خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزی که با دوست میگذره خیلی سریع تموم میشه

منم کل دیروزم و از 11 ظهر تا 7 عصر با یه دوست سپری کردم

یه استراحت حسابی به خودم دادم

و طی مذاکرات به نتایجی برای تغییر سبک زندگیم هم رسیدم که از دیشب مشغول اجرای بخشیش هستم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۴
سپیدار

اگر خسته شده اید نیاز نیست منتظر بشینید!

خودتان یک استراحت و تفریح نسبتا مناسب بیافرینید

مثل من که خودم را مهمانی دعوت میکنم!

و بسیار هم خرسندم و با خوشحالی اعلام کردم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

هر روز برای فردا برنامه ای دراز میچینم

اخر شب فکر میکنم اصلا فردایی خواهم داشت؟؟

روز و شبها با چه سرعتی بهم گره میخورند

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۱
سپیدار
نکته ی مهم اینه که وقتی تو یه کاری که خیلیم تبحر دارین!! سوتی مدین خیلی خونسرد به کارتون ادامه بدین!
بعضی کارای محوله به خاطر اینکه میدونین جهت امتحان شدنتون به شما سپرده شده و ارزش چندانیم نداره تمام حواستونو به خودش معطوف نمیکنه
و ممکنه یه اشتباه فاحشی بکنید که هیچ وقت در مورد با ارزش تر ها چنین تجربه ای نداشتین!!
اینجاست که انشگت حیرت به دهان میگیرین که چرا اینطور شد؟؟؟؟

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۹
سپیدار
یا ما ها اینجا اونی نیستیم که واقعا هستیم!
یا تو دنیای بیرون واقعا خودمون نیستیم!
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۰
سپیدار

بزن باران که حسی زرد دارم
شبیه بغضهایت درد دارم
میان اشکهایت هی چکیدم
غمی داغ و وجودی سرد دارم

بزن باران، بزن بر تار و پودم
برای قصه هایت گوش بودم
بباران غصه هایت بر دل من
بزن شلاقهایت بر وجودم

من از مستی و از هر خم گریزان
من از احساس هر گندم گریزان
شبیه غربتی با طعم جاده
من آواره،سر درگم گریزان،

همیشه قصه هایم شکل برگ است
بزن باران که روزم روز مرگ است
شکوه بارشت غربت گرفته
نیا باران،دوای من تگرگ است،،


۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۵
سپیدار
امروز هم گذشت
خوبه که آدم یاد بعضی خاطراتش که میافته دیگه هیچ حسی بهش دست نده..مثل الان من
به یاد 5سال پیش افتادم..درست یک روز بعد از تاسوعا بود ..روز جمعه..صبح..خیابانهای خلوت..من با جعبه ای در دست..
هتل بستان..و انتظاری گزنده.. آقای معینی..هه!!
پیاده روی در درازای خیابانی خلوت.... مدرس..دادگستری..کتاب فروشی.. خیابان شهید اندرزگو...عکاسی های عکس به دست اطراف..
هیچ کدوم حسی رو برام زنده نمیکنه..
انگار چیزی از ریشه نابود شده..انگار مرده..مرده ای که انگار هیچ وقت هم زنده نبوده!!
تنها یک چیز قلب آدمی را میگزد حتی بعد از سالها!!
آنهم تنها یک واژه است!
فریــــــــــــــــــب ..
۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۹
سپیدار
واقعه تاریخی کربلا از آن نوع حوادث است که در اثر عدم رشد اجتماع، مسخ و معکوس شده است، تمام عظمت ها و زیبایی هایش فراموش شده، حماسه و شور و افتخارش محو شده و به جای آن زبونی و ضعف و جهالت و نادانی آمده است.
مسئولیت حفظ و نگهداری تاریخ پر افتخار گذشته اختصاص به علما ندارد، هر فردی باید خود را مسئول بداند. همانطور که دروغ بستن به این حوادث حرام است، دروغ شنیدن، دروغ مصرف کردن هم حرام است.
/حماسه حسینی/


متفکر شهید مرتضی مطهری
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
سپیدار

چقدر  زندگیامون برای چشم دیگران شده..از همون اول تشکیل زندگی بگیر تا تولد بچه ی پاکی که به دست ما میتونه تبدیل به یه شیطون درست و حسابی بشه!!

فکر میکنم نکنه من یه چیزیم هست که برام مهم نیست!!

و حتی تا حدیم باز تو یه مواردی فکر و حرف اطرافیان مهم میشه برام..البته تو مسائل اساسی

اتاق برادر زاده جان درست مثل یه مغازه شده با انواع و اقسام لوازم بازی تا 3-4سالگی حتی و هرچیزی که فکرشو کنید تو این اتاق نیم وجبی از در و دیواراش آویزونه و تو کمد و دکور چیده شده

بچه ای که تا چشم باز میکنه همه چیز اطراف خودش میبینه خیلی زود جذابیت اونا از بین میره

ما بچه که بودیم چقدر ذوق میکردیم برای کوچکترین وسیله ای که به وسایلمون اضافه میشد حتی در حد یک مداد گلی!

اینطور میشه که بچه ها پرتوقع و لوس بار میان و مادرا همچنان به این مسائل توجه نمیکنن و یا به خاطر چشم دیگران که به به و چه چه کنن یا به خاطر کمبودهایی که از بچگی درونشون عقده شده، یه سمساری تو خونه شون درست میکنن..

بگذریم..

بچه های تیم شنارو که میدیدم تو این استخر یا اونایی که هنوز وارد تیم نشدن و با سنای کمشون 4شنا رو یاد گرفتن حض میکنم

با خودم میگفتم اگه زمانی دختری داشتم حتما از همون سن کم شنا یادش میدم و بعدم مدرسه شنا و تیم ملی

و دخترکم حتما تو اون سن کم خیلی به خودش میباله و اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا میکنه که یه ورزشکار حرفه ایه!

بعد فکر میکنم شاید دختر من شنا رو دوست نداشته باشه..اونوقت چی؟؟ نه هرگز نمیتونم مجبورش کنم به میل من رفتار کنه ولی حتما تو یه زمینه ورزشی سوقش میدم که خودی نشون بده و خودنمایی رو که تو سنین خاصی بچه ها شدیدا بهش مبتلا میشن و به شکل مثبت و سازندش بروز بده نه فقط با ظاهرش!

هعی که آدمی عجب آرزوهای دور و درازی در سر داره


شدیدا به حرف زدن با خودم معتاد شدم...شاید برای همین کمتر مینویسم..ولی از وقتی عم قزی خانوم گفت آلزایمر و زوال عقل میاره فک کردم بهتره کمش کنم و بیشتر بنویسم اما حقیقت اینه که لحظات تنهاییم خیلی زیاده و افکار حرفهایی که باید گاهی گفته بشه و بروز داده بشه تو همون زمانها سراغم میاد

تنهایی واقعا رنج آوره! آدم اولش شاید متوجه نباشه و کسی مثل من که مدام با کارهای مختلف خودشو مشغول میکنه برای فرار از وضعیت موجود، بالاخره یه جاهایی چنان دلگیر و بی حوصله و دمق میشه و دلش میخواد ازون پیله ی تنهایی که برای خودش ساخته بزنه بیرون..اما نمیشه.. روزگار همیشه بر وفق مراد نیست.. و متاسفانه اغلب دوستان نزدیک هم وقتی خیلی نزدیک بشن دردسر درست میکنن و باعث دلخوری میشن اینه که باید همیشه فاصله ی قانونی حفظ بشه

باز به خودم نهیب میزنم که هی! بی خیال.. کارتو تموم کن و به هدفهات فکر کن..البته اون قسمتش که میدونی به دست خودته!


این شبها و روزها هم دلم میخواد بیرون برم و هم نه

اونچه که منو میکشونه بیرون بودن تو فضای حرمه و اونچه که میگه نه! شلوغی وحشتناک اونجاست که حاصلی جز حرص خوردن برام نخواهد داشت..

مسجد محلمون هم رغبت نمیکنم برم..دیشب رفتم سخنرانش یه روحانی ترکه که خیلیم عالی حرف میزنه ولی روضه خون ازین جوونای ادا اطواری جدید که اصلا نمیفهمیدم چی میگفت و به شدت خوابم گرفته بود!! بعدشم رسید به قسمتی که دیگه خیلی بیخود بود و پاشدیم..

قبل رفتن قهوه ای خوردم که باعث شد تا 1:30-2شب خوابم نبره..خدایا چقدر سخته شبایی که تا دیر وقت نمیتونی بخوابی و هیچ کار دیگه ایم نمیتونی انجام بدی..یعنی چیزی نیست برای سرگرمیت..گرچه که صبح با خودم گفتم اگه کتاب میخوندم شاید زودتر خواب به چشام میومد ولی اون لحظه برای رهایی از بمباران افکار آزار دهنده و فکر چرایی اتفاقات و حوادث و مسائل..نشستم همینجا و مشغول بازی خسته کننده و تکراری شدم

امروز هم از7 بیدار شدم..بعدم مشغول کاراهام تو زیر زمین.. و عصر شدیدا خوابم میومد و سردرد..

هعی نمیدونم چی مینویسم ..اما ذهنم خالی نمیشه

تو فکر یه نفر دیگم هستم..کسی که خیلی تحت فشاره ولی این روز و شبها میدونم حسابی مشغوله و سرگرم برای امام حسین..دعا میکنم براش به حق همه ی زحماتی که خالصانه و از ته دل میکشه و بدون ریا و چشم داشت سختی های زندگیش رفع بشه


اینم الان دیدم جالب بود:

بہﺳَﻼﻣَﺘـےِ ﺍﻭﻧﺎیے کِہ

 ﻫـــَﻢ ﺩِﻝ ﺩﺍﺭَﻥ ﻭ ﻫـــَﻢ ﻣَﻌﺮﻓَتــ

ﺍﻣّـــــــﺎ ﮐﺴٓـےﺭﻭﻧــــَﺪﺍﺭَﻥ

سَلامَــتے داداشیــایے کِہ

بِـخاطِر جیبـــ خالیشون کنار گذاشتہ شدن

سَلامـَــتـے دختـــر خانومایے کہ

بِخاطِـر پاکـ بودنشون کنار گذاشتہ شُدن

 💢مشتــــــــے💢

 ﻫـﯿٓـﭻ ﮐـَﺲ ﺑـے ﮐـَﺲ ﻧـﯿـٓﺴـﺖ

ﺍﻣـٰﺎ ﺩَﻣَِـﺶ ﮔـﺮٓﻡ ﺍﻭﻧـﯿٓـﮑـہ ﺑـﺎ ﻫـَﺮ ﮐـَﺲ ﻧـﯿـﺴـتـــ

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۹
سپیدار
بدی اینجا اینه که اگه بخوای ادامه مطلبت فقط رمز دار باشه نمیشه!!
کل مطلب و رمزدار میکنه
اینطوری مخاطب بی رمز کلا سرش بی کلاه میمونه (حالا گرچه که خیلیم مسائل مهمی نیس اون ور قضیه ولی خب به لحاظ امنیتی بهتره مخفی باشن)
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۹
سپیدار

💠💠امام حسین (ع)

از نشانه های عالم, نقد سخن و اندیشه خود و بهرمندی از نظرات مختلف است💠💠



 امام حسین علیه السلام:

کسی که گرفتاری و اندوه مومنی را برطرف کرده و او را آسوده کند، خداوند گرفتاری و اندوه دنیا و آخرت را از او رفع می کند


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۶
سپیدار