خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۸
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۷
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۴
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۶:۳۶
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۳
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۷
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
سپیدار
چه غریب ماندی ای دل!
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
 نه ز یار انتظاری
 غم اگر به کوه گویم
 بگریزد و بریزد
که دگر به این گرانی
 نتوان کشید باری
دل من! چه حیف بودی
که چنین ز کار ماندی
 چه هنر به کار بندم
که نماند وقت کاری
نه چنان شکست پشتم
که دوباره سر بر ارم
 منم ان درخت پیری
 که نداشت برگ وباری
 به غروب این بیابان
 بنشین غریب و تنها
 بنگر وفای یاران
 که رها کنند یاری
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۵
سپیدار
تو نمیدانی اما من یکجایی در گذشته جامانده ام همچون کودکی که سالها پیش در خیابانی شلوغ دست مادرش را رها کرد و گم شد..و هنوز هم سرگردان است.. من هم جا ماندم هیچ دستی دستم را نگرفت و من دست به دامان خدایم شدم.. تو هم روزی جا خواهی ماند حتی بدتر از من... و آنروز خدایی هم به فریادت نمیرسد آن روز خدایت از من خواهد خواست بر سرنوشت تو خدایی کنم  هی! تو هنوز هم نمیترسی؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۵
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سپیدار
دو سوم این ماه هم رفت...یه قولایی داده بودم که تا حدی عمل کردم... یه چیزاییم خواسته بودم...که امروز گرفتم جواب یکیشو خیلی سر درگم و مردد بودم برای موندن جایی که حقیقتا نمیدونستم از موندن یا رفتنم چه خیر و شری در انتظارمه و امروز بالاخره تصمیم نهاییمو گرفتم دیشب و تقریبا از دست دادم..اما از خدا خواستم کمکم کنه تا بهترین تصمیم و بگیرم و بهترین انتخاب و داشته باشم و علی (علیه السلام) اسم اعظمیه که دیشب بارها و بارها با خودم تکرار کردم تا جوابمو بگیرم که گرفتم بالاخره راحت شدم!!! خدایا دنیا دنیا سپاس این پارک لعنتی از شبای قدر فقط شب 21 تعطیل کرده!!!! و دیروز من شیفت داشتم و خیلی ناراحت بودم از این موضوع ...جایگزین هم نبود...متاسف شدم اول برای مدیری که جز پول هیچی براش مهم نیست..و درسته که میگن کسی که فرمان خدا براش مهم نباشه بنده ی خدا هم در نظرش ارزشی نداره آدمی که تا دیروز میدیدم جون مردم براش ارزشی نداره چرا که مجموعه رو با وجود نواقص زیاد و امنیت پایین افتتاح و بهره برداری کرد ...دیشب فهمیدم کلا اعتقاد به خیلی چیزا نداره... خیلیا ازینکه دیشب شیفت بودن ناراحت بودن ته دلشون و بعضیام بی تفاوت ... شاید 20-30 نفر مهمان تو مجموعه بودن..اکثریتشون از اهالی خود همون روستا یا خانواده های پرسنل بودن!!! و تعدادیم که از احوالاتشون پیدا بود اعتقادی به این شبا و این مسائل نداشتن... اونا به خودشون مربوطه ولی چرا باید چنین شبایی یه همچین مجموعه ای باز باشه و خدمه و پرسنل مجبور باشن بیان سر کار؟؟؟ خیلی متاسف شدم دیشب...برای صوت و کف و رقصهایی که دیدم...برای شادیهایی که دیدم و جاش نبود و خیلی پشیمون شدم ازینکه رفتم!! به هر حال اونجا مکانیه که از نظر استاندارد در پایین ترین حد ممکنه...چیزی که خیلی از مشتریامونم ازش شکایت دارن اغلب.. از نظر بهداشت افتضاح...بیشتر از نیمی از بچه ها دچار عفونت بودن یا شدن!!! و با اون حال بازم از آب استفاده میکردن که به راحتی باعث انتقالش به بقیه میشن سرناجیا به هیچ وجه داخل آب نمیشن..و چندتاییشونم اعتراف کردن که وسایل اینجا خطر ناک و غیر استاندارده.. 3تا شون واقعا بی تجربه ان و..... کلا جاییه که مسئولیت زیادی داره و خیلیم خطرناکه و به نظر من نمی ارزه آدم عمر و سلامتی و اعصابشو چنین جایی بذاره دوست دارم کارم برام تفریح باشه...اونجا اغلب کم سن و سال و از سر بیکاری میان... و متاسفانه جو بدی داره..خیلیا از زیر کار در روان...تحمل سختیاشو ندارن و بقیه باید جور بکشن من خیلی تو این مدت فکر کردم که بمونم یا برم...و دیدم هیچ پولی جدا ارزششو نداره با اینهمه استرسی که بهت وارد میشه!! تا شب 19 که اونجا بودم...از خدا خواستم کمکم کنه بهترین تصمیم و بگیرم تا هیچ زمانی پشیمون نشم و دیروز تصمیم قطعیمو گرفتم و به یکی از سرناجیا که مسئول کارای اداری ما هم هست پیغام دادم دیگه شیفت نمیام...و اونم بعد یه سوال و یه جواب کوتاه من قبول کرد واقعا راحت شدم...همش استرس داشتم اونجا و اعصابم خورد بود بابت اینهمه بی نظمی و نبود سرویس و ...... و خوشحالم که همچین تصمیمی گرفتم و مطمئنم هیچ وقت پشیمون نمیشم چون زمانی این تصمیم و گرفتم که به خوبی اونجا رو تجربه کرده بودم... تجربه ی خوبی بود...ولی کلا کلاس کاری آدمو میاورد پایین با اون اوضاعش! برای منی که هم مربیم هم ناجی جای دیگه ام کار هست..فقط امیدوارم کارت مربیم بعد دوسال بالاخره بیاد!!! خدا لعنتشون کنه که اینقد امروز و فردا میکنن... تو همین یک ماه خیلی چیزا فهمیدم و دیگه اصلا دلمم نمیخواد بهش فکر کنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
سپیدار
به همین راحتی نیمی از ماه رمضانم گذشت!! هم نمیخوام زود تموم بشه و هم میخوام! بخش اول مربوط به قول و قرارای خودمه و شرایط روحی خاصی که این ماه داره... و بخش دوم مربوط به کارم میشه! شرایط کاریم و ساعتش ، رفت و آمد و برام مشکل میکنه...حالا بابا جان هر شب زحمت رسوندن و برگردوندن بنده رو میکشن ولی خب میدونم که دوس داره این وضع زودتر تموم بشه و بعد ازون دیگه خبری از راحت نشستن تو ماشین از دم در تا دم در محل کار نیست! و باید با اتوبوس خودمو برسونم به خصوص که بیرون شهر هم هست و اصلا نمیشه حتی از تاکسی استفاده کرد.. بازم شکر..همه از بیکاری مینالن و من با وجود اینکه کار دارم نباید غر بزنم البته خب شرایط من همیشه ویژه اس!! متاسفانه نمیتونم جایگزین بچه ها بشم و همه رو به بهانه های مختلف رد میکنم و میدونمم که ممکنه خودم روزی گرفتارش بشم ولی خب...کاری ازم بر نمیاد.. مثلا الان اینجا فقط سه شنبه که شب شهادته تعطیله! و یکشنبه و پنجشنبه ما باید بریم سر کار و من اصلا دوست نداشتم..حالا فقط در یک جمله نوشتم اگه کسی میتونه این دو روز و جا به جا کنیم..که بعیدم میدونم جوابی دریافت کنم...یکیم برا فردا میخواست من جاش برم ولی فردا کسی نیست منو برسونه برا همین قبول نکردم والبته دلیل دیگشم این بود که شنبه ها با مامان قبل افطار میریم حرم و نمیخوام این فرصت و به هیچ وجه از دست بدم..یه تغذیه روحی اساسی نیاز دارم که مدتها ازش دور بودم خلاصه که ما تو این ماه رمضونی با این کارمون دردسرهااااا داریم چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر تو این مکانهای تفریحی میفهمی فرهنگ مردم ما به شدت پایینه!!! البته یه عده  که تعدادشونم کم نیست!!! تو یه جایی مثل تونل به شدت جیغ میکشن ...دست میزنن و آواز میخونن و صوت میزننن...بدتر از همه همون جیغای وحشتناکه... شما تصور کنین مجبورین 1یا 2ساعت تو یه رودخونه داخل تونل باشین..پر از گاز کلر و محیط بسته...حالا هی بیان و برن جیغ بکشن...وقتیم تذکر میدی یا گوش نمیدن و به کارشون ادامه میدن یا مث طلبکارا میگن مگه چی میشه؟؟؟ ما پول دادیم اومدیم اینجا تخلیه بشیم هم فرهنگ بسیار پایینه و هم متاسفانه عقده های روانی زیاده...که بدون توجه به حال و احوال دیگران فقط با جیغ و سر و صدا تخلیه میشن امیدوارم مجبور نشم مدت زیادی اینجا بمونم...   2تا از سفارشای خیاطیمم بالاخره تموم کردم و منتظرم بیان ببرن شب مهمونی عروس خالم گیر داده بود براش لباس بدوزم برا شهریور که عروسی دارن...حالا تو اون شلوغی که هی میومدن خداحافظی کنن این ول کن نبود...بهشم گفتم من هر روز سرکارم...اونجا مجبوری قبول کردم ولی ازونجا که از فامیل به خصوص اینا!!! هیچ خاطره ی خوبی تو این زمینه ندارم به مامان گفتم اونم گفت بیخود گفته قبول نکن! هر موقع زنگ زد میگم نمیتونی بدوزی و وقت نداری اصلا یه مانتو هم مدتیه برا خودم هی طراحی میکنم و بالاخره امروز به نتیجه رسیدم ولی چندان حسش نیس.... اما باید زودی بدوزمش و من هرچی که از بلا تکلیفی فرار میکنم باز آخرش وسطشم دقیقا!!! حالا دیگه سعی میکنم حرص نخورم تا بگذره...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۶
سپیدار
این ساحل مصنوعی هم برایم یاد دریا را زنده میکند یاد خاطرات الی و قدم قدم در شن فرو رفتن و رسیدن به غرق شدگی یاد زانوهایی که لرزید ... آن روز با خودم گفتم : لرزید و امروز میپرسم :لرزید؟؟؟ فاش بگویم با خودم میگویم ای کاش رفته بودم ..آنوقت میفهمیدم واقعا لرزید ؟؟؟؟؟؟ شاید تنها دل من بود که میلرزید نه زانوان تو...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۹
سپیدار
اینو یکی از دوستان زحمت کشیدن گذاشتن ببینیدش به نظرم خیلی جالبه http://s6.picofile.com/file/8196612268/AmyPurdy_2011X_480p_fa.mp4.html   نمیدونم شما تو زندگیاتون چقدر محدودیت داشتین و برای رسیدن به خواسته هاتون هرچند کوچیک چقدر جنگیدین؟ تسلیم شدین یا به چیزایی که خواستین رسیدین؟ و حالا چقدر تو فکر پیشرفت و تغییر هستین؟؟ دوست دارم بشنوم من به شخصه خیلی محدودیت داشتم..و برای هرچیزی بیشتر ازونیکه در حالت عادی لازمه تلاش کردم و با خانوادم حتی درگیر شدم به شدت...بارها منعم کردن و گفتن الان که نشد یعنی صلاح نیست و بیخیال شو .... خیلی خیلی درگیر شدم...اما خدارو شکر ناامید نشدم و با همه سختی تونستم به یه سری از چیزایی که خواسته بودم برسم..حالا خانوادمم دیگه مخالفتی ندارن و برعکس فشاری که اون زمان بهم میاوردن الان مرتب میگن تو فعالترین بچه ی این خونه ای و کلیم کیف میکنن..ولی انصافا زجر کشیدم! هنوز یادم نمیره.... با همه ی اینا الان خوشحالم از چیزایی که به دست آوردم.ولی فکر میکنم هنوزم میتونم بهتر از این باشم تو فکر این م که کارامو اون طوری که دوست دارم منظم کنم و انجام بدم و الانم دارم سختیاشو تحمل میکنم تا به زودی ایشالا موقعیت درست بشه و کم کم خودمو سوق بدم به اون کارایی که میخوام فکرم میکنم اگه بعضی سختیا رو آدم تحمل نکنه و به چیزایی که میخواد برسه یه جایی بین راه کم میاره خدا رو شکر میکنم و امیدوارم بهم توان بده تا ادامه بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
سپیدار
باید یه سایت طراحی کنم برای آموزش خیاطیم و مطالبمو منتقل اونجا کنم ولی نمیخوام هزینه ای برام داشته باشه یا لااقل با کمترین هزینه انجام بشه اگه کسی جایی رو میشناسه که امتحان شده است لطفا پیشنهاد بده و راهنمایی کنه دوست ندارم باز زحماتم یهو به باد بره یکمی جستجو کردم ولی خب همه از کار خودشون تعریف میکنن.... هرچی فکر میکنم میبینم نمیتونم تو این پارکه دووم بیارم نمیتونم هر روز برم اونجا و فقط اونجا کار کنم!! حتی سرناجیاشون این کارو نمیکنن!! از خدا میخوام که بهترین تصمیم و بهترین راهو نشونم بده و دیشبم تو همین فکرا بودم که یکی از بچه ها (شیفتمون نزدیک هم بود) شرو کرد به صحبت راجع به همین موضوع...میگفت من بعد ماه رمضون 2 روز بیشتر در هفته نمیام خواستن قبول کنن نخواستن نکنن...دیدم راست میگه اون یکی استخر وضعیتش کمی نامشخصه..و با همه ی اینکه رو اعصابمه لااقل اونجا هم ناجیم و هم مربی و همین که مربیم کلی انرژی بهم میدن شاگردام و حالمو خوب میکنن و حتی اگه شیفتی هم بشه باز همین که 2روز در هفته اونجا مربی باشم خیلی به نفعمه و اینجا رو هم 2روز قبول میکنم نصفه روز و فقط روزای مشخص خودم قبول کردن که هیچ قبولم نکردن مهم نیس..میرم اینجام تا وقتی میمونم که کارت مربیگریم بیاد خدا لعنتشون کنه 2یال از قبولیم گذشته و هنوز کارت از تهران نرسیده!!!! عوضیا حتی گواهی موقتم نمیدن برای کار و فعلا همون استخر قبلی رو شناختی که ازم دارن بهم کلاس میدن ولی با حقوق ناجی کلا فکرای زیادی دارم که هم هردوکاری که دوست دارمو داشته باشم(استخر و خیاطی) و هم به خودم خیلی فشار نیارم و هم درآمد نسبتا ثابتی برای خودم درست کنم این پارکم موقتا میرم تا کارتم بیاد و اوضاعش مشخص بشه! خدایا کمک کن درست بشه آکواریوممو دیروز آوردم بالا شستمش و تمیزش کردم امروز هم شن و صدف و سنگاشو گیاهای مصنوعی و اکسیژنشو گذاشتم...ایشالا به زودی میرم ماهی میگیرم میریزم توش من هنوز خیلی شبا خواب میبینم ماهی دارم!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
سپیدار
نمیدونم اصلا بلاگفا دیگه قابل اعتماد هست برای درج نوشته یا نه...به هر حال مینویسم چون به این فضای راحت و در دسترس عادت کردم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۲
سپیدار
با اولین پستی که اینجا ارسال کردم یکسال مطالبم پرید و متاسفانه من متوجه نشدم و همین کارو تو وب خیاطیم انجام دادم و دقیقا یک سوم مطالب اون هم از بین رفت خیلی متاسفم برای بلاگفا!! این خاطرات و نوشته و ... شاید اونقدر مهم نبود اما جایی که هر روز نزدیک 4000 نفر باامید واردش میشدن تا هرچی دنبالشن یاد بگیرن خیلی حیف بود!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۲
سپیدار
تو فکر یه تغییر نام بودم..خب بلاگفا زحمتشو کشید ولی.. کاش میشد این قسمتایی که از اینجا حذف شده جدا از زندگیم حذف میشد و دوباره همونطور که میخواستم مینوشتمشون... در زمانی که به این موضوع فکر میکردم یه چنین مضمونی رو تو وبلاگی دیدم دقایقی پیش با خودم فکر کردم کاش این یه نشونه بود به اینکه " هرچیزی که تو این مدت اتفاق افتاده قراره تغییر کنه "
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۴
سپیدار
خیلی ممنون بلاگفا جان از اینکه 2سال نوشته هامو در دنیای برزخی نگهداشتی و الان دست هیچ کسی بهشون نمیرسه!!! انگار که زمان و برگردونده باشن عقب! یه چیزایی رو پاک کرده بودم و تغییر داده بودم ولی الان همه هستن!!! این البته یه چیز دیگه رو هم ثابت میکنه!!!! اینکه هر کاری انجام دادین و تغییر دادین و پاک کردین در واقع نه پاک شده نه متغیر بلکه به قوت خودش در جایی دیگه موجوده!!!! پس مراقب باشین من البته یه مدت یه جا دیگه ام مینوشتم ولی خیلی کند و اعصاب خورد کن بود..ینی هست پنجره های نیمه باز
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۷
سپیدار
بالاخره ظاهرا درست شد! البته درست که نه کلا داغون شد!! حالا جالبه که یکی اومده تو یه پستی برا من نظر گذاشته که نه من تو اون تاریخ پست گذاشتم نه اصن پستی با این اسم دارم ولی از اعتماد به سقف بلاگفا خوشم میاد که هنوز رو سر درش نوشته "قدرتمندترین"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۹
سپیدار

به راحتی دل میکنی!

پس دل نبسته بودی...

دم از خاطر و مهر و دلبستگی نزن

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۵
سپیدار

هر که باشی

هر کجا باشی

هر آنچه که باید داشته باشی..

باز هم روزی دلت تنها یک شانه ی امن میخواهد

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۴
سپیدار

رفتن را باید با سکوت آمیخت

برای رفتن نباید خداحافظی کرد..

نباید دست تکان داد

اصلا نباید گفت " میروم"

باید در سکوت راهی شد و آرام آرام رفت

همان اول جاده

یکی دوبار پشت سرت را ببین

اگر دیدی نمی آید دیگر برنگرد

فقط برو..

در سکوت برو

اینگونه کم کم دور میشوی و فراموش

مثل یک روز قبل از آمدنت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۶
سپیدار
بالاخره باز شد ینی؟؟؟ ینی درست شد اینجا؟؟ شواهر و قراین حاکی ازینه که هنوز مشکلات باقیست نظرات باز نمیشن کلا...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۲
سپیدار

گفتم گرفتارم خدا

گفتی که آزادت کنم

گفتم گنه کارم خدا

گفتی که عفوت میکنم

گفتم خطاکارم خدا

گفتی که میبخشم خطا

گفتم جفا کارم خدا

گفتی وفایت میدهم

گفتم صدایت میکنم

گفتی جوابت می دهم

گفتم ز پا افتاده ام

گفتی بلندت میکنم

گفتم نظر بر من نما

گفتی نگاهت میکنم

گفتم بهشتم میبری؟

گفتی ضمانت میکنم

گفتم که ادعونی بگم

گفتی اجابت میکنم

گفتم که من شرمنده ام

گفتی که پاکت میکنم

گفتم که یارم میشوی؟

گفتی رفاقت میکنم

گفتم ندارم توشه ای

گفتی عطایت میکنم

گفتم دردمندم خدا

گفتی مداوایت کنم

گفتم پناهی نی مرا

گفتی پناهت میدهم...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۶
سپیدار

1...2...3...

فراموش میکنم

 و تنها خاطره ای کمرنگ گوشه ی ذهنم می ماند

شاید روزی به یادشان لبخند بزنم

از اینهمه بیخیالی و فراموشی مسرورم

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۶
سپیدار