خیلی بدتر از اونی که بوده و هست جلوه بدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۱
سپیدار
گاهی وقتا یهو یه چیزی که شاید خیلیم بزرگ نباشه اینقدر ناراحتت میکنه که حسابی بهم میریزی فقط موضوع همون یه لحظه نیست! این طوفان نتیجه ی جمع شدن گرد و خاکاا تو یه مدت زمان خیلی طولانی بوده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۶
سپیدار
اون روزی که مسافرت و پیچوندیم از اصفهان برگشتیم..... گفتم نمیدونم چی شد یهو بابا گفت برگردیم! فقط یه شب تا روز بعدش ظهر اصفهان بودیم! گفت وقتی تو خونه یه نفر دیکتاتور باشه همین میشه دیگه خودش تصمیم میگیره و خودشم اجرا میکنه... ماهم یه دونه از اینا داریم توخونه..... اون روز از حرفش بدم اومد گفتم چطور جرات میکنه؟؟؟ ولی از اون روز تا همین امروز دائم شرایطی پیش اومد و داره میاد که دیدم حق با اونه! متاسفم که اینو گفتم ولی واقعیته..........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۶
سپیدار
از بچگی خیلی بدم میومد وسایل شخصیمو یا اسباب بازیامو بدون اجازه از خودم بدن به کسی! حالا چه دائم چه موقتی دوتا جوجه خریدم که بزرگ کنم :)) دو تا خاصیت داشته برام تا حالا: 1- شبا معمولا زود میخوابم چون میدونم صبحا مجبورم با صدای اینا دیگه 7 بلند شم 2- وقتای اضافیمو میگیرن و طوری مشغولم میکنن که وقت نمیکنم به چیزای ناراحت کننده فکر کنم چون همش تو فکر اون دوتام واسه اینکه دائم صداشونو میشنوم.... هدفمم از خریدن اینا همین دومی بوده و ... واسه اینایی که نمیدونن چرا من این دوتا جوجه رو خریدم خنده دار و احمقانه به نظر میاد مهم نیست مهم اینه که من خیلی دوسشون دارم.الان 9روزه که پیشم هستن خیلی مراقبشونم امروز همسایه مون زنگ زده که نوم از صبح همش گریه میکنه میشه جوجه هاتونو بدین ببرم یه کم پیشش؟؟؟ :| مامان منم طبق معمول بدون اینکه اصلا از من بپرسه یا حتی بگه اونا مال منن واسه اینکه دلشون نشکنه سریع برداشت بردشون :| الان یک ساعته که اونجان :|:|:| اعصابم خورده اول از اینکه مامان مثل همیشه اصلا از من اجازه نگرفت ....... دوم اینکه جوجه های بدبخت من دست یه بچه 8-9 ماهه در چه حالین الان؟؟ :| آخه اینم چیزیه که بری از کسی قرض بگیری؟؟؟بعدم بدیش دست بچه؟؟بابا اینا موجود زنده ان خب.....چرا هیچ کی نمیفهمه موجود زنده جون داره.درد میکشه..... حالا بعدم که بهشون میگم فقط توجیهات الکی برا من میارن و به حال من تاسف میخورن........... وقتی یه جا زندونی باشی حتی ملاقاتیات تو شرایط و زمانهای خاص باید بیان ببیننت بعدم استرس اینو داشته باشی که کی پاشن برن؟؟؟ خودتم که کلا ممنوع الخروجی جز با خودشون! ارتباطت با همسنای خودت قطعه از علایقت باید فاصله بگیری چون دوس ندارنـــــــــــــــ! نه مهمونی نه گردش نه تفریح........ تو موندی و یه اتاق و یه کامپیوتر و یه چرخ خیاطی کارت میشه کار با چرخ....تفریح و دوستاتم میشن یه دنیای مجازی بی سر و ته بعد هی میشینن ازت ایراد میگیرن که تو معتاد اینترنتی تو جوجه بازی.... از شنبه روز در میون میرم استخر واسه کار ناجی از 8صبح تا 6 بعد از ظهر یا شایدم 7 8-9 روز اولش کارورزیه میگن وقتی میای نباید خسته باشی!نباید بی حوصله باشی! نباید سر درد باشی! اگه همونجا گفتیم بریم بیرون باید پاشی بیای هرجا بود! باید همیشه با ما هماهنگ باشی.......اگه غیر از این باشه حق نداری بری وای خدایا مگه من آدم نیستم؟؟؟؟؟ مگه واسه خودم شعور ندارم؟ زندگی ندارم؟ از این همه باید و نباید خسته شدم حالم بهم میخوره دیگه بچه ها دارن دسته جمعی میرن بیرجند واسه مربی آزمون بدن و مدرک بگیرن ولی من مثل همیشه ......... باید بشینم تا شاید .........لعنت خدایا من حتی واسه خودم خلوت و تنهایی ندارم دائم باید پاسوز اینو اون بشم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۵۹
سپیدار
وقتی اینقدر مشغله داری که وقت نمیکنی یا یادت میره!قول نده لطفا! بعد این هم مدت تازه میگه :اااااااااااااااا باید حتما بری موج؟؟؟ خب پس زودتر برو که تموم شه تا قبل از تابستون به شلوغیا نخوری :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۹
سپیدار
یکی از خوبیای روزه گرفتن اینه که دیگه به چیزایی که فکرش ناراحتت میکنه حال نداری فکر کنی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
میگن تصمیم خودته! ولی حقیقت این نیست وقتی ناچاری نهایتا از بین لیستی که جلوت میذارن غذاتو انتخاب کنی! حتی اگه غذای دلخواهت تو اون لیست نباشه اون غذا رو میخوری به 2 دلیل: 1- سیر بشی(مجبوری سیر بشی) 2- با همراهات هماهنگ باشی (مجبوری هماهنگ بشی)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۲
سپیدار
خیلی هوس کرده بودم جوجه داشته باشم جوجه مرغ دو -سه روز پیش برام یه جوجه آوردن! خیلی بی حال بود بهش آب و غذا دادم.کلیم نازش کردم....صبح روز بعد تو دستم جون داد و مرد..............اونقدری که انتظارشو داشتم ناراحت نشدم........ واسه کارورزی نجات غریق زنگ نزدم هنوز! میترسم دیر بشه و کار از کار بگذره! ولی خب مربیم یه چیزایی گفت و یه قولایی داد.....خدا کنه یادش نره فقط! دوستم بعد مدتها اومد مشهد ولی نشد برم ببینمش......چه بده که یهو همه چی بهم گره میخوره حتی حال و هوات به قول و قرارات از اون وقتاست که هیچ آرزویی ندارم واسه خودم بعضی آدما وظیفه شون اینه که با اومدنشون بهت یادآوری کنن تنهایی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۷
سپیدار