خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

پاییز امسال چقدر زود و بی مقدمه آمد...

امسال همه چیز بی مقدمه می آید انگار

شهریور ناگهان سرد شد و دیگر هرگز گرم نشد تا اینکه دستان پاییز را گرفت

و من ناگهان چند پاییز را با هم در یک سال و یک فصل تجربه کردم

دنیای از برگهای زرد زیر پاهایم خش خش میکنند

هنوز هم معتقدم همه چیز را باید ناگهان به آخر رسانید..



۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۲
سپیدار

گاهی منطقی بودن زیادی آدمها دیوانه ات میکند

وقتی که تمام احساسشان را برایت عریان میکنند و میخواهند دل نبندی

میخواهند تا هستی تمام قد برایشان بمانی و به محض رفتنت برایت دعا میکنند

همانها که قصد ماندن ندارند و میگویند " با تقدیر نمیشود جنگید " دستی تکان میدهند و میروند

حتی دلتنگی هایشان را هم با خود نمیبرند..

خدایا آدمهایت را چطور آفریدی که زود عادت میکنند هم به بودنها و هم به نبودنها...

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۴۶
سپیدار

امروز روز خداحافظی بود..

بعد از مدتی طولانی حرف و حدیث رفتن و موندن..بالاخره شد

تلخ تر ازونی بود که فکر میکردم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۳
سپیدار

چقدر باید گریست

برای تکه های گم شده ی قلب و روح

برای التیام زخمهای مانده از هر نبرد درون با درون

برای تمام شدن یک وجود..یک بود..

تمام دنیا همین است..همه چیز تمام میشود..آرام آرام

خودت هم روزی به انتها میرسی..

دردی که میکشی درد تمام شدن خودت است نه چیز دیگری..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۳
سپیدار

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من!؟

الهی خون شوی ای دل

توهم گشتی رقیب من؟

خیال خود به شبگردی

 به زلفت دیدم و گفتم:

رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من؟

نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند

ندانستم که زلفت هم، بلرزد با نهیب من!

خوشم من با غم عشقت

 طبیب آمد جوابش کن

حبیبم

 چشم بیمار تو

 بس باشد طبیب من....


"شهریار"

 

 

روحت شاد شهریار جان ♥ امروز سالگردت بود..

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سپیدار

یکی پس از دیگری میشکنم

پلی میسازم و از رویشان عبور میکنم

نمیدانم به کجا میرسم! اما میدانم دلم چه میخواهد..

عهد هایم را میگویم

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۲۴
سپیدار

دلم روزهایی را میخواهد که چشم به راه تابستان بودم

روزهایم را آرام آرام میگذراندم

زیر سایه ی درخت مِیم دراز میکشیدم و چه خوشبخت بودم با قالیچه ی کوچکم

دلم برای تعطیلات واقعیم تنگ شده

برای روزهای راحت نفس کشیدن

راحت خوابیدن

بدون فکر

بدون دغدغه

بدون دلتنگی..

دلم یک زنگ تفریح همیشگی میخواهد..

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۲
سپیدار

خدایا مگر نگفته ای تنهایی فقط زیبنده ی ذات توست؟؟

پس چرا اینهمه انسانهای تنها آفریده ای؟؟

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۹
سپیدار

هر روز به دیدارت می آیم

از پشت شیشه های غبار گرفته..زل میزنم تا عبور کنی

خودم را گول میزنم که نمیخواهمت

برای خودم هزار و یک دلیل میتراشم..

بی آنکه باورم شود

پنجره ها خیس باران میشوند..

تصویرت محو میشود..

ولی من هنوز خیره به آسمانم

شاید سرانجام ستاره ای فرود بیاید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۰۹
سپیدار

کسی که واقعا دوستت داره برای بودنت تلاش میکنه

برای همیشه بودنت

و همیشگی خواستنت...

خواستن نصفه و نیمه نمیشه!

دوست داشتنم با قید و شرط نمیشه!!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۶
سپیدار

این روزها میخواهم از تمام شهر دور شوم...

 هوا پر از نفسهای مسموم است

خفه ات میکند..

صدای گامهای آدمها پشت سرت لرزه بر وجودت می اندازد و بس

دنیا کوچکتر از آنی بود که می اندیشیدیم

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۴۹
سپیدار

گاهی آنقدر دلت میگیرد...که حتی نمیتوانی به زبان بیاوری!

از آدمها فقط باید دور شد..

باید کنارشان گذاشت..همونطور که عروسکهای کودکیمان را کنار گذاشتیم

گاهی تنهایی در نقطه نقطه ی وجودت رخنه میکند..

روحت را به اسارت میبرد

تو میمانی و یک تن خاک آلود

خدایا تو که هنوز هستی نه؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۴۳
سپیدار

آدما ناخواسته خیانت میکنن

وقتی که خودشونو لایق نمیدونن

لایق یک پُست..

لایق یک زندگی بهتر..

لایق امکانات بهتر..

لایق یه آدم دیگه..

اینطوری گاهی به خودشون خیانت میکنن و گاهی به اطرافیان

اطرافیانی که تنها موندن..تنها گذاشتنشون چون!!؟؟

شاید تو بهترین باشی!

از کجا میدونی؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۵
سپیدار

وقتی کم باشی ،میشوی یک بودن مجازی

بودنی که بیش از حقیقت ، در خیال میگنجد

و من خسته از اینهمه بودن و نبودن بلاتکلیف

بین دوراهی ماندن و رفتن

می اندیشم

به اینکه گاهی خواستن با گریختن همراه است نه با توانستن!

تو باید بیش از اینها میخواستی رفیق!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۰
سپیدار

برای دوست داشتن که نباید برنامه ریخت!!

دوست داشتن باید آرام آرام باشد و بی مقدمه..

یکهو به خودت بیایی و ببینی دسته گلی آب داده ای به بزرگی یک باغ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۷
سپیدار

دیروز بود اگه اشتباه نکنم یکی از شبکه ها مستندی نشون میداد از وضعیت مردم جنگ زده ی سوری و عراقی و...که مهاجرت کرده بودن به کشورهای اروپایی و با تحقیر و توهین فراوان اونجا بر اثر بمب گذاریای متعدد که توسط مردم اون مناطق صورت گرفته بود مرده بودن یا اینکه بین راه قایقهاشون غرق شده بود...

به مامان گفتم اینا اگه تو کشور خودشون میموندن و دفاع میکردن و کشته میشدن شرف و عزتشون بیشتر حفظ میشد تا اینکه پناهنده بشن به کشورایی که یه جورایی همدست دشمناشونن و اینطور با تحقیر و خفت و خاری بمیرن!

واقعا ما عجب مردم و عجب مردایی داشتیم که تو اون شرایطی که تمام دنیا مقابلمون بودن ..با کمترین تجهیزات ایستادن و جنگیدن

نه اجازه دادن ناموسشون به فروش بره و مبادله بشه!!!!!! نه زیر بار ذلت رفتن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۹
سپیدار

بالاخره قسمت شد و بعد گذشت چند ماه از خونه دار شدن دوست محترم رفتیم بازدید به عمل بیاریم

خونه ی خوب و روشنی داره..و خلوت بدون لوازم اضافه محض رو کم کنی یا حرف مردم...به نظر من که عالیه♥

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
سپیدار

راننده آژانس صدای رادیو شو زیاد کرده بود..

محسن چاوشی شروع کرد به خوندن

" زن و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر گرفتی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم... "

 

شهریار و یک دنیا برای من

گرچه که موضوع بحث برنامه کوچکترین ارتباطی به این شعر نداشت !!

دلم گرفت و بعد از مدتها فهمیدم هنوز شهریار میتونه آزارم بده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۹
سپیدار

یه فکر بزرگ و یهویی مثل دوختن یه لباس عروس با یه دامن پرنسسی!!!

بالاخره از یه جایی باید شروع میشد..

فک کن تو عروسی همه به عروس بگن چقد لباست خوشگله!!! اونم نشونت بده و بگه این خیاطش بوده!

یک قدم از راهی که پیش رو دارم

 

 

چقدر شلوغه شهر..مخصوصا حرم و اطرافش..البته مغازه ها خلوتن!

جز پارچه فروشیا و مخصوصا پارچه فروشی مورد نظر بنده..

یکی خیاطا هیچ وقت بیکار نمیشن یکیم پارچه فروشا! (البته جزئی فروشا)

 

به قول دکتر قمشه ای بس که شکل ساختمونا تو شهر ناهمگونه وقتی میری بیرون خسته میشی.چون روحت از دیدن اینهمه بی نظمی خسته میشه..

 

خوبه که وقتی میریم زیارت اونم تو شلوغیا..کم غر بزنیم به این و اون!!

 

از فروشنده قیمت چند قلم جنس و پرسیدم و گفتم اگه بخوام اینارو کلی بخرم چقدر میشه...حساب کتاباش تموم شد..گفتم میشه بنویسید برام رو کاغذ؟؟

عصبانی شد..گفت نخیر نمیشه!

کاسب نیستی که!وگرنه مگه هرچی و میپرسن باید بخرن ازت؟؟ من مشتری دائمیش بودم ولی دیگه پامو تو مغازش نمیذارم!! ازون مغازه ها زیاده ولی مشتری خوب که نه چونه میزنه و نه اذیت میکنه زود انتخاب میکنه و نقد میده نه!!

خلایق هرچه لایق..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۱
سپیدار

آدما خیلی عجیب تر ازونی هستن که فکرشو میکنیم!!!

از یه افرادی یه رفتارایی میبینی که جدا انگشت به دهن میمونی!!

و هر چی مقایسه میکنی با افکار و اخلاقیات و اعتقادات اون آدم میبینی هیچ جوری با هم جور در نمیان!!!

جدا که آدما ترسناک شدن!

و خداوند واقعا هیچ موجودی ترسناکتر از انسان خلق نکرده!

چون همه مخلوقات به ذات خودشون رفتار میکنن و تنها انسانه که خودش نیست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۲
سپیدار

هیچ وقت نیا!

دنیای من بدون تو کامل تر است

و سکوتم سرشار تر

من محبوبی دارم

که میخواهم تمام قلبم را تسخیر کند

هرگز نمیخواهم ذره ای از روحم را با تو شریک شوم

هیچ وقت نیا!

دنیای من نیازی به تو ندارد

بگذار آرامش بر دلم حاکم باشد..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۳
سپیدار

بدترین کار فراره!

مخصوصا اگه بخوای از خودت فرار کنی!

از فکرت..از حست..از حقیقتی که ناچار به انکارش شدی..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۳
سپیدار

دیروز که رفتیم اسباب بازی فروشی..آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ که چقدر دلم برای بچگیم تنگ شد

زمانی که هیچ وقت از کسانی که دوسشون داشتیم اونقدر دور نمیشدیم که دلمون براشون تنگ بشه..

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۴
سپیدار

یادته گفتی " گاهی یه کاری میکنی آدم دلش میخواد یه بشکه نفت خالی کنه رو خودش و خودشو آتیش بزنه؟"

دقیقا همین کارو میخوام بکنم الان!!

هیچ چاره ای نیست...

یه جایی باید بد برید!!!

باید رنجوند..اینجاست که باز به همین حرف رسیدم..یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه

سخته

اما این کش بیشتر از این نباید کشیده بشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۴
سپیدار

فکر میکنم ازین فضا خیلی دور شدم..اینقدری که نمیدونم از چی و از کجا بنویسم..

علی الحساب که امروز عید بود.عیدتون خیلی مبارک ♥♥

از عید فطر به این طرف دیگه فرصت نشده برم حرم..جای شرمساریه

به شدت درگیر بودم که الان دیگه تقریبا افتادم رو روال عادی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۵
سپیدار