نمیدونم اسم این کاری که میخوام بکنم حماقته یا شجاعت!
فردا میخوام با ماشین برم سرکار
رفتنش مساله ای نیست
مساله اول اینه که باید یه مسیر یه ذره دورترم برم به خاطر یه کار اداری که موعدش فرداست و با بچه ها قرار گذاشتیم
و بعدی برگشته که هوا تاریکه
ولی خب میگم آخرش که چی؟؟
بالاخره باید برم دیگه تا راحت شم :/
هعی..
کاش یه برادر یا پدر پایه ای داشتم اینجور موقعی باهام چندباری میومد
ولی با هر کدومشون برم فقط رو اعصابن.اینقده غر میزنن و تا برسیم سرم حرف میزنن که اعصاب و روانم پاک میشه و آخرشم میگن نمیخواد ماشین و ببری اصن :|
اینست همکاری بی نظیر خانواده ی ما
خلاصه که شما دعا کنین من سالم برم و برگردم و به هیچ کی و هیچ کجا هم نکوبم
این تنها موردیه که اعتماد به سقفم اینقده توش نزول کرده
اونم چون هیچ جوره خسارتش جمع و جور نمیشه