خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نمیدونم اسم این کاری که میخوام بکنم حماقته یا شجاعت!

فردا میخوام با ماشین برم سرکار

رفتنش مساله ای نیست

مساله اول اینه که باید یه مسیر یه ذره دورترم برم به خاطر یه کار اداری که موعدش فرداست و با بچه ها قرار گذاشتیم

و بعدی برگشته که هوا تاریکه

ولی خب میگم آخرش که چی؟؟

بالاخره باید برم دیگه تا راحت شم :/

هعی..

کاش یه برادر یا پدر پایه ای داشتم اینجور موقعی باهام چندباری میومد

ولی با هر کدومشون برم فقط رو اعصابن.اینقده غر میزنن و تا برسیم سرم حرف میزنن که اعصاب و روانم پاک میشه و آخرشم میگن نمیخواد ماشین و ببری اصن :|

اینست همکاری بی نظیر خانواده ی ما

خلاصه که شما دعا کنین من سالم برم و برگردم و به هیچ کی و هیچ کجا هم نکوبم

این تنها موردیه که اعتماد به سقفم اینقده توش نزول کرده

اونم چون هیچ جوره خسارتش جمع و جور نمیشه

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۲
سپیدار
پشت سرم خالیست
آنقدر خالی که میترسم قدمی به عقب بردارم نکند به اعماق چاهی بیفتم
برای آدمی سخت است پشتش گرم نباشد
برای هر قدمی ترس تمام وجودش را یکباره پر میکند
ترس از زخم زبانها..تمسخرها..نیش و کنایه ها..و همیشه مقصر بودنها
ترس از هر اشتباهی چه کوچک و چه بزرگ
خدایا بعضی آدمهایت را چه تنها آفریدی
تنها اما با شانه هایی سنگین از بار..
شاید همه ی اینها به خاطر توست
آنقدر تنهایم کردی تا تنها تو را ببینم
ای کاش لااقل خودت را بیشتر ازینها داشتم..
سخت هوایم را نگهدار تا به زمین نیاید
زمینم یخ بسته خدا، هوایم را گرم کن
بیش ازینها باید به خاکت بیافتم
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۲
سپیدار

اول اینکههههه تو بلاگفا نمیتونم برا بعضیا نظر بذارم :/ نمیدونم چرا

گفتم که نگین نامرد بود رفت دیگه ام سر نزد!

و امااااا

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳
سپیدار

چقدر زود گذشت

محرم و صفر رو میگم

مثل تمام عمر گذشته و روزهای گذشته مون اما انگار این سریع تر

انگار منتظر بودیم تموم بشه

و روزی مثل امروز که روز آخره با خودم فکر میکنم چه راحت از دست دادم فرصتی که میشد بهتر از این باشم

شاید تقصیر از من نیست..

برای هرچیزی و هرکاری باید پایه داشته باشی..نبود..

اینجا انگار هرکسی برای خودش برنامه ای داره..

دلم میخواست مثل سالها قبل که بچه بودم این دوماهو با همه وجودم درک میکردم و استفاده میکردم حقیقتا

ولی اینقدر غرق در کار و مسائل زندگیم شدم که انگار از همه چیز فراموشم شده

هیچ وقت دلم نمیخواست به این نقطه از زندگیم برسم که همه چیز بشه برام کار و کار و کار..

اما انگار تو زندگی من اجتناب ناپذیره و الان مرتب سعی میکنم خودمو ازین گردابی که توش افتادم بکشم بیرون و هر از گاهی نفسی بکشم

و همین غرق شدن باعث میشه از ساحل فاصله بگیرم..اینقد دور شم که برای زنده موندن چاره ای جز شنا نداشته باشم

خطرش اینجاست که ممکنه به یه نقطه ای از این اقیانوس برسم که دیگه ساحل و نبینم و هیچ نشونه ای هم برای پیدا کردنش نداشته باشم

دیگه معلوم نیست چقدر سرگردون بمونم و چقدر خطا برم و برگردم تا برسم به ساحل امن

اگه برسم...

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
سپیدار

عجب برف غافلگیر کننده ای بارید

مدتها بود تو برف راه نرفته بودم

حتی از پنجره هم ندیده بودم..خیلی وقت بود

درست مثل آدمهایی که برای اولین بار چیزی غیر عادی و زیبا میبینن

با شادی وصف ناپذیری به برفهای در حال سقوط نگاه میکردم

از پشت پنجره ی رو به آسمون سفید میشد به راحتی ریزش برف رو دید

با هر دردی که بهم وارد میشد باز نگاهمو میدوختم به آسمونو خدارو شکر میکردم بابت این نعمت زیبا

حتی خیس شدن و یخ زدن زیر این برف ناراحتم نکرد

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۵
سپیدار
همه چیز در حال تغییره
و زندگی من هم دستخوش تغییرات کاری زیاد
شاید نتیجه ی خواسته و دعایی بوده که از این طریق قراره به نتیجه برسه..
به هر حال شکر
این روزا بین انبوهی پیشنهادات کاری گیر کردم که برای ایجاد تعادل و رسیدن به خواست اصلیم باید کمیشو متوقف کنم
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
سپیدار

من هنوز از حکمت خدا سر در نیاوردم

نمیدانم پشت اینهمه پر شدنها و خالی شدنهای ناگهانیش چیست؟؟

فقط دلم به این خوشست که میدانم اگر به او سپردم باید رها کنم!

هرچه از دوست رسد بی شک نیکوست

چه سخت باشد چه سهل

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
سپیدار

همچنان که هوا سرد تر میشه انگار خواه ناخواه تحرک آدمم کمتر میشه

در واقع بیشترش معطوف میشه یه زمان روشنایی هوا

لااقل در مورد فعالیتهای من که همینطور شده

اگر صبح بودم و کاری انجام دادم که هیچ اگه نه عصرها دیگه کمتر حوصله ی رفتن به کارگاهمو دارم

شاید دلیلش این باشه ک ههوا خیلی زود تاریک میشه

مثلا الان که از 4:30 دیگه تقریبا تاریکه


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۱
سپیدار